حس نمدار خاطرات دور
- پدر جان! لااقل این وقت شب که قرآن میخوانی، آرامتر بخوان. شاید همسایه نخواهد برای سحر بیدار شود.
- از لیلا خانم پرسیدم که اذیت نمیشوید؟ گفته که نه. گفته بهتر از صدای قرآن شما چه بهتر؟ فکر کردی بیجهت بلند میخوانم؟
- پس بخوان بابا جان. بلند بخوان.
- وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ....
[زنگ در بهصدا در میآید] یعنی کیست این وقت سحری؟
- سلام علیکم. بفرمایید. برای باباتون خرما اووردم. خدا خیرتان بدهد. ماشالا چه صدای پر طنین و خوبی هم دارند.
[محمد آقا پسر لیلا خانوم کلمات را پشت سر هم ردیف میکند و بدون اینکه منتظر حرفی باشد راهاش را میکشد به سمت درب خانهی خودشان]. مادر سفره چیده. پدر پیچ رادیو را میچرخاند که صدای دعای سحر آرام آرام به صدای قلقل سماور ملحق شود. من هنوز در خواب و بیداریام. بابا باقر قرآناش را میبوسد میگوید امیرجان، بابا، زندهدل باشی بابا. میخندم. میروم روی پایش یله میکنم که یعنی خوابام میآید. پیشانیام را میبوسد. یواش به پدرم میگوید: بچه را بیدار نکن. تا بابا بخواهد جواب بدهد میگویم: بابا جون خودم بیدار شدم به خدا. میخندد. پنجره باز است. چراغها همه روشن است.
6 نظر:
می دانی سوشیانت، گاهی که بی رنگی زندگی خودم و پررنگی زندگی خانه مادربزرگم فکر می کنم، نتیجه می گیرم تقصیر خودم است.
از "تنبلی"، از تکنولوژی زدگی، به هزار دلیل دیگر، زیبایی ها را از زندگی ام برداشته ام.
کمی آدم وقت و حوصله بگذارد و بشیند فکر کند، شاید بتواند، و حتی وظیفه اش است، همان محیطی که دل زنده می کرد را در خانه خود و برای فرزندان خود فراهم کند.
می گویم این روح پدرجانت است که در تو جریان دارد لابد.
اینقدر که تو خط دلی (یا حداقل برات دغدغه است که باشی.)
چقدر دلنشین... چقدر زیبا... کاش... کاش
سال ديگه اگه خدا خواست و رفتيم خونمون ديگه نميذارم سحرات سياه باشه
مينو و امير با هم قران گوش ميدن و...
وقتی به دوردستها می ری همیشه نمی درخاطرات هست ، جای خالی آنانی که برایمان هزهران خاطره داشتند.
سلام علیکم
همسایه ی ما سه روز است آشغال گذاشته جلوی آپارتمانش و حاضر نیست بردارد سی متر آن طرفتر ببرد بریزد در سطل زباله ی بزرگ خیابان
اجازه ی قرائت قرآن از جانب آنان طلبم
***
من هم از بچگی در هیئت و جاهایی دیگر قرآن می خوانم
***
التماس دعا
سیدعباس سیدمحمدی
Post a Comment
خانه >>