Thursday, June 30, 2005

آرام آرام

الَّذِينَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ . الرعد : 28
[ بازگشتگان به سوى خدا ] كسانى [ هستند] كه ايمان آوردند ودلهايشان به ياد خدا آرام مى گيرد، آگاه باشيد! دلها فقط به ياد خدا آرام مى گيرد .

آرام آرام آرام
تا ابد ... تا انتها

Monday, June 27, 2005

تماشا خانه

چقدر انسانها تماشائي هستند .
چقدر دوستي نزديك است .
چقدر خاطره ها خوب زنده مي شوند .
براستي اين محبت خدا نيست ؟
اينكه ببيني كودكي دوستت دارد
و تماشا كني كه دستان گرمش را برايت گشوده است .
جهان تاريكست . آري . اما
هيچ وقت نمي تواني بگوئي
دوست داشتن نور نيست .
خدا همين جاست .

Sunday, June 26, 2005

آنها سه گروهند!

ها، اِنَّ ههُنا لَعِلْماً جَمّاً [ وَ اَشارَ بِيَدِهِ اِلى صَدْرِهِ] لَوْ اَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً! بَلى اَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُون عَلَيْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ لدّينِ لِلدُّنْيا، وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللّهِ عَلى عِبادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلى اَوْلِيائِهِ. اَوْ مُنْقاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لا بَصيرَةَ لَهُ فى اَحْنائِهِ، يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فى قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عارِض مِنْ شُبْهَة. اَلا، لاذا وَلا ذاكَ. اَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيادِ لِلشَّهْوَةِ. اَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْع ِ وَ الاِْدِّخارِ، لَيْسا مِنْ رُعاةِ الدّينِ فى شَىْء، اَقْرَبُ شَىْء شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعامُ السّائِمَةُ.
كَذلِكَ يَمُوتُ الْـعِـلْـمُ بِـمَـوْتِ حـامِـليـهِ .
اللّهُمَّ بَلى، لا تَخْلُو الاَْرْضُ مِنْ قائِم لِلّهِ بِحُجَّة، اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً، اَوْ خائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَ بَيِّناتُهُ. وَ الاَْعْظَمُونَ عِنْدَ اللّهِ قَدْراً، يَحْفَظُ اللّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّناتِهِ حَتّى يُودِعُوها نُظَراءَهُمْ، وَ يَزْرَعُوها فى قُلُوبِ اَشْباهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلى حَقيقَةِ الْبَصيرَةِ، وَ باشَرُوارُوحَ الْيَقينِ، وَ اسْتَلانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَ اَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْيا بِاَبْدان اَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلى. اُولئِكَ خُلَفاءُ اللّهِ فى اَرْضِهِ، وَ الدُّعاةُ اِلى دينِهِ.
آهِ آهِ، شَوْقاً اِلى رُؤْيَتِهِمْ!

بدان كه در اينجا دانش فراوانى است ـ اشاره به سينه اش فرموده ـ اگر براى آن افراد شايسته اى مى يافتم انتقال مى دادم! آرى شخص تيزفهمى را براى اين علوم مى يابم ولى از او بر آن ايمن نيستم، ابزار دين را براى دنيا به كارمى گيرد، و با نعمت هاى خداوند بربندگانش، و به حجت هاى حق بر اوليائش بزرگى مى فروشد، يا كسى را مى يابم كه پيرو حاملان حق است و او را دراطراف و جوانب آن بصيرتى نيست، به اولين شبهه اى كه عارضش مى گردد آتش شك در دلش افروخته مى شود.
بدان كه نه اين را اهليّت است نه آن را. يا كسى را مى يابم كه حريص به لذت شده، و به آسانى مطيع شهوت گشته. ياكسى كه شيفته جمع كردن مال و انباشتن آن است، اين دو نفر به هيچوجه رعايت كننده دين نيستند، نزديكترين موجود از نظر شباهت به اين دو طايفه چهارپايان رها شده در علفزارند.
علم با مرگ حاملانش به اين صورت مى ميرد.
خداوندا، آرى زمين از كسى كه به حجّت خدا براى خدا قيام نمايد تهى نمى ماند، قائمى آشكار و مشهور، يا ترسان و پنهان، تا دلايل الهى و بيّناتش باطل نگردد. اينان چند نفرند، و كجايند؟ به خدا قسم عددشان اندك، و نزدخداوند از نظرمنزلت بسياربزرگند، خداوند دلايل وبيّناتش را به وجود آنان محافظت مى كند تا به افرادى شبيه خود بسپارند، و بذر آن را در دلهايشان
كشت كنند. دانش با حقيقت بصيرت به آنان روى نموده، و با روح يقين درآميخته اند، و آنچه را نازپروردگان سخت گرفته اند آسان يافته اند، و به آنچه نادانان از آن وحشت كرده اند مأنوس شده اند، و با بدنهايى كه ارواحشان به محلّ برتر آويخته همنشين دنيا شده اند. اينان جانشين حق در زمين، و دعوت كنندگان به دين خدا هستند.
آه آه كه چه مشتاق ديدار آنانم!

[بخشي از حكمت 147 نهج البلاغه]

دلداري ِ دلدار

إِن تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُواْ بِهَا وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لاَ يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ

اگر به شما خيرى برسد ايشان را اندوهگين كند و اگر به شما بدى (و ناخوشى‏) رسد، از آن شاد مى‏شوند؛ و اگر شكيبايى و پارسايى ورزيد، بدسگالى آنان شما را هيچ زيانى نرساند؛ كه خداوند به كار و كردار آنان چيره است‏. (آل عمران، 120)

Saturday, June 25, 2005

تمساح ها

تمساح حمله كرد و پيروز شد .
تمساح ها حمله كردند .
آنها پيروز شدند .
آنها بسيار درنده بودند .
اما آيا ميدانيد " تمساح " آيتي است از آيات و نشانه هاي خداي مهربان؟
مبارك باد
كه مبارك شمائيد

Sunday, June 19, 2005

آزادي

سالروز شهادت معلم آزادي و برابري، برادر دكترعلي شريعتي

Saturday, June 18, 2005

عقربه ها

متاسفم . اما گوئي عقربه ي انتخابات به سمت ديگران پيش مي رود . خبر هاي بدي در راهند . الهه كولائي مي گويد اعتراض مي كنيم ، پافشاري مي كنيم . به چه ؟ به كه ؟ شرمنده اما با اينكه خود از حاميان دقيقه 90 معين هستم و تا قبل از آن قصد راي دادن نداشتم بايد بگويم كه دير شده . جبهه اصلاح طلب هميشه گوئي در ديروز حركت ميكند .

خدايا كمك كن

فردا امتحان سختي دارم . اما اخباري كه تا الان يعني ساعت 7.30 از انتخابات مي رسه . داره با اعصابم بازي مي كنه ، خبر هاي انتخاباتي به شدت عجيب وغريبي مي رسه .
تا ساعت 5 بامداد از مجموع 4 میلیون رای شمارش شده ; مهدی کروبی با 8/22 درصد آراء نفر اول، هاشمی رفسنجانی با 7/20 درصد نفردوم ، محمود احمدی نژاد با 8/17 درصد نفر سوم ، محمد باقر قالیباف با 16 درصد نفر چهارم و مصطفی معین با 8/13 درصد نفر پنجم می باشد . این در حالیست که تعداد آراء ماخوذه نزدیک به 30 میلیون برآورد شده و آمار شهرهای بزرگ در آن منظور نشده است .
خدايا اگه كمك نكني ... ؟؟؟

Friday, June 17, 2005

به معين راي ميدهيم


Wednesday, June 15, 2005

الحمد لله في كل حال

به قول عزيز دلم عليرضا ايلچي كه گاهي زير لب زمزمه مي كند " الحمد لله في كل حال" ...

نقد بر ملكوت

من نميدانم چرا ما اينقدر دوست داريم بدون جواب دادن به پرسشهاي مطرح شده ي اوليه ، براي خودمان بگويم و سوال مطرح كنيم و ايجاد اشكال كنيم . قاعدتا روش درست پله پله طي كردن مسير است يعني شبهات "اوليه ي" ايجاد شده كه نسبت به يك ماجرا پيش آمده را پاسخ بدهيم بعد ماجرا را گسترش بدهيم و به اين و آن گير بدهيم، سوال مطرح كنيم و جواب بخواهيم.
با اعتزالي خواندن يك عقيده ي مفيد يعني مبارزه ي منفي مخالفم . هنوز جواب سوال هاي اوليه داده نشده تا نسبت به ماجرا تصميم بگيريم . سوالهاي اوليه هم مشخص است : دولتي كه نه مجلس دارد نه تشخيص مصلحتي كه معلوم نيست بعد از انتخابات چه تغيراتي ميخواهد پيدا كند و متاسفانه كسي هم به آن توجه نمي كند و نه نيرو و قدرت و حتي پشتيباني ضمني رهبري را كه هر از چند گاهي سيخي به جناحش ميزند ، چگونه ميتواند از پس شعارها ، برنامه ها ، لوايح و مصوبات و هزار و يك آرزوي در خاك خفته ي زيباي ديگر بر بيايد ؟؟؟
حالا در اين ميان يكي هم مثل دكتر سروش كاملا بدور از هياهوي انتخاباتي نظري مبتني بر قدرت گيري مجدد و ايجاد فضاي تنفس و تجديد نيرو براي جناح اصلاحات مي دهد . بد كرده ؟ ميداند كه آخر و عاقبت معين مانند خاتمي است . چرا بايد معين نفر بعدي باشد كه خوب تا جائي كه ميتواند از دانشجوها كه مثلا قشر فرهنگي تر اين سرزمين گل و بلبل است ، از عارف و عامي فحش بخورد به هيچ ؟ ميگويد بگذاريد نفسي تازه كنيم . مردم را بفهميم و بدانيم كه اين استراتژي وانهادن قدرت - كه در اختيار كساني به قول مرحوم شريعتي خاكشير خاصيت و البته با چانه زني بالا ي مريض و دلاكي قرار بگيرد - حداقل سودش تجديد قواست براي نيرو هاي اصلاح طلب .
خاتمي با تمام توان و قدرت ناشي از راي بالاي مردم حتي حاضر نشد يا نگذاشتند كه بشود تا استعفا بدهد .و قدرت را آنگونه كه هست به نمايش عمومي بگذارد . مرگ يك بار شيون يك بار ميتواند براي بعضي اوقات نسخه ي خوبي باشد .
حالا كه جواناني را مي بينم كه خسته از 8 سال گذشته دارند دسته دسته به ستاد X و Y كه ديديم و شناختيمشان ، مي پيوندند كه همان شعارهاي 8 سال پيش خاتمي را با معجون خود قاطي كرده و به خورد ملت ميدهند با خودم تكرار ميكنم به كجاي اين شب تيره بياويزم قباي ‍ژنده ي خود را ...

Labels:

Saturday, June 11, 2005

نامه ها ، خاطرات و فراموشي!

با اينكه در حال حاضر هنوز هيچ گونه تصميمي دال بر شركت در انتخابات نگرفته ام اما بعيد مي دانم كه همچنان بتوانم نسبت به اين جريان بي تفاوت باشم ولو اينكه همچنان بر موضع حال خود مبني بر شركت نكردن و تحريم انتخابات ، تا انتها پا برجا بمانم . زيرا اين انتخابات حيات اجتماعي و سياسي آينده ايرانيان را حد اقل تا 4 سال آينده رقم خواهد زد .
در حال حاضر سه قطب انتخاباتي در كشور مشغول فعاليت هستند و بقيه به قول صاحب ارض ملكوت [بايد بروند كشك شان را بسابند]
اين سه قطب به ترتيب الفباعبارتند از قاليباق ، معين و هاشمي
من خود به نوعي هر سه اين افراد را از نزديك ديدم و رفتار و كنش هر سه را در مقاطعي از زمان مشاهده كردم ( قاليبافِ همكار پدر ، معين ِ مشغول تورق و يا خريد كتاب به كرات را در خيابان انقلاب ورفسنجاني ِ شناخته شده در طول 8 سال رياست جمهوري خود و 8 سال بعدش با افشاگري ها ) و دست آخر مي ماند آنچه در روز 27 خورداد قرار است اتفاق بيافتد .
اخبار انتخابات را از آن جهت در وبلاگ قرار دادم كه بدانيد به كدام نامزد تعلق خاطر و دلبستگي بيشتري دارم . من ِ كتاب پرست را هيچ حالتي خوشايند تر از تورق و خريد كتاب نيست كه مي بينيد و مي دانيد منظورم به كدامين است و قاعدتاً بيشتر مي پسندم كه معين در انتها پيروز شود .
حساب جوانتر ها را هم كه زياد در بند ماجرا نيستند را از اصل ماجرا جدا مي كنم و عين خيالم هم نيست كه كارناوالهاي شادي به كدام سمت و سو نشانه رفته اند و همه را دغل بازي مي دانم . اين هم از وضع ديگري كه باز حتماً فهميده ايد به كه نشانه رفته ام .
اما آنچه باعث شد كه برايتان بنويسم نامه اي بود كه اصلش را به فرمت [pdf] بايد بخوانيد تا بدانيد چه مي خواهم بگويم .
نامه فرماندهان سپاه در سال 76 و در گرماگرم جنايت تيرماه و جفائي كه بر دانشجويان رفت را به خاتمي بخوانيد تا بدانيد بايد به آن ديگري چگونه نگريست و در مجموع حضور چكمه پوشان را نه مي پسندم و نه مفيد براي جامعه ، چرا كه حتي به قول آيت الله خميني خطر نيزمي دانم .
فعلاً والسلام تا باز چه پيش آيد .

Sunday, June 05, 2005

چند پاره 1

*
براي من اينجا سخت و تنگ است و خود ديگر تحمل لاشه ي خود را هم ندارم چه رسد به حجم عظيم نگاه ها.
اما لحظه ها عبور مي كنند و من انديشناكم هنور . ساعتي ، روزي ، زماني . و شايد بعد از من كساني اين لحظه هاي دهشتناك را باز هم تجربه كنند كه خاك همان خاك است . ذليل و لگد مال شده و هوا همان هواي راكد متعفن .
اگر هزار سال و اندي بيش تر بگذرد كه يكي از همين خاك گرفته هاي متعفن شده در روزگار بيايد و همين ورق هاي لگد مال شده در بازارهاي ري قديم را جمع كند و از نو بچيندشان ، لكه اي سياه و كدرشده از خون سياوش را مي يابد.
ورق ها تمام نشان از گم شده اي دارند كه گوئي نويسنده نمي يابدشان و اين فصل آخر همه ي اثراتي است بر جاي مانده از خوني كه بايد ريخته مي شد تا سياوش ، سياوش شود .
قصه ها از پيرمرد خشت مال كور در كوير يزد بود كه براي چاپ با مشكل روبرو شده بود و كسي زير بارش نميرفت تا مزخرفاتي را چاپ كند كه معلوم نبود كه و براي چه نوشته.
آبا و اجدادش همه در كار خشت و خاك بودند و بلا استثنا تا سه پشتش ، نرينه آور و مزدائي البته دين هميشگيشان بود .
زردي سياهي زده ي دندانهايش تهوع آور بود و وقتي مي خواست حرف بزند مي سائيدشان به هم و كش دار حرف مي زد كه آدم بلا تكليفي عجيبي سراپايش را فرا ميگرفت و در عوض تا مي ديد بلا تكليف شدي بلافاصله نفس عميقي مي كشيد و چرت چندش آوري مي زد .
قول داده بودم جسدش را تا بالاي كوه ببرم و در گودال جدار كوه كه از قبل نشانش كرده بود ، رهايش كنم تا خوراك كركس ها و لاشخور هاي اطراف شود. سه پاره استخوان بود . به درد لاشخورها هم نمي خورد . خودش جز به جز مراسم را توضيح داده بود و گويا چند باري هم مرده بود كه ببيند چه كار مي كنم و من عرق ريزان تا بالاي كوه و جداره ي طبيعي اش كشيده بودمش . سرش را كه داخل گودال كرده بودم بهوش آمده بود .
هر روز ظهر كارد تيزي كه داشت را مي كشيد به ساق پاها و قطراتي كه معلوم بود مذاب شده ي روح بود را بيرون ميداد و در سردي عجيبي حرف ميزد .
ادامه دارد ...