غروب غمانگیز جمعهست و دارم به آوازی منسوب به مرحوم ذبیحی گوش میدهم که رفیق شفیقی در مجموعهای بس گرانقدر فراهم آورده و مرا هم از آن بی نصیب مگذاشته. که اگر نبود این آوازها، بعید نبود غم دوری از پایم در آرد. دلم پرمیکشد به سحرهای خنک حریم رضوی. زود نماز را بخوانی و بیایی در صحن اسماعیل طلا* تا چند ضربیها و ریتمهای لنگ نقارهخانه را به گوش جان بنشانی و وسط صحن در دل سماع کنی و چرخ بزنی.
شما هم به این بیات ترک منسوب به مرحوم ذبیحی
گوش بدهید. شاید دلتان مثل من به جاهای خوبی پر کشید در این غروب جمعه.
* همان صحن عتیق که حالا شده انقلاب بهگمانم.
5 نظر:
بسیار نوای دلنشینی است
چقدر دلم صداي نقار زدنهاي حرم رو كرده... لازم شد غروب سري بزنم...
اوایل لینک سوشیانت را که میدیدم جایی، وسوسه نمیشدم ببینم چی هست؟ شاید چون جاهایی میدیدم که نباید ...
حالا چقدر اینجا را دوست دارم وقتی مرا یاد نقارهخانه میاندازد ..
سلام!
گاهی شده است که میروید به وبلاگی،خیلی اتفاقی و بعد از خواندن سطوری چند، دلتان را میبرد و با خودتان میگویید چقدر این آدم چیز فهم است! بعد ناخودآگاه میروید توی لینکدونیی وبلاگ یا هم میان کامنتهایی که نوشته شده است تا ببینید این آدمیزاد با چه موجوداتی حشر و نشر دارد، اگر وقت داشتید و حوصله چندتایی را میروید و میبینید ... گاهی هم برعکس، میروید جایی و عقتان میگیرد و بعد نگاهی میاندازید به لینکها و میبینید لینک سوشیانت هزارم هم هست، با خودتان میگویید بیخیال! لابد این بابا هم چیزی است شبیه همین بابا!
ولی ... همیشه هم همینطوری نیست ... تازه فهمیدم اینرا!
سلام!
خب! گفتم از لینکها میفهمم کی چه حدی داره؟ نه! گفتم اول میبینم کی چه حدی داره بعد به لینکهاش نگاه میکنم.
مدت کمی است که میآیم اینجا ... در واقع بیشتر آنهایی که لینک دادید بدیشان را قبلاً دیدهام ...
موفق باشید سوشیانت عزیز.
ببخشید که من همیشه سلام یادم میرود!
Post a Comment
خانه >>