Sunday, September 30, 2007

حال من بی تو!

رسیدی. رسیدنت به خیر عزیزم. اما... من چه باید بکشم که نزدیک منی و من ترا نمی‌بینم؟

Friday, September 28, 2007

خواب‌ها

این روزها و این شب‌ها همین که چشم‌ام را بر هم می‌گذارم، خواب می‌بینم. بیشتر از اهالی وبلاگستان فارسی البته. دوباره کابوس سعید حنایی کاشانی را بعد 4-5 ماه شاید که به حباب و رندانه هم گفته بودم؛ دیدم. خواب داریوش ملکوتی و بازی با وطن [!] با تم secret garden گاوخونی حسین نوروزی. خواب خوابگرد با کمر آش و لاش شده! خواب پدر بزرگی که اگر این روزها بود، یک محله را با صدای قرآن خواندن سحری‌اش بیدار می‌کرد. خواب عمویی که هنوز به دنیا نیامده بودم، تصادف کرد و خلاص. این روزها خواب‌های من در بیداری کامل می‌گذرند. وقتی چشم باز می‌کنم اما گویی به خواب می‌روم.

Thursday, September 27, 2007

هفت اقلیم

خانه‌ی فلسفه‌ی «هفت اقلیم» بعد از 5-6 ماه، با سه مطلب در خصوص تاریخ فلسفه‌ی غرب و زندگی و نظرات اجمالی فیثاغورث، کسنوفانس و هراکلیتوس بالاخره به‌روز شد!

Tuesday, September 25, 2007

جانی که نیست!

جانی نیست. سرگشته شدم. از این فراق، از این جدایی‌ها. تمام هم نمی‌شوند. این‌جا و آ ن‌جا هم ندارد. حافظ باز می‌کنم: شرط اول قدم آن‌ست که مجنون باشی! علی از همان اول دعای کمیل مجنون‌ام می‌کند. به آهستگی، شمرده-شمرده بخوان: اَللّـهُمَّ اِنّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء، وَبِقُوَّتِكَ الَّتي.... تا برسی به جمله‌ی وصف حال من: يا اِلـهى وَسَيِّدِي وَمَوْلايَ وَرَبّي صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ... توان خواندن بقیه‌اش را ندارم. هیچ وقت نداشتم. به این‌جا که می‌رسم دیگر نیرویم تمام می‌شود.
خدا خدا می‌کردم که رمضان بیاید. آمد. حالا خدا خدا می‌کنم «قدر» بیاید. دل‌ام کمی راحتی می‌خواهد. خسته شدم از این همه سگ دو زدن برای این دنیا و آن دنیا. کجایی پس؟

Monday, September 24, 2007

شرح عاشقی

به یاد مهرآفرید. ایزد موسیقی ایران زمین. محمدرضا شجریان.
هیچ می‌دانید «خون دل خوردن» به چه معناست؟ چه‌جور حالتی‌ست؟ می‌فهمید معنی مرارت را؟ مثلاً تا کنون فکر کرده‌اید، در طول 24 ساعتی که هست، 14 ساعت مدام کاسه‌ی تار را بغل گرفتن و جمله جمله، زخمه زخمه زدن بر سیم‌ها، نشان چیست؟ تا کنون فکر کردید که 60 سال هر روزش را از قبل اذان صبح تا شباهنگام، تمرین صدا کردن و برای یادگرفتن یک نغمه یا یک گوشه گاه پیش استادی به گریه افتادن و هی تکرار کردن و تکرار کردن، چه حالتی‌ست؟ لحظه‌ای درنگ کن! فرض بگیر دو ساعتی تمام از کمر خم باشی مثل رکوع، اما گردنت را کج نگه داری و تا جایی که می‌توانی سرت را نزدیک صفحه‌ی گرامافون بی‌آوری و ننشینی تا مثلاً ادات تحریر ماهوری که 70 سال قبل از تو خوانده شده را از زیر خروارها خش خش صدا، بتوانی تجزیه و تحلیل کنی و درست بخوانی. همین. تو فقط خیال کن. این‌ها که گفتم اما برای عده‌ای توهم و خیال نیست. واقعیاتی‌ست که بر ایشان گذشته. تا یکی لطفی شده، علیزاده شده، مشکاتیان شده یا شجریان و اسلافشان.
در این وانفسای موسیقی یکی هم که نامش سخت برازنده‌اش است و دریوزه‌ی نام و شهرت می‌کند و نامجوست، پیدا شده و فردایی – شاید هم الان – به ریش تویی که داری با زوزه‌هایش مست می‌شوی می‌خندد؛ فتوا داده که ناظری، مولوی را کش‌دار می‌خواند و جالب این‌که گفته ریتم را هم از شعر می‌گیرد. یعنی ناظری که 30 سال است دارد از مولوی می‌خواند، هنوز بلد نیست چه کار باید بکند و شعر او را هم نمی‌شناسد و ریتم را از آن می‌گیرد. ترا به خدا با همین یک جمله‌ی قصار خنده‌تان نمی‌گیرد؟ حالا آواز همه اشتباه است و ریتم شعر مولوی را هم نه حتی خودش فهمیده و نه کسی در این 700 سال بعد او. باشد! قبول! گفته نباید بخوانی. باید مثل ایشان با زوزه بخوانی تا درست باشد. نظریه را ملتفت شدید؟ جز پوزخند چه باید تحویل‌اش داد؟ گویا تقدیر چنین است که ملت گل و بلبلی ما را، چنین کسی باید قطب نو آوری و پیشرفت موسیقایی باشد.
القصه! در نظر داشتم تا طی یک نوشته، صرفاً به شیوه‌های آموزش آواز ایرانی بپردازم و تفاوت‌ها و تشابهات شیوه‌ها را با ذکر مثالی بیان کنم اما نه تا کنون وقتی یافتم و نه با بضاعت کنونی‌ام چنین کاری میسر بود. باشد تا شاید وقتی نقبی به این بحث زدیم. اما در سال‌روز تولد صدای اسطوره‌ای موسیقی ایرانی، بر آن شدم به چند مثال از مرارت‌های آموزش آواز بسنده کنم. در فایل صوتی اول، قطعه‌ای از آموزش استاد نورعلی خان برومند را به شجریان و گوشه‌ای از سخت گیری‌های او را در امر آموزش می‌شنوید. در فایل صوتی دوم هم آموزش دستگاه بیات اصفهان است به بانویی عزیز که شاید دل‌اش راضی به بردن نام ایشان نباشد و در نهایت قطعه فیلمی‌ست از اجرای گروه شیدا (سال 1355) در جشن هنر طوس با شعری از جناب عطار نیشابوری. هم نوازان آواز هم استاد لطفی و عبدالنقی افشارنیا هستند.
بشنوید تمرین‌های عاشقی را!
1- آموزش استاد برومند به استاد شجریان.
2- آموزش استاد شجریان. دستگاه بیات اصفهان. (به صدای بلبلان خانه‌ی استاد در ابتدای تمرین هم توجه کنید!)


Labels:

Sunday, September 23, 2007

فتنه برانگیختی - فتنه برانگیختی

مطرب مهتاب رو! آن‌چه شنیدی، بگو!

شهرام ناظری و گروه شمس. سرپرست: کیخسرو پورناظری. سال 1377

Labels:

Friday, September 21, 2007

مقام عظما و YouTube

دیروز سفارش طراحی یک مجله‌ی تخصصی گرفتم. صاحب کار کچلم کرد که صفحه‌ی پشت جلد حتماً باید عکس مقام عظما باشد. جستجویی کردم در گوگل که عکس‌های سایز بزرگ را پیدا کند، دوتای اولی را که می‌زدم، وسط کار با ADSL 256 صفحه بی‌خیال کامل شدن می‌شد. من هم سمج، اما نشد که نشد. اینترنت فیلتری مثل این‌که به سایت آقا هم گیر داده بود. باید نامه بنویسم 4 تا فحش از جنس انصار بدهم به وزیر ارتباطات و مثلا فن آوری. ده دفعه‌ای که سعی کردم و نشد، برای خستگی در کردن رفتم YouTube بازی. همین که یک کمدی باز کردم دیدم به! عکس مثل فرفره شروع به دانلود شدن کرد. متعجب شدم شدید. نیاز به محرک داشت؟

American History X

دیگه دیر شده بود رفیق!
پ.ن. اینجا

Thursday, September 20, 2007

واقعه - 8

این واقعه تقدیم به خودش. تقدیم به علی، به کورش، به دانیال، به هر که هست و نیست.... چقدر گیج‌ام و اشک آلود!

Labels:

اعتماد

زندگی‌ی من از منظری، دو بخش است. در بخشی، اعتماد کسی را توانسته‌ام جلب کنم و بخشی دیگر، ترسیدم اویی که باید، به من اعتماد نکرده. من بلاها کشیده‌ام از این بی‌اعتمادی‌ها. خون دل‌ها خوردم. امشب شبی بود که لحظه‌ای ترسیدم. تا چند لحظه‌ی بعد که sms رسید و حرف دل گفت؛ من در برزخ میان این دو بخش بودم. سخت بود همان چند لحظه‌ی به‌ظاهر کوتاه. اما ناگهان بهشتی شد. آرام و خنک شدم. مبادا که محبوب کسی به او بی‌اعتماد شود. این رشک‌ها ریشه‌ی آدمی می‌سوزاند. من در این حال سخت بی‌طاقت می‌شوم.
خدا را شکر برای درک و شعوری که به او عطا کرده. من و او هر دو رنج دیده‌ی غیرت‌های کور بودیم. خدا را شکر. آرام شدم حالا.

Monday, September 17, 2007

یاد شهریار

فردا سالگرد وفات شهریار شیرین سخن شعر پارسی‌ست. یادش بخیر آن دو سالی که با علی، دیوان قطور شهریار به دست، تا پاسی از شب به شب‌گردی می‌گذشت. دیوان‌اش را باز کردم تا شعری یاد آور آن ایام بخوانم، شعر لطیف ذیل آمد.
تا اول عشق است، من مشق جدایی می‌کنم
با دیو نافرمان خود، زور آزمایی می‌کنم
ای مه! تو دانی و خدا،گر بی‌وفا خوانی مرا
گر بی‌وفایی می‌کنم، مشق جدایی می‌کنم!
آری جدایی کار خود کردست با من، من دگر
تا می‌توانم احتراز از آشنایی می‌کنم
تیغ جدایی ناله‌ام جان‌سوزتر سازد چو نی
با این نوا کامی روا در بی‌نوایی می‌کنم
آخر جدایی گر نبود، الهام شاعر هم نبود
این پرده چون بالا زدی؛ من خود نمایی می‌کنم
ما قهر کردیم از شفا، رو ای طبیب سنگ‌دل
تا دردمندم آشتی، با بی‌دوایی می‌کنم
لیکن غزالا، شرم از آن مشکین کمند آید مرا
کز حلقه‌ی دل‌بند او فکر رهایی می‌کنم
فرمان‌بر شیطان تن گر خواهی‌ام، معذور دار
من در قلوب عاشقان فرمان‌روایی می‌کنم
این عشق خاکی را که روز از جان افلاکی جداست
شب، بال پرواز از بر ِ عرش خدایی می‌کنم
با تاج عشق‌ام می‌کشد کاخ جمال کبریا
وز رهروان کوی او همت گدایی می‌کنم
بر رود نیل آسمان چون آشیان کز پرّ قوست
قایق ز ماه و پارو از، ابر طلایی می‌کنم
ما را به‌مستی رخصت کلک و بیانی هست، لیک
تا شهریارا با خودم، کی خودستایی می‌کنم؟

Sunday, September 16, 2007

خواب سحری

بعد سحر که خوابیدم، خوابی بود یا چیز دیگری. نمی‌دانم. آسمان نداشت خواب من. پای من بر زمینی بود که روی‌اش انسان‌های ریزی در هم می‌لولیدند. یکی بلند گفت: آمد! سکوت شد. سکونی همگانی شد. ناگهان رنگ‌ها از ناکجا فرو ریخت. همه ایستاده بودند مثل مجسمه. بر من موج-موج رنگ بود که نازل می‌شد. بر یکی - نمی‌دانم چه کسی بود - اما قطره‌ای می‌چکید و باز می‌ایستاد. هوا خنک بود و ملیح. مثل سحرهای مدیترانه‌ای. بوی سبزه بود. بوی آب. بوی یاس‌های شیپوری. داشتم مست می‌شدم. خمار شدم گویا. دیدم که کنار دیواری طلایی ایستادم. اول از هیبت‌اش نفهمیدم که چیست. دیدم محدود بود. از خماری با زحمت سر بلند کردم. به دلم افتاد که گنبد طلایی مشهد است که آرزو داشتم روزی در کنارش باشم. مثل همیشه ذوق کردم. گریه‌ام گرفته بود. ناگهان گنبد کوچک شد ومثل کلاه شد. یکی آن‌را بر سرم گذاشت. ندیدم چه کسی بود. روی پشت بام حرم امام رضا بودم و از بالا مردم را تماشا می‌کردم. صدا می‌آمد. شجریان بود؟ داشت ربنا می‌خواند. باز از مستی ذوق کردم و گریه. صدایش بلند بود اما گوش‌نواز. درست مثل بچگی که دوست داشتم صدای ربنای تلویزیون را ته بلند کنم و با ربنا عشق کنم. در آن حال یکی بگوشم گفت: بگو بلی! حواست کجاست؟ بگو بلی. گفتم بلی. یکی خندید. مثل نسیمی که از پرواز کبوتری برمی‌خیزد لحظه‌ای آمد و رفت.
پ.ن. بدبخت شدیم. خبری نبود. یکی جلوه کرد و مستمان کرد و ما هم که کم ظرفیت. تا گفت: بگو، گفتیم. نه برهانی خواستیم، نه دلیل عقلی‌ای. خلاصه از کم جنبگی خودمان بود. وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ (اعراف. 172) باید اسم‌اش را می‌گذاشتند سوره‌ی اعتراف تا اعراف! یکی هم نیست بگوید آخر اعتراف در بی‌خودی که سندیت ندارد.

Thursday, September 13, 2007

سماع

سروْبالای من آن‌گه که درآید به سماع...! (حضرت حافظ)

عکس از: مریم شیروانیان. برای دیدن تصویر در ابعاد بزرگ‌تر، بر روی آن کلیک کنید.

Tuesday, September 11, 2007

وقت طرب*

این قطعه فیلم را داشته باشید که در آن استاد علیزاده شاید ده سال پیش با مرحوم داریوش خان زرگری به بداهه نواخته. تا پیش‌درآمدی باشد برای روزهایی که در راه است. حرف‌های ناگفته بسیار است. بسیار.

* عنوان، وام گرفته شده از این بیت حضرت حافظ است: نیست در کس کرم و «وقت طرب» می‌گذرد - چاره آن‌ست که سجاده به‌می بفروشیم!

Labels:

Monday, September 10, 2007

Songless -2

Doomsday

Oh Seraph, Seraph!
Blow into your horn.
The graveston's stucco is concreting now!
My cerement was chawed.
.... and I shame to rise in barely!

Amir. September 10-2007

Labels:

Saturday, September 08, 2007

اخطارها

بعد از اخطارهایی که اخیراً بعضی از مسئولین، متوجه‌ی بعضی از روزنامه‌ها کردند که نزدیک حریم بعضی جاها نشوند، رفتم یک جستجوی کوچک در نهج‌البلاغه کردم در باب حقوق ملت در برابر حاکم، جهت رجوع در آینده البته. نتیجه‌ی مختصر، این سه گفتار بود.
[ 57 ] و من كتاب له ع إلى أهل الكوفة عند مسيره من المدينة إلى البصرة
أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي خَرَجْتُ مِنْ حَيِّي هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً وَ إِمَّا بَاغِياً وَ إِمَّا مَبْغِيّاً عَلَيْهِ وَ إِنِّي أُذَكِّرُ اَللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا لَمَّا نَفَرَ إِلَيَّ فَإِنْ كُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِي وَ إِنْ كُنْتُ مُسِيئاً اِسْتَعْتَبَنِي
نامه‌ی 57: نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به مردم كوفه هنگامى كه از مدينه به بصره مى‏رفت .
اما بعد. من از موطن قبيله خويش بيرون آمده‏ام . ستمكارم يا ستمديده، گردنكشم يا ديگران از فرمانم رخ برتافته‏اند. خدا را به ياد كسى مى‏آورم كه اين نامه من به او رسد تا اگر به سوى من آيد، بنگرد كه اگر سيرتى نيكو داشتم ياريم كند و اگر بدكار بودم از من بخواهد تا به حق بازگردم.
[ 118 ] و من كلام له ع في الصالحين من أصحابه
أَنْتُمُ اَلْأَنْصَارُ عَلَى اَلْحَقِّ وَ اَلْإِخْوَانُ فِي اَلدِّينِ وَ اَلْجُنَنُ يَوْمَ اَلْبَأْسِ وَ اَلْبِطَانَةُ دُونَ اَلنَّاسِ بِكُمْ أَضْرِبُ اَلْمُدْبِرَ وَ أَرْجُو طَاعَةَ اَلْمُقْبِلِ فَأَعِينُونِي بِمُنَاصَحَةٍ خَلِيَّةٍ مِنَ اَلْغِشِّ سَلِيمَةٍ مِنَ اَلرَّيْبِ فَوَاللَّهِ إِنِّي لَأَوْلَى اَلنَّاسِ بِالنَّاسِ
خطبه‌ی 118:
شما ياران حق و برادران دينى هستيد. در روز نبرد چون سپر نگهبان يكديگريد. شما رازداران منيد نه مردم ديگر. به نيروى شما كسانى را كه روى بر مى‏تابند مى‏زنم و از آنان كه روى مى‏آورند، اميد طاعت دارم. پس مرا به نيكخواهى و اندرزهاى خود يارى دهيد. اندرزهايى عارى از هر نابكارى و در امان از هر ريب و ريا. به خدا سوگند، من اولاى به مردم از خود مردم هستم.
[ 67 ] و من كتاب له ع إلى قثم بن العباس و هو عامله على مكة
أَمَّا بَعْدُ فَأَقِمْ لِلنَّاسِ اَلْحَجَّ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اَللَّهِ وَ اِجْلِسْ لَهُمُ اَلْعَصْرَيْنِ فَأَفْتِ اَلْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلِّمِ اَلْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ اَلْعَالِمَ وَ لاَ يَكُنْ لَكَ إِلَى اَلنَّاسِ سَفِيرٌ إِلاَّ لِسَانُكَ وَ لاَ حَاجِبٌ إِلاَّ وَجْهُكَ وَ لاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا وَ اُنْظُرْ إِلَى مَا اِجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اَللَّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ مِنْ ذَوِي اَلْعِيَالِ وَ اَلْمَجَاعَةِ مُصِيباً بِهِ مَوَاضِعَ اَلْفَاقَةِ وَ اَلْخَلاَّتِ وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ إِلَيْنَا لِنَقْسِمَهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا وَ مُرْ أَهْلَ مَكَّةَ أَلاَّ يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ سَواءً اَلْعاكِفُ فِيهِ وَ اَلْبادِ فَالْعَاكِفُ اَلْمُقِيمُ بِهِ وَ اَلْبَادِي اَلَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ وَفَّقَنَا اَللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِمَحَابِّهِ وَ اَلسَّلاَمُ
نامه‌ی 67 : نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به قثم بن عباس ، كه عامل او در مكه بود
اما بعد، حج را براى مردم بر پاى دار و ايام الله را به يادشان آور و هر بامداد و شامگاه برايشان به مجلس بنشين و كسى را كه در امرى فتوا خواهد ، فتوا ده. نادان را علم بياموز و با عالم مذاكره كن. ميان تو و مردم، پيام رسانى جز زبانت و حاجبى جز رويت نباشد. هيچ نيازمندى را از ديدار خود باز مدار. زيرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود و سپس، نياز او بر آورى، كس تو را نستايد. در مال خدا كه نزد تو گرد مى‏آيد، نظر كن، آن را به عيالمندان و گرسنگانى كه در نزد تو هستند و به محتاجان و فقيران برسان. و هر چه افزون آيد، نزد ما روانه‏اش دار، تا ما نيز آن را به محتاجانى، كه نزد ما هستند، برسانيم. مردم مكه را فرمان ده كه از كسانى كه در خانه‏هايشان سكونت مى‏كنند، كرايه نستانند. زيرا خداى تعالى مى‏فرمايد: « سواء العاكف فيه و الباد » عاكف و بادى در آن يكسان‏اند. عاكف كسى است كه در مكه مقيم است و بادى كسى است، كه از مردم مكه نيست و به حج آمده است. خداوند ما و شما را به آنچه دوست دارد، توفيق دهد. والسلام.

Songless -1

Delirium

Entirely of the wall, is carcases of the flowers.
but from the roof,
a Woman...

Amir. September 08-2007


پ.ن. Songlessها، انتشار بی‌موقع یک بازتاب درونی‌ست به زبانی دیگر. نمی‌دانم چرا. شما کوتهی ی فکر و قصور زبانم را ببخشید.

Labels:

Friday, September 07, 2007

Love's Alchemy


Some that have deeper digged love's mine than I,
Say, where his centric happiness doth lie:
I have loved, and got, and told,
But should I love, get, tell, till I were old,
I should not find that hidden mystery;
Oh, 'tis imposture all:
And as no chemic yet the elixir got,
But glorifies his pregnant pot,
If by the way to him befall
Some odoriferous thing, or medicinal,
So, lovers dream a rich and long delight,
But get a winter-seeming summer's night.

Our ease, our thrift, our honour, and our day,
Shall we, for this vain bubble's shadow pay?
Ends love in this, that my man,
Can be as happy as I can; if he can
Endure the short scorn of a bridegroom's play?
That loving wretch that swears,
'Tis not the bodies marry, but the minds,
Which he in her angelic finds,
Would swear as justly, that he hears,
In that day's rude hoarse minstrelsy, the spheres.
Hope not for mind in women; at their best
Sweetness and wit, they are but mummy, possessed.

John DONNE

Labels:

Thursday, September 06, 2007

گل‌های کبود*

دیشب از کنسرت علیزاده که برگشتم؛ گیج گیج بودم. به قول نازنینی از کوچکی دنیا. گزارشی از کنسرت می‌خواستم بدهم دیدم که بی‌فایده است و فردایی یا شاید امروز، رسانه‌ها خوب به آن پرداخته یا خواهند پرداخت. خواستم از کمبودهای ان بگویم، دیدم که زیاد است و وقت باقی‌ست که به آن بپردازم. اما دیشب، سیامک نازنین را دیدم و از یاران قدیم، امیرعباس ستایشگر، هنرمند جوان را که او را هم مثل برادرم عزیزش می‌دارم. پوریا اخواص که حالا کم کم می‌رود تا به چهره‌ای مطرح در آواز بدل شود را نخست با گروه سوره به سرپرستی همین امیرعباس شناختم و بعد در سفری که به شیراز داشتیم.
از علیرضا ایلچی در این وبلاگ بارها یاد کردم. برادرم که دست نامهربان روزگار بین ما جدایی افکنده بود. دیشب او را دیدم که دوان دوان به سویم آمد و در آغوشم کشید. چقدر درین یک‌سال پیر شده بود و رنجور. مادرم می‌گفت بعد از جدایی از او تو هم پیر شدی یک‌باره. موهای سپید سرم بسیار افزون شد در این مدت. گذر روزگار غدّار را می‌نگرم و حسرت روزهایی که گذشت به دل‌چرکینی و این که می‌شد تا بدور از احساسات شخصی بنشینیم و ماجرا را یک‌بار مرور کنیم؛ و حداقل اگر فترتی هم لازم بود، چنین به درازا نکشد که هر دومان را این گونه از پا بی‌اندازد. هنوز وقتی به آن فکر می‌کنم؛ پشتم از سیاهی آن ایام تیر می‌کشد. خدا مرا بسیار دوست داشت که تنهایم نگذاشت.
* عنوان نوشته، برگرفته از نام یکی از تصنیف‌هایی‌ست که علیزاده بر روی شعری از مرحوم مشیری ساخته بود.

Wednesday, September 05, 2007

انفجار نور!

من دقیقاً وقتی از فرط فشار روحی روانی به حد انفجار می‌رسم، شعر می‌گویم یا داستان می‌نویسم.

Tuesday, September 04, 2007

دومین سمینار دین و مدرنیته

دومین سمینار دین و مدرنیته تحت عنوان فرعی ” آسیب­شناسی روشنفکری دینی” پنج­شنبه این هفته (15 شهریور) از ساعت 9 صبح تا 19بعد از ظهر در حسینیه ارشاد برگزار می­شود. در این سمینار یک‌روزه جمعي از تأثیرگذارترین “روشنفکران دینی” ايراني و منتقدان این جریان - حجت‌الاسلام و المسلمین مسعود ادیب، دکتر حمیدرضا جلائی‌پور، دكتر سعيد حجاريان، حجت‌الاسلام و المسلمین عبدالحسین خسروپناه، دكتر عبدالكريم سروش، دکتر سارا شریعتی، دکتر احمد صدری، حجت‌الاسلام و المسلمین دكتر محسن كديور، مصطفی ملکیان، دكتر سيد حسين نصر، حجت‌الاسلام و المسلمین یوسفی اشکوری عصارة تأملات خود را در اين زمينه با علاقمندان در ميان خواهند گذاشت. ویژه‌نامة سمینار هم روز سه­شنبه در روزنامه اعتماد ملی منتشر خواهد شد که در آن نیز آثاری از دکتر هاشم آغاجری، حجت‌الاسلام والمسلمین محمدعلی ابطحی، دکتر علیرضا بهشتی، دكتر سعيد بيناي مطلق، حجت الاسلام و المسلمین دکتر سعید بهمن‌پور، دکتر حبیب‌ا… پیمان، پرفسور براین ترنر، سعید حنایی کاشانی، دکتر هادی خانیکی، دكتر بهاءالدین خرمشاهی، دکتر سروش دباغ، دکتر محمد راسخ، دکتر علیرضا رجایی، دکتر حسین سراج‌زاده، دکتر علیرضا شجاعی‌زند، دکتر احسان شریعتی، دکتر بيژن عبدالكريمي، مهندس عباس عبدی، دکتر علیرضا علوی‌تبار، رضا عليجاني، دکتر مقصود فراستخواه، مراد فرهادپور، دکتر ابوالقاسم فنایی، دکتر محمدجواد کاشی، دکتر فاطمه کشاورز، دکتر فرشاد مومنی، دکتر مرتضی مردیها، یاسر میردامادی، دکتر محمدرضا نیکفر، منصور هاشمی و دکتر ابراهیم یزدی در این باب منتشر می‌شود. تلفن 22040340 – 22022162 – 22022167 فاکس 22053355

Monday, September 03, 2007

من آمده‌ام

- از مشهد آمدم. سفری بود برای خودش. مثل برق و باد هم گذشت اما با دیدار یار، بسیار دل‌پذیر و دل‌چسب سفری شد. به اندازه‌ی تمام عمرم از وجود پر مهر و عطوفت‌اش بهره بردم. دیگر چه از خدا باید خواست؟ کم بهره‌ای نیست که از عشق نصیبی ببری. زمینی و الهی هم ندارد. اگر با هم جمع شود البته نور علی نور است. شاید برای همین دیار خراسان برای من چیز دیگری‌ست.
- بهره‌های من از این سفر با دیدن دوستانی چون علیرضای عزیزم و اردوان خوب و مهربان تکمیل شد. با یکی بحث از الاهیات بود و در ساعتی بعد با دیگری حرف از طبیعیات! با اردوان در کافه دانژه [درست گفتم اردوان جان؟] – تقاطع بهار و بلوار سجاد – به صحبت نشستم که به تمام معنی بین سنت و مدرنیته گیر کرده بود. برای ورود و خروج بزرگان و پاتوق‌نشینانش زنگ زورخانه می‌زدند و بر دیوارش تابلوی رستم و سهراب قرار داشت اما بر روی صندلی‌های چوبی کافی‌شاپ می‌نشستی و انواع گلاسه‌ها و دسرهای روز را سفارش می‌دادی. برای من اشتراک نظرات بسیار در خصوص برنامه‌های رادیو زمانه با اردوان که یکی از برنامه‌سازان آن است جالب بود. زمانه و اثرات‌اش – چه خوب و چه بد – خوشبختانه حالا در بسیاری از محافل کوچک و بزرگ بررسی می‌شود و اگر همین کسانی که نقدی دارند را وادار کنیم تا نظرشان را جایی در اینترنت ثبت کنند و دوستان این رسانه هم پی‌گیر جمع آوری نقد و نظرها شوند؛ چه بسا آینده‌ی این رادیو بسیار درخشان‌تر از گذشته باشد.
- در قطار و اوقات بی‌کاری از شریعتی خواندم و خواندم. فکر می‌کنم چقدر آدم خوب است که مثل خاکشیر منقول در تشیع علوی/تشیع صفوی نباشد. گنجی با مقاله‌اش در خصوص شریعتی حداقل این حسن را داشت که کسانی کمی تکان بخورند؛ اندیشه‌های فراموش شده از زیر گرد و غبار زمان بیرون بیایند و ایده‌ها، نظرها، فحش‌ها و تحسین‌ها بوجود آیند.