Wednesday, October 12, 2005

برای گنجی در روزگاری که کسی بیادش نیست

من اگر مي خواستم براي گنجي چيزي بنويسم ، مي نوشتم که :

دهانت را مي بويند / مبادا که گفته باشي دوستت مي دارم
دلت را مي بويند / مبادا شعله اي در آن نهان باشد
روزگار غريبي است نازنين
وعشق راکنار تيرک راه بند / تازيانه مي زنند
عشق را در پستوي خانه نهان بايد ساخت
در اين بن بست کج و پيچ سرما / آتش را به سوختوار سرود / و شعر فروزان مي دارند
به انديشيدن خطر نکن / روزگار غريبي است نازنين
آن که بر در مي کوبد شباهنگام / به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوي خانه نهان بايد کرد
آنک قصابانند در گذرگاه ها مستقر / با کنده و ساتوري خون آلود / روزگار غريبي است نازنين
و تبسم را بر لبها جراحي مي کنند / و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوي خانه نهان بايد کرد
کباب قناري / بر آتش سوسن و ياس / روزگار غريبي است نازنين
ابليس پيروز مست / سور عزاي ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوي خانه نهان بايد کرد
کلام : احمد شاملو