Sunday, September 16, 2007
بعد سحر که خوابیدم، خوابی بود یا چیز دیگری. نمیدانم. آسمان نداشت خواب من. پای من بر زمینی بود که رویاش انسانهای ریزی در هم میلولیدند. یکی بلند گفت: آمد! سکوت شد. سکونی همگانی شد. ناگهان رنگها از ناکجا فرو ریخت. همه ایستاده بودند مثل مجسمه. بر من موج-موج رنگ بود که نازل میشد. بر یکی - نمیدانم چه کسی بود - اما قطرهای میچکید و باز میایستاد. هوا خنک بود و ملیح. مثل سحرهای مدیترانهای. بوی سبزه بود. بوی آب. بوی یاسهای شیپوری. داشتم مست میشدم. خمار شدم گویا. دیدم که کنار دیواری طلایی ایستادم. اول از هیبتاش نفهمیدم که چیست. دیدم محدود بود. از خماری با زحمت سر بلند کردم. به دلم افتاد که گنبد طلایی مشهد است که آرزو داشتم روزی در کنارش باشم. مثل همیشه ذوق کردم. گریهام گرفته بود. ناگهان گنبد کوچک شد ومثل کلاه شد. یکی آنرا بر سرم گذاشت. ندیدم چه کسی بود. روی پشت بام حرم امام رضا بودم و از بالا مردم را تماشا میکردم. صدا میآمد. شجریان بود؟ داشت ربنا میخواند. باز از مستی ذوق کردم و گریه. صدایش بلند بود اما گوشنواز. درست مثل بچگی که دوست داشتم صدای ربنای تلویزیون را ته بلند کنم و با ربنا عشق کنم. در آن حال یکی بگوشم گفت: بگو بلی! حواست کجاست؟ بگو بلی. گفتم بلی. یکی خندید. مثل نسیمی که از پرواز کبوتری برمیخیزد لحظهای آمد و رفت.
پ.ن. بدبخت شدیم. خبری نبود. یکی جلوه کرد و مستمان کرد و ما هم که کم ظرفیت. تا گفت: بگو، گفتیم. نه برهانی خواستیم، نه دلیل عقلیای. خلاصه از کم جنبگی خودمان بود. وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ (اعراف. 172) باید اسماش را میگذاشتند سورهی اعتراف تا اعراف! یکی هم نیست بگوید آخر اعتراف در بیخودی که سندیت ندارد.
3 نظر:
خوب كلاهي سرت گذاشتند نه راه پس داري نه راه پيش البته ادم بعد از خوردن سحري بخوابه از اين كلاها سرش مي ره.
در باره اون نوشته هاي اينگليشتون خيلي جالبند من وقتي احساساتم فوران مي كرد و به انگليش يه چيزايي مي گفتم باباي صوفي مي فرمودند باز كلاس گذاشت واسه ما اين بود كه خودمم باورم شد كه دارم كلاس مي ذارم و استعدادم خشكيد.حالا مي بينم انگار زياد غير طبيعي نبوده.
راستي از نظراتتون استفاده مي كنم از اينكه قابل مي دونيد و به من سر مي زنيد ممنون. نكاتي كه فرموده بوديد تصحيح شد.
حقیقتش این است که خوابی بس عجیب دیده اید ما را نصیبی از این خواب ها نبوده نیست!
تعبیر خوابت ابری است بلندی مفهوم دوگانه ای دارد !راستی برایم جالب است که چرا اسم وبلاگت سوشیانت است و امام رضا؟!!! به هر حال موفق باشی سوشیانت عزیز!
این رو یک بار دیگه هم اینجا نوشته بودم
از باده نور مست مستم بنما
با اهل طهور هم نشستم بنما
هر وقت که دیدی ز حضورت دورم
یادآوری روز الستم بنما
Post a Comment
خانه >>