Saturday, March 31, 2007

پژوهشی در آیات مشهور سوره‌ی نساء (2)

4- سنت نبوی چه می‌گوید؟
ضرب به معناى مفارقت و ترك و دورى گزيدن در سنت نبوى آمده است. وقتى ميان پيامبر و همسرانش اختلاف پيش آمد و اينان به نصيحت رسول خدا عمل نكردند و هم‌چنان به نافرمانى ادامه دادند، به خيال اين كه به خواسته خود دست مى‏يابند؛ پيامبر براى يك ماه به مكانى به نام «مشربه» رفت و از زن و خانه دورى گزيد. پيامبر زنان را مخيّر كرد: از ايشان پيروى كنند و آن گونه كه پيامبر مى‏پسنديد، تن به زندگى دهند، يا اين‌كه از ايشان روى گردان شده، به نيكى و خوبى، طلاق‏شان دهد:
«عسى ربّه ان طلّقكنّ أنّ يبدله أزواجاً خيراً منكنّ؛(تحريم(66) آيه 5) ترجمه: اميد است اگر پيامبر شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد!»
پيامبر هيچ گونه آزار جسمانى به ایشان نرساند، كتك‏شان نزد يا تحقيرشان ننمود. اگر زدن و آزار جسمى و روحى خواسته خدا و راه حلى سودمند بود، پيامبر نخستين كسى بود كه به دستور خدا عمل مى‏نمود، اما ايشان كسى را نزد و به زدن اجازه يا دستور نداد. یا چنان‌چه گفته شده، ابوبكر و عمر خواستند دختران خود را بزنند زيرا پيامبر را به خشم آورده، با ايشان مخالف كرده بودند، اما رسول خدا اجازه نداد.
مى‏دانيم رفتار و سلوك رسول خدا و سنت ايشان، بيان مراد و مقصود شارع بوده، موجب فهم درست قرآن است. رفتار و سلوك نبوى اثر خود را در روشن كردن آثار مترتب بر ادامه اختلاف نشان داده است.

5- فهم عامه در تقابل با سنت.
فهم بشر به سبب وضع زمان و مكان، نيز سنت‏ها و آيين‏هاى به جا مانده از گذشتگان و تلاش‏هاى سازمان داده شده‌ی غرض‏ورزان، به كژراهه رفته است. كج فهمى امت اسلام پس از سقوط خلافت راستين و به حق [امامان‏] و اختلافات و درگيرى‏هاى پس از آن كه باعث سوء تفاهم در بسيارى از مفاهيم گشت و خون‏هاى بسيار ريخته شد و انديشه امت دچار بلبشو و هرج و مرج گرديد؛ همه و همه راه را برای به بیراهه رفتن بسیاری از برداشت‌های نادرست بعدی از قرآن و سنت گشود.
در چنين وضعى بسيارى از دريافت‏ها و برداشت‏هاى نادرست وارد فرهنگ مسلمانان شد و از نسلى به نسلى ديگر به ارث رسيد. مسلما چنين برداشت‏هاى به جا مانده از گذشتگان، به اضافه‌ی ديگر عوامل سستى و ناتوانى، مسلمانان را در برداشت‌های کنونی دچار ناتوانى و چند دستگى كرده است.

منابع:
1- مجله «اسلامية المعرفة» سال ششم، شماره 24، سال 1422، لبنان.
2- مجله‌ «پیام زن» شماره‌های 175/176/177 دفتر تبلیغات اسلامی، قم.

لینک‌های مرتبط:
1- مهدی خلجی. ضرب زنان، قرآن و تفسیر فمینیستی

Friday, March 30, 2007

پژوهشی در آیات مشهور سوره‌ی نساء (1)

1- آیات مشهور سوره‌ی نساء.
«الرِّجَالُ قَوَّ مُونَ عَلَى النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى‏ بَعْضٍ وَ بِمَآ أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَ لِهِمْ فَالصَّلِحَتُ قَنِتَتٌ حَفِظَتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَالَّتِى تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهجُرُوهُنَّ فِى الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُواْ عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا * وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ‏ى وَ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَآ إِن يُرِيدَا إِصْلَحً ا يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَآ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرًا؛
ترجمه: مردان سرپرست زنان‌اند، به دليل آن كه خدا برخى از ايشان را بر برخى برترى داده و [نيز] به دليل آن كه از اموالشان خرج مى‏كنند. پس، زنان ِ درست‌كار، فرمان‌بردارند [و] به پاس آن‌چه خدا [براى آنان] حفظ كرده، اسرار [شوهران خود] را حفظ مى‏كنند. و زنانى را كه از نافرمانى آنان بيم داريد [نخست] پندشان دهيد و [بعد] در خوابگاه‌ها از ايشان دورى كنيد و [اگر تأثير نكرد] آنان را بزنيد؛ پس اگر از شما اطاعت كردند [ديگر] بر آنها هيچ راهى [براى سرزنش] مجوييد، كه خدا والاى بزرگ است.
و اگر از جدايى ميان آن دو [زن و شوهر] بيم داريد پس داورى از خانواده آن [شوهر] و داورى از خانواده آن [زن‏] تعيين كنيد. اگر سر سازگارى دارند، خدا ميان آن دو سازگارى خواهد داد. آرى! خدا داناى آگاه است.»

2- دعوا بر سر چیست؟
کلمه‌ی «اضْرِبُوهُنَّ» که برخی از آن تاویل کتک‌کاری دارند و معنی همین یک کلمه و نه سیره‌ی پیامبر را که مورد اتفاق نظر بین تمامی فرق اسلامی است، را مجوز اسلام برای ضرب و شتم زنان قلمداد می‌کنند.

3- معنی «ضرب در قرآن»
ضرب و مشتقات آن فقط در قرآن به شانزده معنا آمده است. در کتب لغت عرب می‌توان معانی دیگری را نیز برای آن یافت. به این معانی قرآنی توجه کنید:

1. [آوردن] و ضرب اللَّه مثلاً؛( نحل (16) آيه 76 اين تعبير در آيات بسيارى آمده است.) ترجمه: خداوند مثالى (ديگر) زده است.
2. [هجرت و سفر] و إذا ضربتم في الأرض فليس عليكم جناح أن تقصروا من الصلاة؛(نساء (4) آيه 101) ترجمه: هنگامى كه سفر مى‏كنيد، گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد.
3. [آويختن‏] فضربنا على آذانهم في الكهف سنين عددا؛(كهف (18) آيه 11) ترجمه: ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان آويختيم، و سال‏ها در خواب فرو رفتند.
4. [بازستاندن‏] أفنضرب عنكم الذكر صفحاً أن كنتم قوماً مسرفين؛(زخرف (43) آيه 5) ترجمه: آيا اين ذكر [= قرآن‏] را از شما بازگيريم به خاطر اين كه قومى اسراف‌كاريد؟!
5. [تعيين‏] و كذلك يضرب اللَّه الحق و الباطل؛(رعد (13) آيه 17) ترجمه: خداوند، حق و باطل را چنين مشخص و تعيين مى‏كند (مَثَل مى‏زند)!
6. [انداختن‏] ولْيضربن بخُمُرهِنّ على جيوبهِنّ؛(نور (24) آيه 31) ترجمه: و بايد سينه و بَر و دوش خود را با مقنعه بپوشانند.
7. [باز كردن‏] أن أسر بعبادي فأضرب لهم طريقاً في البحر يبساً؛(طه (20) آيه 77) ترجمه: به موسى وحى فرستاديم كه: شبانه بندگانم را (از مصر) با خود ببر؛ و براى آنها راهى خشك در دريا بگشا.
8. [مُهر كردن‏] و ضربتْ عليهم الذلة و المسكنة و باءوا بغضب من اللَّه؛(بقره (2) آيه 61) ترجمه: و (مُهر) ذلّت و نياز، بر پيشانى آنها زده شد؛ و باز گرفتار خشم خدايى شدند.
9. [قطع كردن‏] فأضربوا فوق الأعناق و اضربوا منهم كل بنان؛(انفال (8) آيه 12) ترجمه: ضربه‏ها را بالاتر از گردن (بر سر دشمنان) فرود آريد! و همه انگشتان‏شان را قطع كنيد!
10. [زدن‏] وخذ بيدك ضعثاً فأضرب به ولا تحنث؛(ص (38) آيه 44. «ضغث» به معناى يك بسته و دسته است. مفسران مى‏گويند: مقصود شاخه نازك نخل است.) ترجمه: (و به او گفتيم:) بسته‏اى از ساقه‏هاى گندم (يا مانند آن) را بر گير و با آن (همسرت را) بزن و سوگند خود را مشكن!
11. [جدا كردن‏] فإذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب؛(محمد (47) آيه 4) ترجمه: و هنگامى كه با كافران (جنايت پيشه) در ميدان جنگ روبه‏رو شديد گردن‏هايشان را قطع كنيد.
12. [ساختن‏] فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب؛(حديد (57) آيه 13) ترجمه: در اين هنگام ديوارى ميان آنها زده و ساخته مى‏شود كه درى دارد، درونش رحمت است. برونش عذاب!
13. [كوبيدن‏] ولا يضربنّ بأرجلهِنّ ليعلم ما يخفين مِن زينتهِنّ؛(نور (24) آيه 31) ترجمه: هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نكوبند تا زينتِ پنهانى‏شان دانسته شود (و صداى خلخال كه برپا دارند به گوش رسد).
14. [گرفتن‏] فكيف إذا توفّتْهُمُ الملائكةُ يضربون وجوههم و أدبارهم(محمد (47) آيه 27) ترجمه: حال آنها چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان (مرگ) بر صورت و پشت آنان مى‏زنند و جان‏شان را مى‏گيرند؟!
15. [فرود آوردن‏] فقلنا اضْرب بعصاك الحجر؛(بقره (2) آيه 60) ترجمه: به موسى گفتيم عصاى خود را بر سنگ فرود آر.
16. [ضربه زدن] فراغ عليهم ضرباً باليمين؛(صافات (37) آيه 93) ترجمه: ابراهيم محكم با دست راست بر بتان كوبيد.
ادامه دارد...

تشنگی افزون شده

جرعه‌ای از آب فرات را نوشیدم. تشنگی‌ام افزون شد.

فقیر و خسته

تازه از مشهد آمدم و هنوز گنگ‌ام از خستگی راه و بلایائی که بر سرم رفت تا سوار هواپیما شدم که بماند. از تکه قلبی که در آن دیار جا گذاشته‌ام هم که بگذریم؛ هم‌صحبتی با سید یاسر و علی‌رضای عزیز سخت بر دلم نشست و از ایشان آموختنی‌ها آموختم اما دریغ و درد نیز بود، از عمری که به عبث در این اداره و این شغل گذاشتم و گذشت. این دو تن که من دیدم با سن شناسنامه‌ای کمتر از من، اما در بطن خویش دریای مواجی از تفکر و تعقل و در عین‌حال شور و سرمستی خاص خود را به همراه دارند که در بین هم‌نسلان ما بسیار بسیار اندک است و گوهری نایاب. بر نبود دو تن نیز حسرت خوردم که کاش بودند و حلقه‌ی مهر را دایره‌وارتر می‌گسترانیدیم. داریوش و مهدی جامی. که هر دو برای من حکم برادرانی بزرگ‌تر دارند و از ایشان نیز چو طفلان بسیار آموخته‌ام.
هوای مشهد هم در این دو-سه روز، سخت متغیر بود. از هوای معتدل بهاری تا سرما و برف و بوران زمستانی را در همین چند ساعت پشت سرگذاشتم. حالا هم حال روحی و جسمی من عجیب متناسب با آن بیت نورانی دل‌خواه من است که پیشتر هم از آن یاد کرده بودم. فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی - که جز ولای توام نیست هیچ دست‌آویز.

Monday, March 26, 2007

مشهد

برای من مشهد دیگر تبدیل به شهر دوم شده است. فردا برای مسافرتی کوتاه به آن‌جا می‌روم. دلم هم بدجوری برای حرم، برای کسی که دوستش دارم، دارد پر می‌زند. دوستان خوبی هم هستند که اگر افتخار بدهند آن‌جا خواهم دیدشان مثل علی آقای مازاریان و آسید یاسر خان میردامادی از بلاگریون که حفظهم‌الله جمیعا و یکی دو دل‌سوخته‌ی دیگر اگر عمر کفاف دهد. خلاصه اگر با این هواپیماهای زپرتی رفتیم و چیزی از ما باقی نماند خودتان ببخشید دیگر. زیاده عرضی نیست تا بعد از مسافرت.

به فرخندگی زادروز زرتشت

اَشِم وُهو وَهیشتِم اَستی.
اَوشْتا اَستی اَوشْتا اَهمائی.
هْیَتْ اَشائی وَهیشتائی اَشِم.*

1- چنین گفت زرتشت:
ای مزدا! ای سپند مینو!
اینک در آغاز با دست‌های برآورده، ترا نماز می‌گزارم و خواستار به‌روزی و رامشم. [بشود که] با کردارهای «اَشَه» و با همه‌ی خرد و «منش نیک»، «گِئوش‌اُروَن» را خشنود کنم.**

2- به فرخندگی زادروز زرتشت.
چون روان آفرینش خشمگین – شد زدست ظلم و جور و خشم و کین
باز از نسل رسولان حکیم – یک رسولی آمد از حیّ علیم
در زمان عزَت لُهراسب شاه – غنچه‌ای بشکفت چون خورشید و ماه
آن حکیم و عالم خورشید چهر – حب یزدان در دلش افکنده مهر
گات‌ها را همچو کشتی نجات – ناخدا شد او به دریای حیات
مام او «اوغدو»، پیرش «پورشَسب» - نام او زرتشت، آن آذرگُشسب***

* یکی از نیایش‌های سه‌گانه‌ی دین بهی است. معنی آن نیز چنین است: اشه، بهترین نیکی و [مایه‌ی] به‌روزی است. به‌روزی از آن کسی است که درست کردار [و خواستار] بهترین اشه باشد.
** یسنا، هات 28، بند اول از گات‌ها (سروده‌های زرتشت) با ترجمه‌ی جلیل دوستخواه. «اَشَه» یعنی راستی و نیکی و «گِئوش‌اُروَن» نیز به معنی روان آفرینش است.
*** سروده‌ی ع.آمی‌سما.احمدی.
پ.ن. گزارش تولد زرتشت را در این نوشته می‌توانید بخوانید.

Sunday, March 25, 2007

300

به مبارکی و میمنت فیلم کمدی 300 با کیفیت عالی مشاهده شد و کلی خنده حاصل گردید.

آخر حافظ مسخره‌ی ماست

این را که دیدم گیج شدم. نفهمیدم که دارد حافظ را مسخره می‌کند یا موسیقی ایرانی را یا ما را یا هرکه را که.... دلم خون شد. یاد مرحوم نورعلی‌خان برومند افتادم که به گمان شجریان وقتی که دید شعر حافظ را با موسیقی اپرا اجرا می‌کنند، دق کرد و مرد. کجائی نورعلی‌خان؟ بهتر است بر جسد او به جای کفن پوسیده‌اش، لحاف بپیچند تا شاید در گور کمتر بلرزد.
پ.ن. حافظ مسخره است. ما باید باید به حافظ گند بزنیم چون نسل جدید این‌جور می‌خواهد. چون نسل جدید ما از صدای خرناسه کشیدن یک الاغ بیشتر از صدای آدمیزاد - صدای شجریان و امثال او بخورد بر فرق سر همه - خوش‌اش می‌آید. نسل جدید است دیگر. ببینم؛ یکی نیست به من عقب مانده از کاروان مدرنیسم بگوید مثلا در آلمان با شعر گوته آیا چنین می‌کنند یا نه؟

Labels:

رسول نوروز

صبح امروز، نوشته‌ی آقا مهدی جامی سخت مرا نوروزی کرد. بلند شدم، پرده را کنار زدم و پنجره را باز کردم تا بوی باران را بیشتر حس کنم. سخت درگیر واژه‌ی نوروز از نگاه جامی شده بودم. نمی‌توانستم برای‌اش فلسفه‌بافی کنم. جنس حرف او بیشتر بوی مکاشفه می‌داد تا فلسفه‌های متداول. بیشتر کشفی بود یا به گمان من چنین بوده. وقتی از دایره‌ی خویش برون می‌آئی یعنی فراتر بروی که بتوانی خویشتن ِ خویش را باز-بینی کنی، آن روز یا آن لحظه نوروز توست. باید کمی از خویش دور شد تا بتوان خود را برانداز کرد. مثل نگاهی که با فاصله‌ی خوبی از یک آینه‌ی تمام قد بزرگ به خود می‌افکنی. ایرادها و نقص‌ها؛ عیان‌تر به چشم تو می‌آیند. بهترین راه است برای نوروزی شدن این نگاه از برون به خود.
چندی قبل با رفیقی بحث تمام نشدنی «منجی» را پی گرفته بودیم. در حین بحث به فکر فرو رفتم که این منجی که همگانی است و از بودای شرق تا مسیح غرب همه را به دنبال خویش کشانده، حتی در کیش‌های بدوی و مرده یا قدیم که هنوز هم در جنگل‌های آسیای جنوب غربی، آفریقا، آمریکای جنوبی و هرجائی که منبع رازوارگی جنگلی است می‌توان امید به آمدنش را دید، آیا صرفا یک رسول ظاهری می‌تواند بود؟ یعنی تمام این گستره‌ی دینی را زیر لوای یک تن بردن عقلی است؟ یا این رسول باید که چیزی فراتر از این باشد؟ اگر برحسب ظاهر معتقدات مومنانه امید به آمدن «یک تن» نیز باشد او آیا چیزی غیر از یک فهم مشترک می‌تواند ارائه دهد تا همگان چه آن جنگلی با فهمی از دین قدیمی و چه یک متمدن امروزی در هرکجای این عالم بتوانند به او بگروند؟ مشکل وقتی حادتر می‌شود که بخواهیم بدانیم آن فهم مشترک چیست. جدای از این‌که در بند اسم و ظواهر او باشیم یا در پی علامات ظهور او. این گوهر مشترک بشری چیست که باید همه را مجذوب خویش کند؟ خلاصه، این گونه اندیشه‌ها چندی است که گریبانم گرفته. گفتار امروز مهدی نیز باز مرا به فکر فرو برد که نوروزی شدن با این نظر که منجی هم باید در دل بروز کند و خانه‌ی دل را ابتدا مصفا کند، چنان مغایرتی ندارد. او با آن فهم مشترک که تمام عالمیان را در بر می‌گیرد خواهد آمد. این فهم از هر جنس که می‌خواهد باشد یک چیزش مشخص است که دل را چونان خانه‌تکانی نوروزی صفا می‌بخشد. شادی نوروزانه خواهد بخشید و از اسارت‌های سرما زده‌ی آدمیان خواهد رهانید.
«حُر» یعنی آزاده. و «حُریَت» یعنی آزادگی. این کلمه صفت است که بر ظاهر یا باطنی آزاد اطلاق می‌شود. برای رهائی از بندها نیز راهی جز حریت نداریم. هیچ منجی و رسولی تا این حس را در بندگان زنده نکرد نتوانست به ایشان آزادی ظاهری یا باطنی ببخشد. بودا تا حس زجرآور اسارت بدن را منتقل نکرد نتوانست خیل عظیم پیروان را گردآورد. موسی نیز تا به فریاد حریت گوش جان بنی اسرائیل را پر نکرد نتوانست در ایشان عظمت آزادی ظاهر را بیدار کند و از زیر بار بیگاری فرعون برهاند. ما همگان یا اسیر ظاهریم یا باطن. اما راه یکی است. باید که نوروزی شد و رسول حریت را در باطن خویش زنده کرد. جز این راه برای وصال نیست.

تکیه گاه


«کوه قبله»ی شهر ما؛ خوانسار. در آن اثری از رد پای اسب - قدم‌گاه - است که به باور مردمان نشان از گذر حضرت رضا از این دیار دارد. در دل این کوه بسیاری از اهل دل به مناجات و ریاضت پرداخته‌اند.

خانه

دیروز برگشتم به تهران. خانه‌ی پدری در دیار اجدادی را هم زیارت کردیم. مخروبه‌ای شده که لابد صاحب کنونی آن می‌خواهد با کمترین خرجی بر آن خانه‌ای نو بنا کند. به امان خدا رهایش کرده تا خود فرو ریزد. در عکس، دربی سبز رنگ می‌بینید که روزگاری پدر بر کلید اضافی آن پنبه زده بود؛ مبادا که در برخورد با در صدائی ایجاد کند که آرامش اهل خانه را بر هم زند! روحیات لطیف مردمان روستا را بنگر که ناخودآگاه پهلو به سلوک عرفانی بزرگان می‌زند. چه روزگاری بود قدیم.

Wednesday, March 21, 2007

بیت عیدی

همین حالا به رفیقی مشفق زنگ زدم برای تبریک عید. یک بیتی عیدی داد همان پشت تلفن که عجیب زیبا بود. گفتم که شما را هم میهمان کنم و اگر نام شاعرش می‌دانید راهنمائی‌ام کنید. شاعر می‌فرماید:
از طریق خاصیت بگریزد از آهن پری
آن پری رو، از شگرفی روز و شب با آهن است!
توضیح هم این‌که در قدیم جماعت برای دور کردن جن و پری به نقوشی بر روی آهن متوسل می‌شدند. حال شاعر؛ تعجب زده‌ی دل چون آهن معشوق پری روئی است که روز و شب همراه وی است و از آن دوری نمی‌کند.

تفال

امروز صبح عندالطلوع با دو نوشته تفال زدم. یکی که مونس همیشگی‌ام؛ دیوان حضرت حافظ بود و یکی هم وبلاگ داریوش ملکوت که از دیشب روی صفحه مانده بود و نیاز به یک Refresh داشت. ملکوت که چنانچه پیشتر هم گفتم تنها وبلاگی بوده که 1- از آن بسیار آموختم. حتی از «زمزمه‌ها و تک مضراب‌ها» که نوشته‌هائی در حوزه‌ی شخصی‌اند اما عجیب با روحیات من سازگارند. 2- تقریبا برای هر نوشته‌ای از آن حرفی برای زدن داشتم چه نقد اساسی و چه بسط و توضیح. خلاصه جائی است در اینترنت که در این زمانه بیش از سایر جاها در آن راحتم. بالاخره باید که وقتی خراب اوضاع وبلاگستان و اینترنت ایرانی هستی؛ یک جائی را که مطابق میل تو هست بیابی تا در آن بیاسائی. اینجا برای من حکم همان جائی است که در آن آسوده‌ترم.
باری، کجا بودیم؟ [به سبک شهر قصه] آهان! می‌خواستم تفال‌ها را بنویسم.
1- دیوان حافظ عزیز. شعر «مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم» آمد که پس از کلی آه و ناله بالاخره سر از عیش و نوش درآورد.
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم
رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
تو خوش می‌باش با حافظ، برو گو خصم جان می‌ده
چو گرمی از تو می‌بینم؛ چه باک از خصم دم سردم؟
این هم غزل شاهدش.
سال‌ها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم
من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم. الی آخر.
2- ملکوت را که Refresh کردم هم آه و ناله‌ی داریوش از سرعت اینترنت ایرانی بلند بود. تو دیگر خود حدیث مفصل بخوان که اگر این فال ما بخواهد تعبیری شایسه داشته باشد در سال جدید اوضاع اینترنت در کشور چگونه است.
تکمله: امروز برای مسافرتی کوتاه و 3 روزه عازم شهر و دیار پدری هستم. می‌روم تا کمی کنار جویباران سرچشمه‌اش نفسی تازه کنم و از دم پیر خفته در خاک‌اش مددی بجویم.

Tuesday, March 20, 2007

عهد و پیمانی با خویش

سال 85 برای من سال خوبی نبود. برای بسیاری نیز همچنین. سالی بود که رشته‌ی الفت میان دو دوست، به خاطر حماقت شخص ثالثی از هم گسست یا اگر نه تمام آن که خاطرات‌اش هنوز باقی است، اما به موئی گوئی بند است تا در طوفان حوادث آینده‌ی هرکدام محو شود. اگر همدلی و همراهی کسی که خود می‌داند کیست نبود، شاید سخت‌ترین سال عمرم تا کنون می‌شد. از طرفی؛ مانع‌تراشی‌های بی‌امان محیط اداری برای تحصیل از یک‌سو و آزار و اذیت‌های جائی که دانشگاه می‌خوانندش نیز از سوی دیگر، امانم را سخت بریده بود. بگذریم که قصه از این دست غصه‌ها فراوان است.
حالا که سال 85 گذشت و تا سال 86 یک گام بیشتر نمانده، می‌خواهم با خودم تعهدنامه‌ای امضا کنم که اگر سال بعدی بود و من زنده بودم، بندهای این تعهدنامه را یکی یکی از خاطر بگذرانم و به آن نمره بدهم. سال 86 باید به این خواسته‌ها برسم. ایده‌هائی که در سال قبل در ذهن پروراندم.

- درست 15 سال پیش در روز عیدی با خودم متعهد شدم که از کسی کینه به دل نگیرم و تا حالا که نگرفتم. حالا می‌خواهم با خود تعهد کنم که امسال، خُلق و خوی خویش را در ظاهر و در باطن، پالایشی عظیم کنم. در برخوردم با افراد جانب عقل نگه دارم و بدانم که سلوک باطنی چیزی غیر دیوانگی‌های ظاهری است! حرمت افراد را بیش‌تر باید نگه داشت. و از آن مهم‌تر حفظ حرمت نفس است که به دست خویش است. شرمنده‌ی خلق خویش نبایدم شد. و در نهایت؛ چیزی که بدان سخت محتاجم. دعای خیری است که از همگانم باید طلبید. باید چون کنم که گر بلغزد پای فرشته‌ام به دو دست دعا نگه دارد. این از دستور سلوک سال جدید! اما سایر بندهای تعهدنامه:
- گسترش حوزه‌ی کاری آزاد با توجه به 3 بخش طراحی گرافیک / طراحی پارچه و لباس / طراحی وب و برنامه نویسی. که دوتای اولی باید کاملا عملی شوند و امتحان خود را پس دهند.
- گسترش حوزه‌ی مطالعات تخصصی در زمینه‌های ادیان / فلسفه‌ی ادیان / عرفان و شاخه‌های آن. برنامه‌ی مرتبی نیز باید بچینم که از منابعی چون دایرة المعارف بزرگ اسلامی و کتابخانه‌های ملی و مجلس سخت سود ببرم که با یاری اساتید عزیزی امکان‌اش فراهم می‌شود.
- پرش به یک مرحله بالاتر در زمینه‌ی تحصیلی.
- سامان دادن به زندگی و به سبک زندگی. بر قرار کردن یک توازن منطقی میان کار و تحصیل و مشغله‌های علمی.
- می‌خواهم سال 86 تا می‌توانم از سیاست و سیاسی-نمائی به دور باشم. می‌خواهم تا جائی در توانم هست از دور به این مقوله نگاه کنم.
- و در نهایت رسیدن به یک قرار است. یک قرار با کسی که هست. باید تلاش کنیم و جاده‌ها را صاف کنیم. مشکلات را که می‌بینی زیاد است. باید سعی و کوشش بلیغ کرد و همت بلند داشت. صبر کرد و صبر کرد بر مصائبی که هر لحظه شاید بر سر یکی فرود آید. بر زبانم می‌رود که «اللهم انی اسئلک صبرا جمیلا».

راستی. به قول حمید مصدق عزیز؛ چه کسی می‌خواهد من و تو «ما» نشویم؟ خانه‌اش ویران باد!

مبارک بادتان


مبارک شمائید! (شمس)

Sunday, March 18, 2007

همراه شو عزیز!

همراه شو عزیز.
همراه شو عزیز.
تنها نمان به درد.
کاین درد مشترک...
«هرگز» جدا جدا؛ درمان نمی‌شود.
دشوار زندگی، هرگز برای ما
بی رزم مشترک، آسان نمی‌شود.
تنها نمان به درد. همراه شو عزیز.
!همراه شو؛ همراه شو؛ همراه شو عزیز

بشنوید

Labels:

Thursday, March 15, 2007

نوروزنامه-2

ادامه‌ی جشن گاهنبار همس‌پت‌میدیم‌گاه را با معرفی رسمی زیبا در روستای شریف آباد اردکان پی می‌گیریم.
در روستای مذکور برخی از جوانان در زمان پنجی اقدام به ساختن کوه kowa و کپی kopi با گل رس می‌کنند. هر پسر و دختر برای خود کمی خاک یا گل رس فراهم می‌آورد، آن‌را با مقداری آب مخلوط می‌کند و به هم می‌زند تا خمیر گل رس به دست آید. ساختن کوه توسط پسران انجام می‌گیرد. کوه در واقع آتشدانی است که دسته‌ای افقی و دو جای کوچک کاسه مانند دارد. به هنگام استفاده از کوه، در یکی از کاسه‌ها، مقداری آتش سرخ و در کاسه‌ی دیگر که کوچکتر از اولی است مقداری کُندر و چوب سندل می‌ریزند تا بوئی خوش از آن به مشام آید. دختران نیز با خمیر گل رس کپی درست می کنند که به شکل نیم کره است و قطر آن به حدود ده تا پانزده سانتیمتر می‌رسد. سپس کوه و کپی را با گل سفید-آب شده، به رنگ سفید در می‌آورند و آنها را
در کنار بقیه‌ی اسباب جشن قرار می‌دهند. بر روی کپی‌ها، سوراخ‌هایی ایجاد می‌شود و شاخه‌هایی از گیاه ریحان و زلف لوتی* را در آن قرار می‌دهند و دور شاخه‌ها را با دستمال ابریشمی سبز رنگی می‌پوشانند و در آخرین روز پنجه‌ی هر سال و پیش از غروب آفتاب، همراه با هیزم، سبزه، تاس آب و چیزهای دیگر، جوانان، کوه و کپی ها را نیز به پشت بام می برند.
پس از آتش افروزی به هنگام سپیده دم روز اول سـال و پـس از آن کـه به نمـاد
بدرقه کردن روان درگذشتگان، آب و آویشن در اطراف بام خانه می ریزند یکی از کپی‌ها را در کنار ششه (سبزه) و شاخه‌های گیاه موُردِ بالای بام، باقی می‌گذارند. سپس پسرانی که کوه را به بالای بام خـانه بـرده بودند مقـداری آتـش سـرخ را از زیـر خاکستر بیرون می‌آورند و آن‌را در جای ویژه کوه می‌گذارند. دختران نیز کپی‌ها را از بالای بام‌ها با خود به پایین می‌آورند. آنان دستمال سبز ابریشمی را از روی کپی باز می‌کنند و به جای روسری، بر سر خود می‌بندند و با این کار سبز بختی را در سال نو برای خود آرزو می‌کنند. پسران، آتش درون کوه خود را که کندر و چوب سندل بر آن نهاده اند تا بوی خوش آن پرآکنده شود را به آدریان یا سالن عمومی زرتشتیان روستای شریف آباد می‌برند، و به آتشبند که مسئول آتش ِ آتشکده است می‌سپارند تا آتش آن‌را به جایگاه آتش آدریان منتقل نماید. آنان کوه‌ی خالی شده را با خود به میدانی درکنار آدریان روستا می‌آورند تا در مسابقه‌ی کوه وکپی شکستن شرکت کنند. هر نفر،
با نفر دیگر در مسابقه‌ای؛ نخست کوه‌ها و سپس کپی‌ها را به هم می‌زنند تا یکی از آنها شکسته شود. کسی که کوه یا کپی او سالم می‌ماند با دیگری مبارزه خواهد کرد. در پایان این مسابقه یکی از کپی‌ها و یکی از کوه‌ها که محکم‌تر و اساسی‌تر ساخته شده است همچنان سالم می‌ماند. در نتیجه، صاحب آن‌را برنده معرفی و به دیگران اعلام می‌کنند، بدین سان زرتشتیان مراسم سنتی و آیینی خود را از جشن نوروز در هر سال خورشیدی یا سرور و شادمانی آغاز می‌کنند و در پایان سال، با برگزاری مراسم گاهنبار همس پت میدیم، بار دیگر با مهر و شادی، به میزبانی فروهرها می‌روند و آن را به جشن نوروز سال دیگر پیوند می‌زنند.

* بوته‌ای که گل آن قرمز مخملی و شبیه تاج خروس است. به آن زلف عروس هم می گویند اما در گویش زرتشتیان شریف آباد «زلف لوتی » نام دارد.

منابع این نوشتار:
1- دانش‌نامه‌ی مزدیسنا. دکتر جهانگیر اوشیدری.
2- جشن‌های ایران باستان. هاشم رضی.
3- از نوروز تا نوروز. موبد کورش نیکنام.
4- جشن‌های آب. هاشم رضی.

- ادامه دارد

Tuesday, March 13, 2007

نوروزنامه-1

وعده کرده بودم که درباره‌ی برخی مراسم نوروزی و راز و رمزهای نهفته شده در آنها بنویسم. دلیل اصلی‌ام برای این کار هم ذکر یک نکته است تا روشن کنم که ایرانیان باستان چه میزان حکمت و خردورزی را پشتیبان مراسم آئینی خویش قرار داده بودند. منشا بسیاری از تفکرات فیلسوفان اشراقی مسلمان و در راس ایشان شیخ شهید سهروردی؛ همین حکمت‌های بازمانده از عهد قدیم ایران است که جدای از عرف دینی زمان خویش نبودند.
این اولین نوشتار است که به مناسبت آخرین جشن سال که در میان ایرانیان باستان مرسوم بوده و هم‌چنان زرتشتیان عزیز گرامی‌اش می‌دارند، می‌باشد. گاهنبار «هَمَس‌پَت‌میدیَم گاه» که به پنجه نیز معروف است و احتمال دارد که بعدها دلیل اصلی بوجود آمدن مراسم غیر زرتشتی چهارشنبه‌سوری نیز باشد.
1- گاهنبار چیست؟
به طور خلاصه گاهنبار روزهائی است از سال که زرتشتیان به احترام آفرینش مخلوقات آنها را جشن می‌گیرند. این کلمه خلاصه شده‌ی «گاهان‌بار» یعنی گاه‌ها و زمان‌های به ثمر رسیدن و بار آمدن. این جشن‌ها را به دوره‌ی پیش از زرتشت نسبت می‌دهند که شغل اصلی مرمان کشاورزی و دام‌داری بود. به لحاظ تطبیقی تعداد شش گاهنبار در آئین ایرانیان باستان با مراحل شش‌گانه‌ی آفرینش در دین یهود و اسلام قابل توجه است و جالب این‌که انسان؛ اشرف مخلوقات الهی نیز در آخرین گاهنبار آفریده می‌شود. هر کدام از این جشن‌ها چنج روز به طول می‌انجامد و قبل از شروع آن مراسم «واج یشت» آن گاهنبار انجام می‌گیرد که برای خود آئینی جداگانه است و شرح آن در این اندک نمی‌گنجد.
2- گاهنبار هَمَس‌پَت‌میدیَم یا جشن استقبال از نوروز
گفتیم که آخرین گاهنبار جشن آفرینش انسان از سوی اهورامزداست که به پنجی یا پنجه نیز معروف است. به لحاظ زمانی این جشن آخرین جشن سال و یا آخرین گاهنبار است که نزدیک‌ترین زمان را به نوروز دارد. مراسم این گاهنبار از روز 25 اسفندماه شروع و تا 29 اسفند ادامه می‌یابد. از لحاظ معنائی نیز واژه‌ی همس‌پت‌میدیم برابر شدن روز و شب را معنی می‌دهد.* این روزها هر کدام نام جداگانه‌ای دارند که بخش های پنج گانه‌ی گات‌ها را یادآوری می‌کنند.
اما شیوه‌ی برگزاری این جشن. زرتشتیان، گهنبار را در خانه یا در تالار عمومی برگزار می‌کنند. افزون بر این چون عده‌ای باور دارند که میزبان فَروَهَر (روان) درگذشتگان نیز هستند، پیش از گهنبار، همه جا را تمیز می‌کنند و خانه و کاشانه خود را صفا می‌بخشند تا فروهرهای درگذشتگان را خشنود سازند. این رسم بعدها همان سنت خانه-تکانی سال نو شد که تا امروزه نیز ادامه دارد. در آخرین روز پنجه در آیینی ویژه مقداری هیزم بر بالای بام خانه فراهم می‌آورند و در سپیده دم روز بعد آتش را روی بام خانه روشن می‌کنند تا بازگشت فروهرها به آسمان را بدرقه کرده باشند. شاید بد نباشد که بدانید طبق اعتقادات مردمان، سنت آتش افروزی بر فراز خانه قبل از جشن‌ها به نوعی حکم راهنمائی روان‌های درگذشتگان است که راه را گم نکنند و خانه‌ی خویش بیابند.
* این گاهنبار در اوستا با واژه‌ی «آرتـوکرثنه» آمـده که ارتـو به معـنی «راستـی و درستـی» و کرثنه به معنی «روش و کردار» است.

- ادامه دارد

Monday, March 12, 2007

تورم‌زائی!

امروز با یکی از مثلا کارشناسان مالی خیلی خیلی نزدیک به دولت نهم صحبت می‌کردم. طرف عین یک ساعت و نیمی که پیشم بود را مشغول شمردن محسنات نظام مالی در پیش گرفته شده‌ی دولت احمدی نژاد - که 4-3 سال بعد اثرات‌اش هویدا می‌شود- و بد و بیراه گفتن به دول قبلی بود. وسط کار از او یک سوال ساده کردم. گفتم حالا شماهائی که قاعدتا به دخل و خرج‌های دولتی مشرف هستید و اعتبارات دولتی برایتان روشن است چرا کمی از این پول‌هائی که از طرف دولت برای کمک به فقرای دیگر کشورها هزینه می‌شود را برای فقرای داخلی خرج نمی‌کنید؟ با پرروئی تمام نگاهی عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: یعنی شما نمی‌دانی وقتی پول دست مردم باشد تورم‌زاست؟!
مانده بودم چه کارش کنم. فقط خندیدم و سری تکان دادم که بله حق با شماست.

دلم گرفته

دلم گرفته ای دوست...
هوای گریه با من

بشنوید

Labels:

Sunday, March 11, 2007

پلشتی در پلشتی

پلشتی در پلشتی برای دو روز دنیا. آیا اینان واقعا به روز جزا ایمان دارند؟ ای عجب. یعنی می‌شود بار این چنبن تهمت‌هائی را با خود تا به لب گور برد؟ به آن دنیا بردن پیش‌کش‌شان. یعنی وقتی کسی این چنین می‌گوید خود له نمی‌شود؟ مگر باران تهمت در مقیاس وسیع الکی‌ست؟ حق است علی که گناه عیان را پوشاند و حال این کفتاران بی حیا را ببین که چگونه حب جاه و مال و دنیا، یک-سره راه دریدن پرده‌ی عصمت مردمان گرفته‌اند. حاشا اگر اینان مسلمان باشند. حاشا و کلا. خون به چشمم آمد به خدا از این رذلیت.
مطالب مرتبط:

Saturday, March 10, 2007

داستان حجاب

1-
آیا تا به حال به این نکته فکر کردید که چرا زنان خاورمیانه یکی از پوشش‌های مرسوم‌شان «چادر» است؟ دو زن را در نظر بگیرید که هر دو مسلمان و هر دو هم مقید به اصول دین خویش. اما یکی در در خاور دور و یا مثلا در منطقه‌ی جنوب شرقی آسیا و دیگری در خاورمیانه. تفاوت پوشش‌های ایشان را تا به حال حس کردید؟ دوستی که در سفری به آن مناطق داشت از این مساله تعجب زده بود که در روز جمعه زنانی که به قول او بی‌حجاب بودند را می‌دید که بقچه‌ی نماز جمعه در زیر بغل، شتابان به سوی صف‌های نماز در حرکت بودند. جواب این تفاوت‌ها همان‌گونه که بسیاری دیگر نیز گفتند تنها در یک کلمه خلاصه می‌شود و آن «فرهنگ» است که چنین تفاوت‌های عظیمی را باعث می‌شود. فرهنگ نیز به نوبه‌ی خود در هر دوره‌ی زمانی؛ از منظری یعنی خلاصه‌ی سنن و قواعدی که از دیر باز در یک منطقه حکم‌فرما بوده.
حتما شنیده‌اید که حجاب در میان ایرانیان از جایگاه دیرینه‌ای برخوردار است. چیزی که حالا جزو فرهنگ ایرانی محسوب می‌شود. موید این مساله نیز لباس سنتی زنان زرتشتی است. پوششی که از حیث ظاهر دست کمی از همتای اسلامی‌اش ندارد. عکس‌های جاسم غضبان‌پور در کتاب «از نوروز تا نوروز» نوشته‌ی موبد کورش نیکنام، برای مقایسه شاید کار را راحت‌تر کند. برای مشاهده‌ی این عکس‌ها اینجا کلیک کنید. [فایل فلش. 817کیلوبایت]

2-
از جمع میان این دو مثال چه می‌توان نتیجه گرفت؟ نه می‌توان از مسلمان بودن زنان جنوب شرق گذشت و نه می‌توان حجاب خاورمیانه‌ای را فراگیر کرد. برای حل این مساله به صورتی منطقی می‌توان از علمای فقه اسلامی کمک گرفت. کار فقه نیز عملا گشودن این گره‌ها متناسب با زمان و مکان و به مدد تاویل و تفسیر روایات اسلامی و آیات قرآنی است. علمائی مانند مرحوم طالقانی به مقوله‌ی حجاب همچون حکمی اخلاقی توجه می‌کردند و چنانچه از ایشان نقل شده آن‌را واجبی اجباری تلقی نکرده‌اند. آیت‌اله خمینی نیز در همان اوایل که رشته‌ی کار حکمرانی را خود به دست داشت و از فشارهائی که بعده‌ها حتی باعث تعطیل شدن درس تفسیر عرفانی سوره‌ی حمد خود وی نیز شد، خبری نبود؛ حرف طالقانی را تائید کرد.
ظرفیت اسلام برای حل تناقضاتی همچون حجاب تا چه حد است؟ آیا نمونه‌هائی در تاریخ اسلام وجود دارد که به طور مثال ائمه‌ی شیعه به طور خاص و جامعه‌ی مسلمانان به طور عام در خصوص حجاب با آن برخورد کرده باشند؟ جواب این سوال مثبت است. در تاریخ اسلام آن زمان که خود پیامبر حضور داشت و تا زمان غیبت که شخص ائمه‌ی شیعه در جامعه حضور داشتند هیچ‌گاه حکم اجباری برای حجاب خصوصا برای کنیزان و اقلیت‌های دینی صادر نشد. این خود نشان‌گر وجود راه‌های بسیط برای نگرش‌ها و تاملات نو در این زمینه است. حال علما تا چه اندازه در استفاده از این ظرفیت‌ها موفق باشند خود مقوله‌ی دیگری است.

Thursday, March 08, 2007

نوار عیدی

قدیم‌ترها؛ این روزها که می‌شد چشمانم به دست پدر بود که از راه برسد و بگوید: بیا. نوار عیدی. نوار عیدی شجریان را می‌گفت. آخرین سال که شجریان عیدی داد گویا نوار «عشق داند» بود که خودم دیگر خریده بودم‌اش. بزرگ شده بودم مثلا. رسیدم از راه مدرسه به خانه با نوار. شب به پدر گفتم: بیا. نوار عیدی. دست کرد در کت‌اش و گفت: بیا. نوار عیدی!

حالا چند سال می‌شود که دیگر تمام شده؟ شاید که بیش از ده سالی گذشته باشد. قصد مصاحبه با شجریان دارم برای نشریه‌ی دانشجوئی دانشکده. اگر دست دهد تا قبل از عید به حضورش بروم حتما خواهم گفت که دلمان برای عیدی‌های‌اش تنگ شده.

Labels:

Sunday, March 04, 2007

مرز پرگهر؟!

وقتی احساس می‌کنی که خالی از حرفی به واقع چیزی برای گفتن نداری چاره چیست نگاه‌اش کنی و بروی دنبال کارت. انتظار هم داشته باشی که اگر طرف رفیق شفیق است خوب باید که حالی‌اش شود. خیلی وقت است که چنته‌ام خالی شده. چیزی ندارم. نه برای نوشتن نه برای گفتن. سوال: از دست و زبان که برآید؟ جواب: از دست و زبان من یکی که بر نمی‌آید. این‌ها هم همه خط خطی‌های یک دیوانه است. نخوانی بهتر است. حالا به این‌جا رسیدم که هیچ ندارم. حتی چیزی که بشود تقدیم‌اش کرد به کسی که دوست‌اش داری. مگر با همین خبر سلامتی که می‌دهی شاید که خوشحال‌اش کنی وگرنه چیزی که قابل داد-و-ستد باشد وجود ندارد. در ضمن حال‌ام هم از این جدانویسی‌ها و استفاده از علاماتی مثل " -و- " هم کم کم دارد بهم می‌خورد. حکم قرصی است که برای بهبودی باید بخوری اما پس از مدتی به آن حساسیت پیدا می‌کنی و می‌خواهی بالا بیاوری. حال‌ام از فضای وبلاگستان و سایت‌های ایرانی و دعواهای اصحاب آن نیز ایضاً. بقول اکبر سردوزامی در کتاب مونولوگ که گفته: من هنوز نفهمیده‌ام کجای مرزش این همه پر از گهر است این ایران. ایران سرزمین....

Thursday, March 01, 2007

مدرسه‌ی فرهنگ و فلسفه

فکر کنید که در شلوغ‌ترین نقطه‌ی تهران مدرسه‌ای باز شود و کسانی چون سروش، نراقی، نیکفر، اشکوری، کدیور و خلاصه از این تیپ آدم‌ها در آن تدریس فلسفه و فرهنگ کنند. اگر اهل‌اش باشی نمی‌روی در آن کلاس شرکت کنی؟ خبری هم از کتک و چوب و چماق نیست. فضائی از جنس فکر فقط میان تو و کلام جریان دارد و والسلام.
تعجب می‌کنم که این مدرسه‌ای به این خوبی چرا تا به حال سایتی برای خود دست و پا نکرده. مجله‌ی «مدرسه» به مدیریت حسین خسروشاهی با حمایت معنوی انتشارات صراط و شخص سروش بیش از یک سالی می‌شود که دوام آورده. بسیاری این نشریه را می‌شناسند و بسیاری نیز نمی‌شناسند و حتی نامی از آن نشنیدند. دلیل آن هم خیلی ساده و واضح است. نشریه سعی در تنفس ِ بی سر-و-صدا دارد!
توصیه می‌کنم که مشترک‌اش شوید. قیمت مادی آن هم واقعا ناچیز است. پرداخت 1200تومان برای هر شماره که تازه همین هم هر 3 ماه یک‌بار بیرون می‌آید؛ گمان نمی‌کنم که به جائی از کسی بر بخورد.
فرم اشتراک مجله را هم این‌جا گذاشتم که هرکه خواست از آن استفاده کند.