Friday, December 30, 2005

کنسرتِ حسرت روزهای خوب (بخش دوم)

قول داده بودم تا کنسرت اخیر شجریان – علیزاده و باقی یاران را به گونه ای دیگر مورد بررسی قرار دهم. همچنین گفته بودم که: شجریان - علیزاده - کلهر و حتی همایون در فضاهائی خاص خودشان باید بررسی شوند. چراکه هر کدام ساز خودشان را و حرف دل خودشان را می زدند. فضا و سالن ، نحوه تهیه بلیط و توهین هائی بر شعور عمومی برای تهیه آن، اصرار مردم از هر طبقه برای دیدن کنسرت، تشویق ها، دریغ ها، سبک و سیاق برنامه های نهائی، شیوه های خواندن تصنیف های قدیمی و قصه ی مرغ سحر و عربده های جماعت کنسرت دیده هم بدون تردید از موارد جنبی آن است که باید به هر حال مورد توجه قرار گیرد و چه بسا بسیاری از مواردی که یا به ذهن من نرسید و یا سطح سوادم اجازه ی بررسی آن را نمی دهد.
حال که قریب به یک ماه از برگذاری کنسرت می گذرد؛ بهتر و راحت تر می توان در باره ی آن صحبت کرد. چرا که فاصله همیشه مخل دیدِ بهتر نیست و چه بسا برای سالم نگریستن مجبور باشی از فاصله ای دورتر به ماجرا نگاه کنی.
الف. استاد محمد رضا شجریان:
با زندگی نامه ی شناسنامه ای اش کاری نداریم اما قدر مسلم باید بدانیم که 65 سال سن دارد و از اوان کودکی – 5 یا 6 سالگی – ابتدا بصورت خودجوش و سپس به تمرین های صداسازی و قرائت قرآن در نزد پدرش که استاد بنام تلاوت قرآن در مشهد بود پرداخت. یعنی چیزی حدود 60- 59 سال است که مدام می خواند و تمرین مستمر دارد. از دوره ی نوجوانی کششی به سمت موسیقی ردیفی و آوازی پیدا می کند و با تمایل به ساز سنتور آنرا به عنوان ساز تخصصی خود انتخاب کرده و طی طریق می کند تا سال 1331 که اولین برنامه ی رادیوئی ایشان را در رادیو مشهد ضبط می کنند که آن هم تلاوت بوده است. در سال 1338 برنامه های تلاوت قرآن ادامه می یابد و در کنارش آواز هائی که البته بدون ساز بوده. در سال 1340 به آموزش نت می پردازد و خلاصه در سال 1346 اولین برنامه رادیوئی رسمی خود را در رادیو ایران، تحت عنوان ((برگ سبز شماره ی 216 )) در شب جمعه 15 اذر ماه – 38 سال پیش - پخش شد البته با نام مستعار سیاوش بیدکانی. این کوتاه شده ی زندگی استاد در مرحله ی اول شروع کار هنری تا اولین اجرای رسمی موسیقی ایشان برای عامه مردم ایران بود که دیدیم چیزی جز ردیف نبوده. و نقل قول ایشان از اولین امتحان موسیقائی اش که در حضور اساتید مشیر همایون شهردار، تجویدی و ... که برای استخدام در رادیو در شورای موسیقی آن برگذار شد؛ بسیار هم متعصب در آواز که حتی خواندن تصنیف را دون شان آن می دانسته و در جواب استاد تجویدی که پرسیده بودند تصنیف می خوانی: بسیار جدی گفته بود که ابدا!
مرحله ی دوم کار هنری استاد را از همان سال پی بگیریم تا سال 55 که رابطه ی ایشان بنا به توصیه ی کسانی چون مرحوم استاد نورعلی خان برومند و درک شخصی از اوضاع نا به سامان موسیقی در آن سالها قطع می شود و علاوه بر آن رضا ورزنده و استاد برومند نیز که نقش حامی بزرگ و به نوعی خط مشی دهنده ایشان در آن سالها بود نیز در همان سال فوت می کنند . در این سالها (سال 49) استاد در تلوزیون و در برنامه هائی تحت عنوان "هفت شهر عشق" ظاهر می شود. مجدانه از کلاسهای اساتید وقت مانند استاد عبادی، استاد فرامرز پایور، استاد نورعلی خان برومند و استاد دوامی صرفا ردیف های سازی و آوازی و شیوه های خواندن تصنیف های قدیمی را می آموزد و در کنارش کلاسهای خطاطی را تا کسب درجه ی ممتاز نزد اساتید مسلم وقت ادامه می دهد. در سال 52 با هنرجویان مرکز حفظ و اشاعه موسیقی همچون محمد رضا لطفی، ناصر فرهنگفر، حسین علیزاده، جلال ذوالفنون، گنجه ای، مقدسی، حدادی و... آشنا می شود. این اولین دیدارها با قشر تحصیل موسیقی ایرانی کرده ی آن روزگار است. تا سال 55 کنسرت های متعددی با اساتید وقت همچون پایور ادامه می یابد و همچنان نزد استاد برومند تلمذ ردیف آوازی به شیوه ی مرحوم استاد طاهر زاده را می کند. باز هم ردیفِ صرف سرمایه ی اصلی ایشان در ارائه های موسیقائی اش بود.
از سال 56 به بعد روال اجرای کنسرت های استاد کم کم بر روی غلتک اصلی افتاده و شروع می شود. نمی خواهم دسته بندی های تازه ای را اضافه کنم چرا که از این سالها شجریان کاملا شناخته شده و نوع اجرای موسیقی اش هم مشخص و کاملا در دسترس است. اما می توانیم دوره کارهای او را با پایور - لطفی- مشکاتیان - پیرنیاکان و بالاخره علیزاده را به عنوان شاخصه های اصلی اجراهای شجریان قلمداد کرد. دوره هائی که هر کدام منحصر به فرد در نوع خود هستند و شجریان حال حاضر بی تعارف مدیون تک تک اجراهائی است که با ایشان داشته است. مسلما آثار منتشر شده ی او با هر کدام از این اساتید سهم بسزائی در نشاندن و تثبیت موقعیت شجریان به عنوان قطب آوازی ایران داشته که مطمئنم خود ایشان نیز از آن با خبر و بر آن صحه می گذارند. البته قدرت بی مثال شجریان در از پس برآمدن اجرای آوازها نیز سهم خود را محفوظ داشته و دارد. به بیان دیگر دو قدرت مطلق اما مکمل و در کنار هم منجر به خلق آثاری شد که نمونه اش در موسیقی ایران بی بدیل است. بلا استثنا آثاری که با گروه پایور و اساتید ضبط و منتشر شده به لحاظ قدرت بالای نوازندگان تحت سرپرستی کسی همچون پایور بی همتاست. گروه پایور به عنوان تنها گروهی کاملی که به نوع صدادهی خاص مشهور و نوازندگان آن همگی از اساتید مسلم در رشته ی سازی خود بوده و هستند آثاری را با صدای شجریان خلق و ارائه داده که بدون تردید در هیچ زمان دیگری نمی توان سراغی از آنها از حیث گروه نوازی با همراهی شجریان گرفت.
حس تنوع طلبی استاد شجریان البته در اجرا با اساتید دیگری چون لطفی و مشکاتیان نیز منجر به آثار بی بدیل دیگری شد. آثار متاثر از دوران مانند آثار حماسی چاووش و سپیده نیز در برهه زمان خاص خود به نوعی دیگر ادای دینی بود که بر همگان تاثیر گذاشته و منجر به خلق آن آثار شد.
اما در سال 71 صدای شجریان در کاستی به گوش رسید که حاوی اصواتی غیر از موسیقی صرفا ردیف بود. نوار دلشدگان به بازار آمده بود که حاصل کار مشترکی با علیزاده بود. کاری که بحث های فراوانی را در مطبوعات براه انداخت. اولین نقدهای جدی بر این آثار توسط خود اساتید در مصاحبه ها مطرح شد. نه شجریان زیر بار برخی از تغییرات در موسیقی آوازی خود رفته بود و نه علیزاده دست از مطرح کردن موسیقی خاص خود برداشته بود. نتیجه کاری شد که حداقل تا مدتها این دو را از هم دور نگه داشت.
اجراهای خاص مانند قاصدک که بر روی شعر نو بود، در ایران مجوز انتشار پیدا نکرد یا به نوعی اختلافات بین آهنگساز (مشکاتیان) و خواننده که کم کم داشت جدی تر می شد به آن فرصت انتشار نداد. در نتیجه شانس انجام نقد جدی بر آن از دست رفت. اما یک مسئله قابل اهمیت است. سلیقه ی شجریان در حال تغییری بود که اجرای کارهائی غیر از ردیف را در بر داشت. اجرای موسیقی شب، سکوت، کویر در سال 76 در امتداد همین تغییر ذائقه بود که خواسته یا ناخواسته استفاده از سایر ظرفیت های موسیقی ایرانی مانند موسیقی نواحی و مقامی بطور خاص و نه کاملا بومی مانند تصنیف "عشق پیری" که در قدیم الایام و کاملا به لهجه و سنت خراسانی خوانده شده بود را در برابر استاد شجریان قرار داد.
در همین ایام موسیقی دانان جدید حتی جدید تر از نسل دوم که هنر جویان مرکز حفظ و اشاعه باشند مانند کیهان کلهر و سایر افراد گروه بیداد و غیره، به سرعت مشغول اجرای کنسرت و مطرح شدن بودند. اینان ذائقه ی خاص نسل خود را داشتند که تنوع طلبی و ایجاد تحرک در موسیقی را سرلوحه ی کار خود قرار داده بودند. این افراد را فقط یک نفر به نسل دوم پیوند می داد. استاد حسین علیزاده.
علیزاده خود چنین درکی را از موسیقی ایرانی داشت و از ابتدائی ترین کنسرت هایش هم در پی ایجاد همین تنوع و تحرک بوده. مسلما شاگردان او که حال نسل بعدی را تشکیل می دهند نیز اگر چجه با شدت و ضعف، اما به نوعی قدم در راه پیر و مراد خود که شخصیت کاریزماتیک علیزاده نیز به آن دامن میزد، برداشتند.
شجریان پس از اختلافاتی کاملا خصوصی و خانوادگی با مشکاتیان به پایان راه همکاری با او رسید. مسلما پایان این دوره می تواند به نوعی پایان دوره ای باشد که شجریان با آثاری درخور توجه بسیار مانند مجموعه کارهای با گروه پایور، آثار جشن های هنر با گروه شیدا در قبل و بعد از انقلاب و چاووش پس از انقلاب، آثار گرانبار خصوصی و عمومی با تار استاد لطفی که بنا به گفته ی خود شجریان در همراهی با او بی بدیل بوده و مجموعه آثار با گروه عارف بطور عام و نوار "بر آستان جانان" بطور خاص با همکاری مشکاتیان؛ داشته است. این دوره ی طلائی آنقدر در خور توجه است که نمی توان قبل و بعد از آن را با آن مقایسه کرد. دوره ای که بسیاری همچو من هنوز در حسرت آنند اما صد حیف. چه بخواهیم و چه نخواهیم این دوره به پایان رسیده و هیچ کدام از این 3 تن که شجریان با آنان در آن روزگار طی کرده یا توان قدیم را ندارند مانند جناب استاد پایور که مریض احوال هستند یا هرکدام به گوشه ای پرت شده مانند لطفی که حال و مجالی برای آن کارهای قدرتمند قدیم ندارند و یا قصه های ناگفته ی بسیاری دارند از جفاها و ... مانند مشکاتیان. در حین همین همکاری ها با مشکاتیان و لطفی بود که پایه ریزی گروه آوا به همت خود شجریان و سرپرستی پیرنیاکان، صورت می گیرد. کارهائی انجام می شود اگرچه در خور توجه خاص خود اما گوئی به مذاق جان کسانی که کارهائی با شیوه های خاص اجرائی مانند لطفی و مشکاتیان که تلفیقی از قدرت در اجرا و خلاقیت در آهنگ سازی را به هم آمیختند و یا نوع صدادهی گروه پایور را درک کرده اند؛ خوش نمی آید. یک سقوط از حیث آهنگسازی مسلما از این پس در کارهای شجریان به چشم می آید. اگرچه قدرت و شیوه ی پیرنیاکان در به صدا درآوردن تار و جواب آوازها و حتی در مواردی آهنگسازی در خور توجه است اما هیچ گاه به نظر نیامد که می تواند جایگزینی مناسبی برای افراد ماقبل خود باشد. از اینجا به بعد این فقط شجریان و گاهی قدرت ساز زدن پیرنیاکان است که همچنان مخاطب را جذب می کند. اگر به مجموعه آثار گروه آوا و مجموعه کنسرت های 4 نفره ی شجریان – پیرنیاکان – عندلیبی و مرتضی اعیان یا همایون شجریان نگاه کنیم یک دستی دلنشینی را می بینیم که در سراسر آثار موج می زند . شلوغی هنوز به کارها راه نیافته است. هرکسی کارخود را می داند و انجام وظیفه می کند. شجریان نیز اوازش را با قدرت می خواند اما همان طور که گفتم بلاشک کارها از حیث آهنگ سازی دچار افت مضمون شده اند.
از همین جاست که پای همایون شجریان به گروه آوا و گروه 4 نفره ی مذکور باز می شود. و در نهایت این گروه آواست که برای اولین بار صدای همایون را در کنار صدای پدر همراهی می کند. چند کاری با کیفیت نه چندان عالی با لطفی انجام می دهد که ارزش ذاتی آنها فقط از حیث بازخوانی تصانیف قدیمی است و در کنارش چند اثر هم با داریوش طلائی.
و بالاخره در سال 79 شجریان رامی بینیم که به همراه حسین علیزاده، کیهان کلهر و همایون شجریان برنامه ی "نوا" و "داد و بیداد – زمستان" را در کنسرتهای دور اروپا و امریکا و کانادا اجرا کرد. همکاری که تاکنون نیز ادامه یافته است. این دوره ( از سال 79 تا کنون ) به تنهائی قابل بررسی است.
ادامه ی این بخش را بزودی خواهم نگاشت.
لینک : کنسرتِ حسرت روزهای خوب (بخش نخست)

Labels:

Wednesday, December 28, 2005

فكيف اصبرعلی فراقك

چگونه صبر توان برد بر فراق؟
چگونه است که که می توان زنده ماند در عذاب فراق؟
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می​گرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بی​وفایی
تو جفای خود بکردی و نه من نمی​توانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی​شناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفته​ای تامل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

Friday, December 23, 2005

هرکدام از ما - Each of Us


با دیدن این تصویر چه کلماتی در ذهنتان نقش می بندد؟ آنرا برایم در قسمت نظرگاه همین پست بنویسید (به فارسی یا انگلیسی و ترجیحن در 3 جمله).
به برترین و تاثیر گذار ترین کلمات - تا 3 نفر - هدیه ای از محصولات یونیسف ( جعبه کارت های تبریک) تقدیم می گردد.
لطفن آدرس ایمیل و یا وب سایت خود را پس از نوشتن جملات ذکر کنید

Thursday, December 22, 2005

شَرَابًا طَهُورًا

نه در برابر چشمی نه غایب از نظری

نه در برابر چشمی نه غایب از نظری
نه یاد می‌کنی از ما نه می‌روی از یاد
در زندگی آنچه پیشامد محتمل است را می توان به نوعی تحمل کرد. حد اقل جائی را در فکر و روحت برای روز مباداش خالی می گذاری که وقتی دچارش شدی یا چاره بیاندیشی یا حداقل خود را تسلیت بدهی. اما امان از بلائی که به ناگاه برسرت آوار شود.
نمی دانم چقدر انسان باید بکوشد تا تسلیم و مطیع محضِ امرِ محبوب باشد که همچون حافظ یکسره بنا را بر رضا بگذارد. که بگوید "بلائی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم". بسیار مردی می خواهد گفتن این جمله. اما از سوز نهانی این بیت می توان فهمید که صرف حرف نبوده. شاعر عمری را در بلای محبوب سپری کرده. بارها با بیاناتی دیگر، نظیر آنرا فرموده که "عاشقان را گر در آتش می‌پسندد لطف دوست - تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم". می خواستم همان یک بیت را بیاورم و والسلام اما نفس مکاره را ببین که چه روده درازی ها که نمی کند.

Saturday, December 17, 2005

بنده را نام خویشتن نبود


بنده ی مُحِب از خود چه دارد؟ هیچ. بنده از خود هیچ ندارد. هرچه هست از آن مولاست و مولاست. آنچه درما فی السماوات والارض می بیند در گرو فرمان و اراده ی "هو" ست که هست شده. در همه ی آفاق نقش رخ یار دیدن و نفی خواطر خویش کردن است که بنده را مخلص می کند. بگذریم که شرط ادب چنین ایجاب می کند.عاشقانه ای بود قصه ی حسین حلاج. حرف عشق است و نفی نمی کنم. اما روزگار پر است از عاشقانی که سوختند و قصه شان در هیچ کتاب و منظومه ای ثبت نشد که نشد. آمدند به سکوت، ماندند به سکوت و رفتند به سکوت تا عند ملیکٍ مقتدر.
قصه اینجاست که یکی را امر به فریاد است و یکی را سکوت . یکی را باده به دست می کند و یکی را اهل ذکر. یکی شاهد بازاری و یکی پرده نشین. یکی را علم رسوائی بر دوشش می نهند و یکی را امر به انکار و کتمان فرمایند. یکی لطیف و یکی چهره از بندگی تکیده کرده. یکی اهل جمال و یکی اهل جلال. یکی مجذوب سالک و یکی سالک مجذوب. یکی اهل عیش و ناز و یکی اهل ریاضت و مجاهده. الغرض؛ قصه در کشش است که می آید و می بارد بر بنده گان. نه آنکه اهل جمال است خودی در میان می بیند و نه آنکه اهل جلال است و ریاضات. تو زیبائی را بنگر که همه را بندگی صاحب دیوان شرط است.
حافظ شیراز دارد در گوشم چنین نجوا می کند: به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه - کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن؟

Friday, December 16, 2005

عشق دو رکعت است

رکعتان فی العشق لا يصح وضو هما الا بالدم (منصور حلاج)
عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نيايد الا به خون ... پس چشمانش بر کندند و سنگش زدند . خواستند زبانش برکنند گفت چندان صبر کنيد که سخنی گويم . روي در آسمان کرد و گفت : خدايا ! بدين رنج که بر من ميکنند محرومشان نساز و ازين دولتشان بی نصيب مکن ! شکر که دست و پای من بريدند در راه تو . اگر سر از تن باز کنند در مشاهده جلال توست ... پس گوش و دماغ ببريدند و سنگ روان کردند و عجوزه ای فرياد زد که : بزنيد و محکم تر بزنيد که اين حلاجک با خدای را چه کار باشد ؟! و بعد زبانش بريدند و نماز شام بود که سرش بريدند و در ميان سر بريدن تبسمی کرد و جان بداد و مردم شادمانه کردند و منصور گوی قضا به پايان رضا برد و از يک يک اندامش آواز بر آمد که : اناالحق! . روز ديگر از بيم فتنه ی اين آواز اعضايش تکه تکه کردند و سوختند و خاکستر به دجله انداختند ، پس از اين ، از خاکستر آواز برآمد که اناالحق !... از بيم خروش دجله بر بغداد ، عبای شيخ را بر دجله نهادند تا دجله خاموش شد ! . و گفت آن عارف سالک را که از خدای شکايت کردم که اين بنده مخلص به چه روی چنين کردی ؟! ندا درآمد که : ( فافشی سرنا فهذا جزاء من يفشی سر الملوک ) يعنی : راز ما با خلق گفت ، چنينش سزا بود ! . و گفت به پاداش اين کيفر در حشر ، بدون سر ، لباسی فاخر بر تنش ميکنم تا جام بدست سر بريدگان بنوشاند .

Thursday, December 15, 2005

بهای صحبت یار

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم

چند وقتی است که روزگار با سعدی می گذرانم. حافظ که روز و شبی نیست که با او بسر نبرم؛ هم شهری اش هم اضافه شده. مگر این دوران و روزگار هم بگذرد و تمام شود. داشتم فکر می کردم که قدیمی ها چقدر ادب را پاس می داشتند و امروزی ها در تکه سخن کوتاهی هم از بی ادبی فروگذار نمی کنند و اگر به حکم شرم ذاتی - که البته خیلی ها آنرا هم فراموش کرده اند و بی خیالش هستند- نبود، دامنه ی بی ادبی را تا کجاها که نمی کشاندند این مردم زمانه. دیدم از آنان که روزگار با قرآن و گلستان سعدی و کلام موزون میگذراندند، غیر این هم انتظار نمی رود.الخ.
گفتم که چند وقتی است روزگار را با سعدی و گلستان و غزلیاتش می گذرانم. بی مناسبت ندیدم به غزلی میهمانتان کنم که استاد شجریان در روزگاری که خوش می درخشید در نوا و مرکب خوانی به حق از عهده ی اجرایش برآمده و حق مطلب را عالی ادا کرده است. به قول حضرت حافظ: یاد باد آن روزگاران یاد باد!
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم
نه دست صبر که در آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم
ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست
جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم
چو می​توان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم
شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل
ضرورتست که درد سر خمار کشم
گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید
کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم

بی ما تو به سر بری!

تنها نه منم اسیر عشقت
جمعی متعشقند و من هم
بی ما تو به سر بری همه عمر
من بی تو گمان مبر که یک دم

Friday, December 09, 2005

اعتراض ها

1. اعتراض صاحب ملکوت به روند شهید سازی کنونی
2. اعتراض خوابگرد
3. اعتراض پرستو
4. اعتراض آیت الله صانعی

ضمنا تجمع مدنی-صنفی در محل انجمن صنفی روزنامه‌‌نگاران که ضمن بزرگداشت قربانیان دست‌کم چند خواسته‌ی مشخص می‌تواند داشته باشد:1- رعایت استانداردهای ایمنی برای ماموریت‌های خبری 2- پی‌گیری پرونده تا رسیدن به نتیجه -به خصوص که از اطلاع به وجود نقص فنی در هواپیما خبر می‌دهند.3 - رعایت قوانین بین‌المللی در برخورد با بازماندگان حادثه و پرداخت غرامت بر این اساس4 - عذرخواهی رسمی
شنبه، 19 آذر، 12 ظهر، انجمن صنفی روزنامه‌نگاران واقع در بلوار کشاورز، (از شرق به غرب، بعد از فلسطين) خيابان شهيد کبکانيان، کوچه هفتم، پلاک 87.
(به نقل از وبلاگ پرستو دوکوهی)

عزاداران

چه دارد بر سر این مملکت و مردمانش می آید؟؟؟
ممیز رفت. نوذری هم رفت. این همه خبر نگار و اصحاب فرهنگ و خبر رفتند.
چرا؟ بر ممیز چه تهمت ها که روا نداشتند. حق و حقوق نوذری را که ندادند، احترام به او پیشکششان. این همه خبرنگارو تصویر بردار و روزنامه نگار و صدا بردار و... را به کشتن دادند. که چه؟ چرا چنین می کنند آخر؟ مگر چه کرده اند که این چنین مستحق ضجر و مرگند؟
به کدامین گناه این به کشتن می دهیدشان؟ مگر خانوادهاشان را جزو آدمیان به حساب نمی آورید؟ این تظلم کجا برند اینان؟ به کجای این شب تیره بیاویزند قبای ژنده ی خود را؟
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده ي شب مي كشم
چراغ هاي رابطه تاريكند
چراغ هاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشك ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني ست
(فروغ عزیز)
فایلی از اجراهای قدیمی منوچهر نوذری را در برنامه رادیویی «صبح جمعه با شما» که به همراه مرتضی احمدی یا حمید قنبری و گوگوش اجرا کرده را در یافت کنید، شاید کمی دلتان باز شود.
( دريافت فايل ) با رایت کلیک بر روی کلمه «دریافت فایل»، گزینه Save Targe As... را انتخاب کنید.

Sunday, December 04, 2005

کنسرتِ حسرت روزهای خوب (بخش نخست)

خسته ام.
کنسرت جناب شجریان و یارانش رمغی برایم نگذاشته.
واژه ها بد جور در مخم به تکان خوردن افتاده اند. هنوز نه حال و حوصله ی نوشتن دارم در این باره و نه مغزم اجازه ی جمله بندی صحیحی را می دهد. 24 ساعتی می شود که برگشته ام از کنسرت و هنوز حال خودم را پیدا نکرده ام. دلیلش چیست؟ بماند برای وقتی دیگر.
همین قدر بگویم که از زمان بازگشت تا همین الان که مشغول تایپ مطلب این پست هستم، به غیر از 4-3 ساعتی که رو به موت به خواب رفته بودم، بیمار وار، باقی را با کارهای قدیمی شجریان گذراندم. حسرتی عجیب سراپایم را گرفته. حسرت یک مضراب بدون تکلف. حسرت یک آرشه ی صمیمی از نوع آرشه های خدا بیامرز علی اصغر خان بهاری. به همان سادگی و بی پیرایگی. به همان سکون و سکوتی که بر دلهای پر آشوب می نشاند با آن صورت محجوب دوست داشتی اش.

آن مضراب ها و آرشه های دوست داشتی کجا رفتند؟
کسی می داند؟
این کنسرت از بسیاری از مناظر قابل بررسی و دقت نظر است. حرف برایش بسیار دارم. شجریان - علیزاده - کلهر و حتی همایون در فضاهائی خاص خودشان باید بررسی شوند. هر کدام ساز خودشان را و حرف دل خودشان را می زدند. فضا و سالن هم در این میان حرف خود را دارد. دیدن و شنیدن توهین هائی که بر ملت روا داشته می شود برای تهیه بلیط هم بماند. اصرار مردم از هر طبقه برای دیدن کنسرت اینان نیز منظری دیگر است. تشویق ها، دریغ ها، سبک و سیاق برنامه های نهائی، شیوه های خواندن تصنیف های قدیمی و قصه ی مرغ سحر و عربده های مستانه ی جماعت کنسرت دیده هم ماجراهای دیگر. "جمع بین نقیضین ظاهری و شاید هم باطنی" عجیبی بود خلاصه.
بماند تا اگر زنده بودم برایتان می نویسم.
*اهل ادب و حمکت و شعور: می دانم جمع بین نقیضین محال است. ظاهرش که هیچ، باطنش را هم خدا بهتر می داند که محال است یا نه!

Labels:

Friday, December 02, 2005

نکته ای در باب شفاعت

از وب نوشت جناب ابطحی نکته ای یا بهتر بگویم روایتی استخراج کردم در باب شفاعت. بسیار زیبا و دلکش.

سید حمیری یکی از شاعران نام آور بود. وقتی عموی حضرت صادق علیه السلام به شهادت رسیده بود، یکی از یاران، شعر سید حمیری را برای حضرت خواند. امام صادق فرمودند خدا او را رحمت کند. ظاهر بینی از اصحاب گفت سید حمیری شرابخواری حرفه ای بوده. امام فرمودند می دانم، ولی خدا بزرگتر از آنست که هنرمند شاعری که در محبت علی چنین نکو می سراید را نیامرزد.
الغدیر. جلد دوم. صفحه 318