Saturday, October 29, 2005

کج زیستن

خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمیداند ، رهی دیگر نمیگیرد

عجب حکایتی شده روزگار ما در پناه آوردن آدمیان به گوشه ای خلوت از دیاری که با آن نامانوسی و غریبی در آن و ترشحات قلب را در جائی پیاده کردن که انگار کسانی را در آنجا هم درد و هم نوع خود می یابی به بهانه ی چند نفس ِ افزون تر . تا بمانی و خُرد شوی و بی خیال آمدن همان چند هم درد و هم نوعِ مثالی که هیچ وقت نبوده و نیست. اگر هم هست ادعائی است و لاف و گزافی و نه بیشتر. چه آنکه دُمی می جنباند به طمع لقمه ی خویش است وگرنه دُم تکان دادن ابناء بشر نه برای کیف و سرخوشی توست و نه از سر بیکاری اش.
شرطی هست البته برای ماندن و نفس کشیدن در این دیار غریب. دو حرف بیش نیست. "کج" باشی! گردن کج ، کمر کج ، روح و دل و قلب کج و خلاصه کج باش تا حداقلی بدهند برای ماندن. اسمش را هم می گذارند مبارزه برای زندگی بهتر! و خلاصه آدمی که در باطن کج نبوده و برای ماندن مجبور به کجی می شود لابد برای چنین بودن ، زوری هم لازم دارد تا بزند و یا به قولی مبارزه ای بکند.
حتی برای عشق هم کجی لازم داری تا هم به دل معشوق بنشینی هم عتاب دیگران نشنوی. اینجا شرط بقا در کجی است دیگر. اصلا هم سخت نیست و نباید سخت گرفت. برای آن کسی هم که او را کجی نیست به هر دلیلی ، البته که استهزاءِ طرف و تهمت ها، حرف اول و آخر است. خواه بی چاره آنقدر کج بوده و تقلا کرده که نزدیک به واژگون شدن و نقش زمین شدن است و دیگر قدرت و زوری برای کج نگه داشتن خود ندارد و خواه فی الذاته اهل کجی نباشد. اولی را به چوب تهمتِ مرعوب نفس خود و خلایق بودن می زنند و دومی را به تیغ گردن کشی! اینان که طرفدار اینگونه زندگی کردنند ، زندگی را زمین فوتبالی بی داور فرض کرده اند که توپ را باید به هر حیلتی وارد دروازه تیم مقابل کنند و خلاص. اگر تیم مقابل خود به خود اهل سازش بود که هیچ وگرنه با ارعاب و تهدید یاران و سنگ پرانی و دست آخر به زور و ضرب ضربات مشت و لگد بر پا و دست و کمر حریف و خلاصه کج نمودن طرف مقابل ، امتیازی می ربایند. اولی کجی خواستن در باطن است و دومی کجیِ ظاهر!
اما گفتم عشق و کجی و به دل معشوق نشینی ، دیدم بی مناسبت نیست برای کسانی که به قول شریعتی همیشه در پاورقی ها زندگی می کنند ، در نوشته ی بعدی توضیحی بدهم به همین زبان ساده ی فارسی خودمان که خرابی کار از آنچنان که هست ، پیش تر نرود.
تتمه : کسی که دم به دم شرطِ شعر خواجه را پیش می کشد آیا می تواند به خود بقبولاند کسی هم هست که مصداق باطنش این بیت شعر حضرت باشدکه می فرمایند :
مطَلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست

«والله علیمٌ بذات الصدور»