Friday, June 29, 2007

یادها و بادها


مطربا بردار چنگ و لحن موسیقار زن
آتش از جرمم ببار و اندر استغفار زن

پشت این نوشته ده سال پیش در چنین روزی رقم خورده است. هشتم تیر یکهزار و سیصد و هفتاد و شش.

شستشو

دیدم مغزم برای مرور و حفظ 746 لغت زبان یاری نمی‌دهد. به مغازه‌ی روبروئی رفتم و فرچه و مایع شستن سرامیک را گرفتم. بعد از یک ساعت که حمام و توالت را شستم؛ مطمئن شدم که حالا مغزم برای هر چیزی یاری می‌دهد.

Thursday, June 28, 2007

حال که تنها شده‌ام می‌روی؟

این تصنیف را به برادری تقدیم می‌کنم که چندی‌ست که نیست یا هست و من نمی‌بینم. علیرضا ایلچی. علی جان ابوعطا می‌خواندها....
تصنیفی‌ست نایاب و سخت ناب از استاد آواز ایران جناب شجریان. قدیمی‌ست و در جمع اهل دل خوانده شده و تنها می‌دانم که در محضر مرحوم استاد «دادبه» هستند و نوازنده‌ی نی هم استاد موسوی‌ست. دستگاه هم ابوعطاست. فایل را که دانلود می‌کنید؛ کمی هم فکر کنید. در همان مدت کم یا زیاد که مشغول پیاده سازی هستید. به خودتان، به دیگران، به هر که در کنار شماست. به زندگی، به آن‌چه عشق‌اش می‌نامید. به هر چه که دوست دارید. کمی سکوت و سکون کنید. بعدش به گوش جان بسپارید. بهانه‌ی کیفیت هم نگیر دوست عزیز. در خانه ضبط شده نه استدیو.
فایل به صورت فلش است. اگر فلش پلی‌یر ندارید هم می‌توانید آن‌را از این‌جا بگیرید. برای دانلود، دکمه‌ی سمت راست موس را کلیک و سپس گزینه‌ی Save Target As را انتخاب کنید.
خواهشمندم برای شنیدن و یا پیاده‌سازی، تنها به آن لینک دهید.

Labels:

Wednesday, June 27, 2007

صبوحی (17)

بشنو! بشنو! پیش ازین مردان بودند که از ذوق و شوق و طاعت و عبادت، همه چیز داشتند و خود چنان می‌نمودند که گوئی هیچ ندارند؛ در «این ایام» مردمانند که از این‌ها هیچ ندارند و خود را چنان می‌نمایند که گوئی، همه چیز دارند.
ضیاءالدین نخشبی (وفات 751 هجری قمری)، سلک السلوک، سلک پنجم.

Labels:

اعتراض بنزینی

ناگهان اعلام شد که از ساعت 12 امشب بنزین سهمیه بندی می‌شود. تا حالا که چند پمپ بنزین را مردم شهیدپرور با خاک یک‌سان کردند. تا بقیه‌اش چه شود خدا می‌داند.
محمودجان «سفت بخواب» که ما امشب بیداریم تا صبح.
پ.ن. در شرق تهران 2 پمپ بنزین یکی در محدوده‌ی تهران‌پارس [خاقانی] و دیگری در خیابان وثوق آسیب جدی دیدند. اولی را گوئی بلکل به آتش کشیده‌اند و ماشین آتش نشانی را نیز هم! دومی اما تمام دستگاه‌ها و ساختمان را تخریب کردند. خبر رسیده که چندتائی هم در خیابان شریعتی گویا آتش گرفته‌اند.

Sunday, June 24, 2007

مدامم مست می‌دارد، نسیم جعد گیسویت

امروز از جلوی خانه‌ی مرحوم رضوی سروستانی در خیابان پیروزی گذشتم. دق البابی کردم ببینم می‌توانم یادی زنده کنم، کسی نبود. طبقه‌ی اول ساختمان را آماده کرده بود برای آموزش آواز و اهل و عیال در طبقه‌ی بالا بودند. عاشقان و شاگردان وقت و بی‌وقت مزاحم می‌شدند و او کریم‌تر از آن بود که درب خانه‌اش را چو امروز بسته بگذارد. روزی رفتم برای عید مبارکی گویا، یا خانه را که تازه خریده بود. در حین پذیرائی گفت: آقا این دیگر کهنه شده یکی بنویسید که باز نصب کنم بر سردر که اهلش رعایت کنند. دیدم تکه مقوائی آورد که رویش نوشته بودند؛ یاعلی. جهت حفظ حرمت کلاس، لطفا با وضو وارد شوید.
این‌جا کلاس آموزش آواز استاد بود، که برای او تقدس زیارتگاه داشت.

Labels:

Friday, June 22, 2007

شکسته

راستی می دانستی وقتی جماعت خطاط عاشق می شوند مشق شکسته می کنند؟

Thursday, June 21, 2007

پایان عشق با؟

این را که خواندم؛ سخت گریستم. فقر. فقر. فقر.
اگر مسلمانی از این درد بمیرد؛ آیا روا نیست؟ کلاه یا بهترست بگویم عمامه‌ی آقایان بالاتر باد!

Tuesday, June 19, 2007

پلوی انگلیسی!

Häjji Mohammad Taqï Bonakdär and a group of constitutionalist asylum seekers at the British Embassy
پلوی معروف انگلیسی که این روزها زیاد درباره‌اش خواندیم و شنیدیم!
شرح عکس: حاج محمدتقی بنکدار و جمعی از متحصنین مشروطه‌خواه در سفارت انگلیس
Häjji Mohammad Taqï Bonakdär and a group of
constitutionalist asylum seekers at the
British Embassy

برای دیدن عکس در ابعاد بزرگ‌تر بر روی آن کلیک نمائید.

Monday, June 18, 2007

زلزله!

ساعت 6.01 [به ساعت کامپیوتر بنده!] بعدازظهر امروز زلزله آمد. بخش شرق و شمال شرق تهران که تکان خورده. هنوز کسی چیزی مخابره نکرده.

از روزگاران

ساعت 7.30 صبح. برای بار دوم دارم می‌نویسم. چرا؟ خوب کافی‌ست بقیه مطلب را بخوانید، می‌فهمید.
مصمم شدم که بنویسم. برای این کار ابتدا تمامی مسئولین لشگری و کشوری متولی اینترنت را به همراه جماعت نسوان سببی و نسبی‌شان در خاطرم می‌گذرانم و در ذهن‌ام مشغول ترتیب اثر دادن به ایشان می‌شوم بعدش که ازین عمل شنیع خلاص شدم، لعنتی هم به جد و آبادشان چاشنی ماجرا می‌کنم. این از مرحله‌ی اول. باشد که از آدمیان شوند.
بار اول که نوشتم، حین Publish اینترنت قطع شد. Blogger هم حاضر نشد نوشته را پس بدهد.
در مرحله‌ی دوم باید هر چه را یک ساعتِ پیش نوشتم را به خاطر بیاورم و بازنویسی کنم. با خودم هم عهد کردم که تا این نوشته را منتشر نکنم، درس را شروع نکنم.
ساعت 6 صبح بعد از 2ساعت درس خواندن، اینترنت هوشمند دقیقه‌ای 5 تومان را چاق کردم. مثل سیگار که مقدمات دارد. با کلی فس فس فس و ... غژ غژ و ور ور وارد می‌شود. 1 دقیقه‌ای اول که تا IP را نشناسد و یک دور در سیستم‌ات نگردد بی خیال عدم داد-و-ستد اطلاعات نمی‌شود. بعدش می‌آیم با کلی بدبختی و سرعت مزخرف از Blogger اجازه می‌گیرم که جان مادرت بگذار می‌خواهم ببینم خلق‌الله نظر داده‌اند یا نه که خوش‌بختانه یا بدبختانه کسی چیزی ننوشته. می‌روم بالاترین را نگاهی بی‌اندازم که بعله، فیلترچی‌ها .info را هم به ملکوت اعلا فرستادند. فکر می‌کنم که در مغز این جماعت فیلترچی چه می‌گذرد که مثلا بالاترین را فیلتر می‌کنند و مزخرفات و چرندیات احمدی نژاد که این همه باعث بدبختی در سطح جهانی برای مملکت می‌شود را خودشان منتشر می‌کنند. قاعدتا به نتیجه‌ای هم نمی‌رسم. 4تا Tab باز می‌کنم از 4تا لینک که 4تا [به خدا فقط 4تا] عکس را ببینم. از بس سرعت بالاست صفحات همه هنگ می‌کنند. 3دفعه، 4دفعه، 5 دفعه Refresh می‌کنم. باز نمی‌کند یا وسط کار، عکس، مثل توپ، یکهو بادش خالی می‌شود و جانش در می‌رود. یک دفعه دیگر اساسی Refresh می‌کنم و می‌روم 2 طبقه پائین‌تر. آرام و یواش که کسی بیدار نشود. آب در کتری می‌ریزم و کلیدش را می‌زنم تا به جوش بیاید. صبر نمی‌کنم. می‌پرم بالا. در ذهنم هم هی دارم کانتر می‌اندازم که دقیقه‌ای 5تومان الکی نیست‌ها.... خیر.عکس‌ها همه مثل میوه‌ای کال ِ خشک شده نگاهم می‌کنند. عصبانی می‌شوم. در لپ‌تاپ را محکم می‌بندم و این بود نیم ساعت جان کندن من در این فضای مجازی و 150 تومان از جیب دادن.
-
به ADSL 256 عادت کرده بودم. به خاطر این‌که شرکت هزینه‌ی شارژ را دیگر دستی قبول نمی‌کند و باید واریز کنیم [حتما دزدی‌ شده دیگر] و چون بنده برایم سخت‌ترین کار ممکن رفتن به بانک و سر-و-کله زدن با اهل بانک است که مثلا چندرغاز را بخواهیم واریز کنیم، نرفتم، تا مخابرات برایم بلکل ADSL را از بیخ کند. حالا باید بروم باز فیش آخرین پرداخت ببرم و کپی شناسنامه و این فلاکت‌ها. می‌روی برای واریز پول، 2ساعت با گیجی و منگی به در-و-دیوار نگاه می‌کنی که باجه‌ی صندوق را بیابی. یک باجه از همه شلوغ‌تر است. قاعدتا باید خودش باشد. می‌روی با التماس از این و آن می‌پرسی که صندوق همین است. بله خودش است. مرحله‌ی بعدی عملیات محیرالعقول دریافت فیش نقدی‌ست. می‌روی لای مردم تا فیش را بتوانی بعد از کلی خواهش و تمنا از مسئول باجه بگیری که اصلا سرش را بلند نمی‌کند که ببیند تو چه می‌خواهی. فیش را گرفتی؟ هول هولکی پرش می‌کنی که جایت در صف به غارت نرود که آخر سر هم می‌رود و بجای دست به یقه شدن با خلق‌الله و فحش‌کاری، ترجیح می‌دهی بروی ته صف. نیم‌ساعت-یک‌ساعت در صفی نوبتت می‌رسد. دنیا برایت رنگ دیگری می‌گیرد. فیش و پول را می‌گذاری جلوی متصدی. با قر-و-قنبیل(؟) سرشان را بلند می‌کنند. نگاه عاقل اندر سفیه می‌اندازد و می‌گوید می‌خواهی واریز کنی؟ می‌گویم: آره دیگه. از خودتون فیش گرفتم. می‌گوید: واریز، باجه‌ی دوم....

Sunday, June 17, 2007

واقعه - 7

بعضی وقت‌ها انسان لجاجت می‌کنه. گرفتاری دارد. می‌خواهد به دنیا برسد. لج می‌کنه. با خوبی‌ها در می‌افته. نیاز داره و به بی‌ادبی می‌رسه. نیاز گاهی آدم را بی‌ادب می‌کنه. خدا کند که بی‌ادب نشویم. خصوصا در برابر خوبان. ندیدی «آن‌ها» که نیازی داشتند؛ چطور با آل‌الله رفتار کردند؟ از روی نیازشان، آن‌روز، ادب را فراموش کردند و کردند آن‌چه نباید می‌کردند. ادب خوب است. خدای مهربان با ادب است که ما هم از خودش یاد بگیریم و با ادب شویم. مبادا برای دنیا فراموش کنیم. برای مناصب. برای....

Labels:

Saturday, June 16, 2007

لنکرانی

مرجع بود. حالا دیگر نیست و تمام شده. من یک مسلمان‌ام و از او جز چند فتوی خشن در باب رد عرفان و تصوف دیگر هیچ به یاد ندارم. هر چه بود به جرات می‌توانم بگویم که شاگرد خلفی برای استادش آیت اله خمینی و لابد دوست وفاداری برای فرزند استادش سید مصطفی نبوده چراکه در ظاهر هم پدر و هم پسران‌اش خصوصا همین مصطفی، سخت دل‌بسته‌ی عرفان و برخی شاخه‌های تصوف بوده‌اند.

Thursday, June 14, 2007

روزگار گودوئی

به قول گودو: هیچ خبری نیست! نه کسی می‌آد، نه کسی می‌ره. خیلی بد جوریه!

Tuesday, June 12, 2007

چشم سیه

این کارعمل ضربی با صدای استاد شجریان هم تقدیم شما. توضیح این‌که اجرا، خصوصی‌ست و نایاب. فایل هم با فرمت mp3 قابل دانلود است. «کارعمل» هم اگر نمی‌دانید چیست باید بگویم که قطعه‌ای‌ست معمولا ضربی، که در حین اجرا به صورتی کاملا بداهه و بر اساس حس و حال خواننده، ساخته و پرداخته می‌شود؛ بر خلاف تصنیف که قبلا ساخته و سپس اجرا می‌گردد. شعر از جناب حافظ شیرازی‌ست، به صورت ذیل:
بر آن چشم سیه صد آفرین باد - که در عاشق کشی سحرآفرین است
عجب علمی‌ست علم هیات عشق - که چرخ هشتمش هفتم زمین است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟ - حسابش با کرام الکاتبین است
یک نکته هم که اگر بخواهم طولش بدهم ممکن است سخت به درازا بکشد، انتخاب اشعاری مناسب حالت موسیقی‌ست. این چند بیت صورتی مزاح گونه دارد و انتخاب آن برای ضربی خوانی، نشان از دقت نظر و تسلط در بداهه خوانی‌ی خواننده دارد.
خواهشمندم برای شنیدن و یا پیاده‌سازی، تنها به آن لینک دهید. (برای دانلود، دکمه‌ی سمت راست موس را کلیک و سپس گزینه‌ی Save Target As را انتخاب کنید.)

Labels:

Sunday, June 10, 2007

صبوحی (16)

نمی‌دانم کجا خواندم این جمله را که نوشته بود:
دنیا را به دشمنان ده؛ آخرت را به دوستان و تو خود ما را باش.

Labels:

فعل منکر و رونق اسلام

آقا مسعود بهنود که بسیار عزیزش می‌دارم، در شب نوشته‌هایش، چند بیتی از جامی نقل کرده که بسیار به کار این روزگار می‌آید. تا کامل‌اش را در دیوان وی بیابم، همین چند بیت را که غنیمت است را بخوانید.

من که خدمت کرده‌ام رندان دردآشام را
کی شمارم پخته وضع زاهدان خام را
شیخ شهرت جوی رعنا را تماشا کن که چون
در لباس خاص ظاهر شد فریب عام را
محتسب در منع می از حد تجاوز می‌کند
می‌برد زین فعل منکر رونق اسلام را

Saturday, June 09, 2007

خاطرات و فراموشی

به تو فکر می‌کنم و فراموش می‌کنم.

Friday, June 08, 2007

یک قرار

قرار است که تمام شود. لاجرم برمی‌گردم به روزگار ماضی. من آدم ضعیفی هستم که بعضی وقت‌ها سخت گریه‌ام می‌گیرد.
پ.ن: فکر می‌کنم حالا من و خدا بی‌حساب شدیم. من و هر چه هست، بی‌حساب شدیم. نه طلبی دارم و نه بدهی. درست نمی‌گویم؟ آی بالائی. با تو هستم‌ها.
پ.پ.ن: هی یک چیزی گویا درونم مرا به یاد قول و قرار نوروزی امسال‌ام می‌انداخت. نمی‌دانم چه در آن بود که مرا به دوباره خوانی‌اش دعوت می‌کرد. بازخوانی‌اش که کردم علاوه براین که گویا لازم‌ست تغییراتی در آن انجام شود، بر زبانم آمد که شاید تقدیر مشخص بود و صدایش بلند، من خود را به کری زده بودم. باز گفتم: اللهم انی اسئلک صبرا جمیلا.
بعد از تحریر: با تشکر و امنتنان از یک دوست! خدا کند همیشه «یک دوست» باشد تا اشکالات آدم را یادآوری کند.

Thursday, June 07, 2007

سودی کو؟

یکی از خصوصیات اخلاقی من همین است که وقتی کسی را می‌بینم که با عصبانیت و با حالتی حق به جانب و یا پرروئی، به من یا دیگری مشغول فحش دادن است؛ سخت خنده‌ام می‌گیرد. چه کنم که دست خودم نیست و اخلاق ذاتی من است. یکی حتی روزی به من انتقاد کرد که این رفتار تو برای طرف مقابل از صد فحش هم بدتر است.
از دیرزمان استنباط من از فحش و بد-و-بیراه همین بود که کسی که از این حربه برای مقابله استفاده می‌کند در گفتگوی خویش با طرف مورد نظرش باید با مشکلی اساسی مواجه شده باشد. یا از منطق سودی نبرده یا منطق را کلا بلد نیست یا حتی کتکی خورده که چنین به ناسزا گفتن افتاده و نتیجه این‌که ناتوان است. یا فکری یا جسمی. این ناتوانی برای من اگر با فحش دادن همراه باشد همیشه خنده دار بوده است. خودم در مواقع ناتوانی معمولا سرم را می‌اندازم پائین و راه خودم را می‌روم یا اگر طرفم آدم حسابی باشد از او معذرت خواهی می‌کنم.
این مقدمه‌ی ساده را برای این نوشتم که اشاره‌ای داشته باشم به نحوه‌ی جواب دادن‌های عبدی، دوستدار و طایفه‌ی ایشان که این روزها واقعا به خنده می‌گذرم از کنارشان. نمی‌دانم چرا داریوش اینقدر این قضیه را جدی گرفته است. دو سه خطی هم در قسمت نظرات نیلگون هم نوشتم و در قالب سوال طرح کردم. اشکال برسر عصبیت نویسنده‌ی نیلگون است که مانند مار زخم خورده دارد راه می‌رود و فحش می‌دهد و نه حتی طرح کلی ماجرا. ما هم می‌گوئیم لااقل احترام بگذار و به میلیاردها انسانی که چیزی به نام «الله» دارند، توهین نکن. مثل یک فیلسوفِ با ادب به بحث بنشین. عصبانی نباش چون وقتی عصبی هستی حتی اشتباه هم می‌نویسی و باعث خنده‌ی بیشتر هم می‌شوی. وقتی عصبی هستی عملا نخواهیم بگوئیم کل مغز به مرخصی می‌رود، دست‌کم سه/چهارم آن تعطیل است و همین می‌شود که چیزی که بر آن بی‌اعتقادی و در وجودش انکارها داری، می‌شود جوهری که عرضی ولو مشمئز کننده بر آن جا خوش می‌کند. نکن عزیز من. وقتی قدرتی در جواب دادن نداری و به ناسزا گفتن می‌افتی، برای منی که روزی فکر می‌کردم مثلا اهل عقلی بودی و کسی بودی، خوب نیست. حالا جماعتی هم از ریز و درشت، هی دورت را بگیرند و برایت، که برای خودشان، دل بسوزانند و کمی عقده خالی کنند، خلاصه ارزشی نیست. نمی‌دانم این قوم همین جمله‌ی ساده را می‌توانند بفهمند که: عصبانیت و درنتیجه ناسزا، ارزش و باری علمی ندارد؟
قضیه به همین سادگی‌ست به جدم.

پ.ن. گاهی وقت‌ها باید ساده بود و به سادگی از کنار خیلی چیزها گذشت. ارزش زمان بیش از سر-و-کله زدن با کسی‌ست که خودش را به خواب زده.

Wednesday, June 06, 2007

گل‌های تازه. برنامه‌ی شماره‌ی 25

در این قحط صدا، تصنیف خاطره انگیزی‌ست این افسانه‌ی شیرین. در واقع نام تصنیفی که خواهید شنید از غزلی‌ست، سروده‌ی مرحوم فرخی یزدی، که استاد شجریان در ادامه‌ی برنامه ‌خوانده و فعلا به دلیل حجم بالایش از آپلود آن منصرف شدم. سعی‌ام این بود که بدون کاستن از ویژگی‌های صدائی خواننده و نواهای سازی، حجم آن‌را مناسب دانلود کنم که فکر می‌کنم موفق هم بوده.
تصنیف را با صدای مرحوم هایده خواهید شنید و با آهنگسازی استاد همایون خرم. دستگاه آن اصفهان است و استاد فریدون حافظی به احتمال زیاد رهبری ارکستر آنرا به عهده دارد. شعر ترانه از بهادر یگانه است و گوینده فیروزه امیر معز.
خواهشمندم برای شنیدن و یا پیاده‌سازی، تنها به آن لینک دهید.
تصنیف برنامه‌ی 25 گل‌های تازه، با فرمت mp3 آماده‌ی دریافت است. (برای دانلود، دکمه‌ی سمت راست موس را کلیک و سپس گزینه‌ی Save Target As را انتخاب کنید.)

Labels:

Sunday, June 03, 2007

در ستایش یک راوی

این روزها که گوئی هجمه بر فرهنگ و ادب این زمین، دلیل تجددست و مایه‌ی افتخار، یکی حافظ را می‌خواهد مطلقاً مدرن سازد، یکی نظر می‌دهد که بیائیم خط را از بیخ برکنیم و فرنگی‌اش کنیم، یکی برنقاشی‌های محمد تجویدی دست می‌برد تا اروتیسم مدرن را در آن جلوه دهد، یکی با صدای زوزه مانند تحریر می‌زند و شعری از حافظ را به سخره می‌گیرد و... آیا به احترام این زن نباید کلاه از سر برداشت؟
برای من که صدای شاهنامه‌خوانی پدر بزرگ که در اصل شاهنامه‌خوان هم نبود ولی مردانه و با شوری خاص داستان زال و سیمرغ را تعریف می‌کرد، هنوز در گوش است؛ روایت این زن، از سر شوق، اشکم را درآورد.

آئین چراغ

زنده باد خط فارسی! آئین چراغ خاموشی نیست. اثر استاد رضا مافی.
برای دیدن عکس در ابعاد بزرگ‌تر، بر روی آن کلیک نمائید.

Saturday, June 02, 2007

خط فارسی و آب‌های گل‌آلود

پیام یزدانجو نوشته: نگارش زبان فارسی با خط لاتینی: 1. کاربردهای زبانی فارسی­زبانان را تدقیق می­کند؛ و از این رو 2. فهم این زبان را آسان­تر می­سازد؛ و از این رو 3. آموزش این زبان به بیگانگان و حتا ایرانیان را تسهیل خواهد کرد. و هنوز هم بعید می­دانم کسی بتواند صحت چنین مفروضاتی را زیر سوال ببرد.
کاری به اصل ماجرا ندارم که نه برعهده‌ی من است و نه در حوصله‌ی دانش من. جناب یزدانجو ایده‌ای را با تمسک به پیشینه‌ای حدود 100سال [با کم-و-بیش‌اش کاری ندارم. ایشان که چنان نوشته: به قدمت آغاز عصر تجددخواهی، که آدم خیال می‌کند، این حرکت 2000سالی‌ست که دارد در ایران پی‌گیری می‌شود!] مطرح کرده که از دید ایشان اگر عملی شود مزایای‌اش بر معایب‌اش «بی­شک» خواهد چربید. خوب این بی­شک‌ها و بعید دانستن‌هائی که ایشان سفت و محکم برآن تکیه زده‌اند را باید کمی کنکاش کرد. آمدیم و فردا در این شیر-تو-شیری اوضاع جامعه یکی هم حرف ایشان را جدی گرفت و کتاب‌های فارسی دبستان ما که محض رضای خدا، امکان ندارد 2سال یک‌جور چاپ شود را خواستند به خطوط لاتین بنویسند، انجمن خوش‌نویسان ما از آن پس به غاز چراندن بپردازند، و 50 سال بعد فرزندان ما به خطوط کج-و-کوله‌ی دیوارها و محراب‌های ما نگاه کنند و هیچ نفهمند که 150 سال قبل آخوندزاده‌ای یک حرفی را زده و حالا ایشان باید تقاص آن را پس بدهند.
جناب یزدانجو توضیح نداده که کاربردهای زبان فارسی ما چگونه قرار است تقدیق شود. نفرموده‌ که چگونه و با چه پیش‌فرضی آموزش زبان فارسی ما برای ایرانیان! نیز سهل‌تر خواهد شد چه رسد به فرنگیان!
هیچ کس منکر این نیست که خط فارسی در حال حاضر دچار مشکلات فراوان است. اما آیا حل این مشکلات تنها به از بیخ برکندن این درخت تناور است؟ امروز بعدازظهر که رادیو این ماجرای استادان دانشگاه را علم کرده بود و طبیعتاً عده‌ای زیرش به سینه‌زنی مشغول بودند، با استاد نابینایم در همین خصوص به بحث نشستم. او می‌گفت برای من که اگر این زبان را به لاتین بنوسند - چون تمام نرم‌افزارهای خط‌خوان مخصوص این‌گونه خطوط است - بهتر است اما حاضر نیستم به من نابینا مثلا یک جلد دیوان حافظ فینگلیش هدیه کنند. همین استاد عزیز ما که با تمام نقص جسمی که دارد بر زبان‌های پهلوی، عبری، عربی، فرانسه، آلمانی و انگلیسی، مانند زبان فارسی، به نحو چشم‌گیری مسلط است می‌گفت وقتی چنین کردند به اندک زمانی تمام هویت زبانی به نام فارسی از میان خواهد رفت. نسل‌های بعد چیزی از آن نمی‌خواهند و نخواهند فهمید. خط که از میان برود مسلما زبان نیز از میان خواهد رفت. لغات انگلیسی بیشتری در جملات رواج پیدا خواهد کرد. این ترقی نیست. این اضمحلال کامل یک فرهنگ است. اگر دوست دارید در 100 سال آینده کودکان ایرانی به خطوط کنونی زبان فارسی به چشمی نگاه کنند که حالا ما ایرانیان حسرت به دل به کتیبه‌های باستانمان، بسم‌الله. از همین فردا پروژه‌ی لاتینی کردن فارسی را پی‌بگیرند ببیند نتیجه‌ای که گفتم در عرض اندک زمانی حاصل می‌شود یا خیر.
جناب یزدانجو از میان آب گل‌آلود خط فارسی، غصه‌ی نادرست نوشتن خطوط فینگلیشی را می‌خورد و در پی ایجاد یک دستورالعمل صحیح نویسی برای این خط است. این خیلی خوب است که وی به فکر این طرف ماجرا باشد اما ربط آن به موضوع بحران خط فارسی، خلط مبحث است.

طوبی

من شنیده بودم «طوبی» نام درختی‌ست در خانه‌ی بهشتی کسی...! نمی‌دانستم در بهشت هم دل‌گیری وجود دارد.

Friday, June 01, 2007

اما اگر از احوال این جانب خواسته باشید...

1- آمد به دیری و به زودی خواهد رفت. دوبار بیشتر ندیدمش و حالا دارد می‌رود. دوری را، هرچند که گفته آمد که زیباست، اما سخت نیز هست. در هوا چنگ می‌زنم و نمی‌توانمش گرفتن. الان که دارم از او می‌نویسم ناگهان عطرش بطور اعجاب انگیزی در فضای اطرافم پراکنده شده. این تجربه‌ی عجیب چندباره‌ی من است. کسی را که دوست می‌دارم و از من دور است؛ ناگهان جلوه‌ای می‌کند و.... بوی عطرت دیوانه‌ام کرده. بماند.
2- چندی‌ست که مجموعه‌ای باکیفیت از صداهای قدیم پهلوان استاد آواز ایران زمین به دستم رسیده و در کنار درس و تحقیق مردافکن «مراقبه در اسلام و بودائیسم» با آنها سخت مشغولم تا فراغتی اگر باشد و از امتحاناتم خلاصی بیابم و ADSL را باز اگر برپا کردم، به تدریج بر روی اینترنت بگذارم و دعای خیری از خلق الله نصیب خود سازم.
3- پیرتر شدم. همین و بس.