Monday, April 28, 2008

راه‌ها

تمام راه فکر می‌کردم کنار منی. فقط لحظه‌ای خواب لازم بود تا سرم را بر بازوی پیرمرد چینی کناری بگذارم.

Sunday, April 27, 2008

از من، عین القضاة و دیگران

 پشت جلد کتاب تشیع سرخ. جایی که برای بار نخست نام عین القضاة را خواندم. نوشته‌ی محبت‌آمیز صاحب ملکوت، باز مرا برد تا عین القضاة شهید. یادم آورد که نخستین بار نام‌اش را پشت کتاب شریعتی یافتم. این نام گوشه‌ی ذهن من بود تا به اصرار از پدر خواستم داستان‌اش را برایم بگوید. بگوید که چه کرد تا شمع آجین‌اش کردند. خلاصه گفت: فرقی نمی‌کند چه کسی بوده. یکی را فرض کن در چند صد سال مثل شریعتی، که اسرار هویدا می‌کرد. مثل خط سوم شمس. از آن پس قاضی تقریباً مترادف شد با خود نویسنده. پشت همان کتاب شریعتی را هم با خودکاری قرمز زیر جملات عین القضاة و ژوردانو خط کشیدم و به یاد سپردم‌شان. ماند و ماند تا چند سال بعد که مجموعه‌ی نامه‌های قاضی را هدیه گرفتم. خواندم و خواندم و گاهی وقت‌ها هم خیس عرق می‌شدم. عرق شرم بود گویا. نمی‌دانم!
امروز صبح با دیدن نوشته‌ی داریوش یکه خوردم. انتظار نداشتم عین القضاة را برایم رو-به-رو کند. این دو-سه خط را نوشتم تا از داریوش به‌خاطر لطف و مهربانی همیشگی‌اش تشکر کنم و از پدر که مرا با این عوالم آشنا کرد و دست مرا باز گذاشت تا هر چه می‌خواهم بخوانم؛ به هر مسلکی که می‌خواهم بپیوندم تا اگر دینی را انتخاب کردم بسان دیگران دینی موروثی نباشد.

حاتم بخشی‌ها

خوشم آمد از این حاتم بخشی‌های سعید حنایی. نوشته:
.... بادا که ملکوت زمین نیز همچون ملکوت آسمان از آن ایشان باشد.

Monday, April 21, 2008

کاشی‌هایی از جنس بهشت

داشتیم با بانو کاشی‌کاری‌های مسجد شاه [امام!] را زیارت می‌کردیم که دیدم در چشمان بانو تعجبی‌ست حاکی از عظمت این همه عشق. برای‌اش توضیح دادم که عشق علی (ع) چنین کرده و گفتم که هر کدام از این اسلیمی‌های پیچ در پیچ نمادی از گل‌های بهشتی هست‌اند که از زمین شروع و به اعلی علیین ره‌سپار می‌شوند. نمادی از درخت طوبی که درختی‌ست در خانه‌ی زهرا (س) و در بهشت هر شاخه‌اش در خانه‌ی مؤمنی‌ست و او هر چه اشتها دارد از آن بهره می‌برد*. این‌ها را می‌گفتم و هر دو لذت می‌بردیم. یادم آمد که از این کاشی‌های خشت و لعاب، عجیب‌تر، آیینه‌کاری‌های حرم رضوی‌ست. گم می‌شوی و چطور آیینه‌کار خود گم نشده را خدا می‌داند. بی‌هیچ اشتباهی آیینه یا تکه‌های ریز خشت و لعاب را در مقیاس‌های عظیم کنار هم چیدن نه کار دست است. کار دل است. عشق چنین می‌کند. عکس‌هایی از این عشق‌بازی‌ها را ببینید.
* توصیف طوبی از پدرم حاج محمد اسماعیل دولابی‌ست.
مسجد شیخ لطف‌اله

مسجد شاه اصفهان




برای دیدن عکس‌ها در ابعاد بزرگ‌تر می‌توانید بر روی آن‌ها کلیک کنید!

Sunday, April 20, 2008

اصفهان نو

تازه از اصفهان برگشته‌ام و هنوز خسته اما بشنوید از قیاس اصفهانی نو با آن‌چه من از این شهر در طول 12 سال گذشته در خاطرات‌ام داشتم. در یک کلام که بگویم، رشد اقتصادی اصفهان در طول این مدت مرا به‌شدت شوکه کرد. فکر نمی‌کردم مردمی که تا همین چند سال پیش، دوچرخه و ماشین‌های رنگ و رورفته‌ی ژیان، مهم‌ترین نمادهای حمل و نقل شهری‌شان را تشکیل می‌داد، امروز با جدیدترین ماشین‌های روز به رفت و آمد درون شهری بپردازند. بسیاری از ساختمان‌ها نوسازی شده بود، شهرداری اصفهان، عملاً راه شهرداری تهران را در مورد فاضلاب شهری، گسترش اتوبان‌ها و طرح مترو برگزیده. دیگر فقط هتل عباسی یا دو-سه‌تا هتل انگشت‌شمار دیگر در زمره‌ی بهترین مکان‌های اسکان توریست‌ها محسوب نمی‌شوند. دکوراسیون بسیاری از مغازه‌ها و فروشگاه‌ها و نیز هتل‌ها، در برخی از نقاط، با بهترین خیابان‌های پایتخت رقابتی تنگاتنگ و در بسیاری از موارد چشم‌نوازتر، خلاقانه‌تر و حرفه‌ای‌تر ساخته و پرداخته شده‌اند. چیزی که باید در مورد شهر مشهد نیز گفته شود. در مورد مشهد البته حرف بسیار دارم خصوصاً نمادهای گرافیکی که در مکان‌های خصوصی مثل مغازه‌ها و یا خانه‌ها متبلورند. مجموعاً این دو شهر ظاهری مدرن‌تر از گذشته پیدا کرده‌اند که جای خوشحالی دارد. تنها چیزی که نگران‌ام کرد به فراموشی سپرده شدن آن‌چیزهایی‌ست که اصفهان را نصف جهان کرد. میدان نقش جهان و بازار دور تا دور، گویی جزیره‌ای شده باستانی در میان دریای مدرنیته. نمی‌دانم باید غم‌گین بود یا خوش‌حال. ترسم از این است که مثلاً یونیسکو سر بگرداند و مثلاً سوداگران با تبانی دستگاه‌های ذیربط به فکر ساخت برجی مثل برج معروف جهان‌نما بی‌افتند. بقیه‌اش باشد تا زمانی دیگر که شاید تعدادی از عکس‌های سفر را هم همین جا برای‌تان گذاشتم.

Tuesday, April 15, 2008

درگذشت...

درگذشت... درگذشت... از یادآوری این همه مرگ در این چند ماه اخیر... بی هیچ جایگزینی برای بعضی‌ها. سنگ که نیستم! دلم سخت گرفت.
  1. رضا مقصودلو، مستندساز، درگذشت
  2. پروین دولت‌آبادی درگذشت
  3. عباس کاتوزیان درگذشت
  4. صمد سرداری‌نیا درگذشت
  5. احمدرضا دریایی درگذشت
  6. مترجم «اشارات و تنبیهات» درگذشت
  7. مرگ یک نویسنده‌ی کودک و نوجوان
  8. اسماعیل مسقطی، شیرین پنجه‌ی کرمانشاه درگذشت
  9. شوشا درگذشت
  10. شاهرخ سخایی درگذشت
  11. داوود اسدی، بازیگر سینما و تلویزیون درگذشت
  12. نادر خلیلی، معمار ایرانی درگذشت
  13. مرگ خبرنگاری دیگر
  14. ژازه طباطبایی درگذشت
  15. نیکول فریدنی درگذشت
  16. «احمد بورقانی» در گذشت
  17. منصور برمکی درگذشت
  18. حاج‌قربان سلیمانی درگذشت
  19. احمد عاشورپور، پیش‌کسوتِ آواز گیلان درگذشت
  20. مهران قاسمی درگذشت
  21. بابای قصه‌گو از دنیا رفت
  22. درگذشت فیلم‌بردار «ولایت عشق»
  23. اکبر رادی درگذشت
  24. گرشا رئوفی درگذشت
  25. ژاله اصفهانی درگذشت
  26. ابراهیم رزم‌آرا، شاعر، در غربت درگذشت
  27. قیصر شعر فارسی رفت
  28. ....

حوصله‌ی گشتن بیشتر ندارم. لینک‌ها همه از هفتان است. همین.

Saturday, April 12, 2008

حیف...

عباس کاتوزیان «هم» رفت.... حیف. همین.

Thursday, April 10, 2008

رو‌به‌روی بهشت

حالا درست رو‌به‌روی منی. در اتاق منی... حالا زندگی من شروع می‌شود... بهشت از آن من است. بی هیچ تقوایی در خور این بهشت.

Monday, April 07, 2008

در اسطوره به‌دنبال چه هستیم؟

برای شناخت، مطالعه و درک اسطوره، در ابتدای امر باید به چه جنبه‌ای توجه داشت؟ این سوال شاید برای امثال من که اسطوره پژوهی و زبان آن بخشی از زندگی علمی‌شان شده یکی از پرسش‌ها و دغدغه‌های اولیه در راه شناخت و درک این‌گونه روایت‌ها باشد. بسیار با این پرسش ساده روبه‌رو می‌شوم که آیا فلان اسطوره راست است؟ یا چه دلیلی برای جاودانی این داستان‌ها وجود دارد؟ آیا سرچشمه‌ی این‌گونه روایت‌های در ظاهر خیالی، چیزی از جنس واقعیات است؟ برای جواب به این قبیل پرسش‌ها متوجه می‌شویم که با شاخصی به‌نام «زبان اسطوره» یعنی عنصری که معنا و مفهوم داستان را در بر دارد، روبه‌رو هستیم. درک این نکته که در اسطوره نباید به‌دنبال پی‌جویی از صحت تاریخی ماجرا باشیم نیز با تامل در بحث زبان اسطوره روشن می‌شود. دقت نظر در زبان اساطیر و ویژگی‌های آن اما خود بحث جداگانه‌ای می‌طلبد.
در تبیین و تفسیر داستانی که به‌عنوان اسطوره‌ی ملی تلقی می‌شود، اصولاً تنها اتکا به صحت تاریخی، روش درستی برای ارزش‌گذاری آن نیست. اتفاقا راز مانایی این داستان‌ها نیز در این نکته است که برای مثال در اسطوره‌ی ضحاک، چیزی غیر از وجود تاریخی حاکمی ظالم با اعمالی دهشت‌ناک را باید در در خود داشته باشد. در این داستان‌ها معنا و مفهومی خفته که برای معتقدان به آن‌ها ارزش اسطوره را دوچندان می‌کند.
هم‌چنین هر اسطوره نقشی شاخص در دین و بالطبع در سنن جاری در جامعه دارد. لذا فروکاستن اسطوره به داستانی صرفاً افسانه یا خیالی در خور آن نیست. آدمی به دنبال تثبیت خویش و محیط پیرامونی‌اش می‌باشد؛ لذا اسطوره آفرینی می‌کند. قدیمی‌ترین اسطوره‌ها مربوط به آفرینش‌اند که دقیقاً برداشت انسان از طبیعت، جهان و هستی‌ست و لذا اهمیت آن‌ها نیز بیشتر از این جهت است که دلایل روشنی از تفکرات انسان در خصوص نخستین ماده‌ی تشکیل دهنده‌ی جهان، چگونگی آفرینش نخستین، رابطه‌ی انسانی با خداوند و از این قبیل امور است تا وقوع حتمی تمام یا قسمتی از آن در زمانی نامعلوم. یا به‌قول «جان هینلز» در مقدمه‌ی کتاب «اساطیر ایران»، اسطوره‌ای که درباره‌ی زاده شدن پیامبری یا منجی‌ای از دوشیزه‌ای باکره است، از نظر این‌که شرح تاریخی «عشق-زندگی» مادر باشد مهم نیست، بلکه بیشتر از جهت بیان مقامی که پیامبر یا منجی در نظر معتقدان خود دارد، دارای اهمیت است.
با این تفاسیر مشخص گردید که عمده اهمیت اسطوره که اتفاقا در لایه‌های زیرین آن مدفون است، در تبیین اندیشه‌ی انسانهایی‌ست که مبدع یا معتقد به آن‌ها هستند. و در جواب به‌این سوال که: ایشان در پی چه هستند؟ گفته شد که تثبیت وجودی آدمی برای خود وی در تقابلی که با طبیعت و جهان هستی دارد، از مهم‌ترین اهداف انسان برای ساخت و پرداخت اسطوره‌هاست. اما این تمام نتیجه‌ی اسطوره گشایی نیست. باورهایی اسطوره را می‌سازند و این اسطوره‌ها کم-و-بیش تبدیل به قانون‌هایی برای زندگی ی عادی و مناسک مذهبی می‌شوند. سنت‌هایی در طول زمان پدید می‌آیند و دست‌آویزی می‌شوند برای زندگی افراد یک جامعه در طول تاریخ. تا جایی که دنیای مدرن امروزی بدون تصورات اسطوره‌ای، جهانی بی‌معناست. از جامعه‌ی طبقاتی هند تا مدرن‌ترین کشورهای اروپایی می‌توان به‌وضوح نتیجه‌ی اسطوره‌های چندهزار ساله را دید. قوانین اخلاقی و اجتماعی فراوانی برگرفته شده از اساطیر هستند و تمام این لایه‌های تنها زمانی کشف می‌شوند که از ورای نمادهای ظاهری به‌آن‌ها نگریسته و واکاوی شوند.

Labels:

Tuesday, April 01, 2008

برای با یک‌دیگر بودن

تا به‌حال به کلمه‌ی «یک‌دیگر» دقت کردید؟