حمله به تصوف
حمله به دراویش گنابادی را می گویم. هر از چندگاهی قصه ی تعرض به درویشی و اهل فقری تکرار می شود و دل را می آزارد. نمی دانم چرا. اما با اینکه خود از اهل فقر نیستم اما هیچ نمی پسندم که با این جماعت چنین می کنند. خدارا شکر که در بلاد هند نیستیم. بعضی وقت ها بد جور – خیلی بد جور – به هندیان حسودیم می شود که با این همه تنوع مرام و مسلک (هرچند که برخی اقوام تندرو و افراطی در آنجا هم وجود دارند و فجایا می آفرینند) مانند آدمی زاد نه حیوانات وحشی دارند برای خود زندگی می کنند و کس را باکی از آن نیست که دینش و مسلکش مورد بی احترامی گروهی دیگر قرار بگیرد. بی تردید هندیان اگر از آقایان حمله کننده متدین تر نباشند - حتی در دوره های جدید که نفوذ فرهنگ غرب را بی پرده می توان در جامعه شان دید - از دین دارترین مردمان بشریت بوده و هستند و دین نقشی عجیب و اساسی در زندگیشان دارد. اما همیشه هم این انعطاف را در برابر تمامی مذاهب و ادیان دیگر داشته اند که آنها را در کنار خود بپذیرند.
از گفتار اصلی دور نشوم. اگر از آقایانی که حمله کردند و فریاد وا اسلاما سر داده اند، بپرسی مرحوم علامه طباطبائی را قبول داری؟ یا آیت الله خمینی را قبول داری؟ بی هیچ بحثی سر تکان می دهد که آری. از کمی فاضل ترشان که بپرسی مرحوم علامه محمد حسین طهرانی را چی، او را هم قبول داری؟ بی تردید جواب او هم این است. آری. تو هم حق هم نداری که بر ایشان اعتراضی وارد کنی. قبول. اما امان از وقتی که با دلیل و مدرک بخواهی حالیشان کنی که اینان از رفتارتان گریزانند که هر عاقلی چنین است.
به کتاب "روح مجرد" رجوعتان می دهم. که نوشته ی علامه طهرانی است و در وصف زندگی بزرگانی که در کلام نمی گنجند. همچون میرزا علی آقا قاضی بزرگ رحمه الله علیه ، میرزا جواد آقا انصاری همدانی رحمه الله علیه و جناب حاج سید هاشم موسوی حداد رحمه الله علیه که اکثر کتاب در وصف اوست و طریقه ی سلوکش. در صفحات 382 تا 384 عینا چنین می خوانیم:
امّا جناب آية الله زاده بهبهاني: آقا شيخ محمّد علي كرمانشاهي در «مَقامع الفَضل» با اين أجوبهاي كه ملاحظه نموديد، جواب از وحدت وجود ندادهاند. و بيچاره محييالدّين را علاوه بر تكفير، به هزار عيب و علّت ديگري مزيّن فرمودهاند. و بايد خودشان در مواقف آينده از عهدة پاسخهاي او برآيند.
ايشان فقط گفتار مير سيّد شريف در «حاشية تجريد» را ذكر نموده، و سپس شروع كردهاند به انتقاد از عرفاء و محييالدّين عربي.
در زمان ايشان درويشكشي رائج بود. عوامّ كالانعام هر جا مسكيني دلسوخته را كه شعار درويشي داشت مييافتند، خانهاش را غارت ميكردند و خودش را ميكشتند.
در ليلة جمعه دوازدهم شهر جُمادَي الثّانيه سنة يكهزار و سيصد و هفتاد و هفت هجريّة قمريّه كه حقير در همدان و در منزل و محضر حضرت آية الله حاج شيخ محمّد جواد أنصاري همداني مشرّف بودم، ايشان در ضمن نصايح و مواعظ و قضايا فرمودند:
آقا سيّد معصوم عليشاه را آقا محمّد علي بهبهاني در كرمانشاه كشت. آقا محمّد علي سه نفر از أولياي خدا را كشت. سوّمي آنها بُدَلا بود كه فرمان قتل او را صادر كرده بود. بُدلا به او گفت: اگر مرا بكشي، تو قبل از من خاك خواهي رفت! آقا محمّد علي به وي گفت: مظفّر عليشاه و سيّد معصوم عليشاه كه از تو مهمتر بودند چنين معجزهاي نكردند، تو حالا ميخواهي بكني؟! بدلا گفت: همينطور است. چون آنها كامل بودند، مرگ و حيات در نزدشان تفاوت نداشت؛ ولي من هنوز كامل نشدهام و نارس هستم. اگر مرا بكشي به من ظلم كردهاي! آقا محمّد علي به حرف او اعتنا نكرد و او را كشت. هنوز جنازة بدلا روي زمين بود كه آقا محمّد علي از زير دالاني عبور ميكرد ناگهان سقف خراب شد و در زير سقف جان سپرد. چون ايشان عالم مشهور و معروف كرمانشاه بود و احترامي مخصوص در ميان مردم داشت فوراً جنازهاش را تشييع و دفن كردند، امّا در اين أحيان كسي به بدلا توجّه نداشت و جنازة وي در گوشهاي افتاده بود و هنوز دفن نشده بود.
مرحوم آية الله انصاري فرمودند: گرچه مظفّر عليشاه و سيّد معصوم عليشاه و بدلا مسلك درويشي داشتند؛ و اين مسلك خوب نيست، امّا فرمان قتل اولياي خدا را صادر كردن كار آساني نيست.كلام استاد علاّمة طباطبائي در حرّيّت اهل توحيد در زمان رفع جُمود و تحجّر
حضرت استاد آية الله علاّمة طباطبائي قدَّس الله نفسَه ميفرمود: اين مشروطيّت و آزادي و غربگرائي و بيديني و لااُباليگري كه از جانب كفّار براي ما سوغات آمده است، اين ثمره را داشت كه ديگر درويش كشي منسوخ شد، و گفتار عرفاني و توحيدي، آزادي نسبي يافته است؛ و گرنه شما ميديديد: امروز هم همان اتّهامات و قتل و غارتها و به دار آويختنها براي سالكين راه خدا وجود داشت.
این قضایا را اگر برای همین عوام الناسی که تیشه به ریشه ی تصوف بلند کرده و می زنند بگوئی شاید به تو بخندند. حتی باورشان نمی شود یکی مانند علامه چنین گفته باشد. اما حقیقت همین است که ما برای گرمی دکان خود هر کاری می کنیم و روی گردان هم نیستیم. انگار نه انگار که باید در جائی جواب پس بدهیم. در این کتاب بارها اشاره شده که به کسانی که نامشان رفت از میرزا علی آقا قاضی بگیر تا شیخ حداد، نسبت تصوف داده اند و بر سر و رویشان ریخته اند و محافلشان را به هم ریخته اند. گیر اصلی این جماعت بی دین و خشک مغز با چیست؟ حتی به خودیشان هم رحم نمی کنند. زمانی با فلسفه مشکل داشتند و از دیرباز تا کنون با عرفان. نه با عقل سلیم سر سازگاری دارند نه با قلب سلیم. یاد کلمات مولا علی می افتم در حکمت عجیب و پر ابهت 147 نهج البلاغه.
ها، اِنَّ ههُنا لَعِلْماً جَمّاً [ وَ اَشارَ بِيَدِهِ اِلى صَدْرِهِ] لَوْ اَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً! بَلى اَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُون عَلَيْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ لدّينِ لِلدُّنْيا، وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللّهِ عَلى عِبادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلى اَوْلِيائِهِ. اَوْ مُنْقاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لا بَصيرَةَ لَهُ فى اَحْنائِهِ، يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فى قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عارِض مِنْ شُبْهَة. اَلا، لاذا وَلا ذاكَ. اَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيادِ لِلشَّهْوَةِ. اَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْع ِ وَ الاِْدِّخارِ، لَيْسا مِنْ رُعاةِ الدّينِ فى شَىْء، اَقْرَبُ شَىْء شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعامُ السّائِمَةُ. كَذلِكَ يَمُوتُ الْـعِـلْـمُ بِـمَـوْتِ حـامِـليـهِ . اللّهُمَّ بَلى، لا تَخْلُو الاَْرْضُ مِنْ قائِم لِلّهِ بِحُجَّة، اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً، اَوْ خائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَ بَيِّناتُهُ. وَ الاَْعْظَمُونَ عِنْدَ اللّهِ قَدْراً، يَحْفَظُ اللّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّناتِهِ حَتّى يُودِعُوها نُظَراءَهُمْ، وَ يَزْرَعُوها فى قُلُوبِ اَشْباهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلى حَقيقَةِ الْبَصيرَةِ، وَ باشَرُوارُوحَ الْيَقينِ، وَ اسْتَلانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَ اَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْيا بِاَبْدان اَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلى. اُولئِكَ خُلَفاءُ اللّهِ فى اَرْضِهِ، وَ الدُّعاةُ اِلى دينِهِ.
آهِ آهِ، شَوْقاً اِلى رُؤْيَتِهِمْ!
بدان كه در اينجا دانش فراوانى است ـ اشاره به سينه اش فرموده ـ اگر براى آن افراد شايسته اى مى يافتم انتقال مى دادم! آرى شخص تيزفهمى را براى اين علوم مى يابم ولى از او بر آن ايمن نيستم، ابزار دين را براى دنيا به كارمى گيرد، و با نعمت هاى خداوند بربندگانش، و به حجت هاى حق بر اوليائش بزرگى مى فروشد، يا كسى را مى يابم كه پيرو حاملان حق است و او را دراطراف و جوانب آن بصيرتى نيست، به اولين شبهه اى كه عارضش مى گردد آتش شك در دلش افروخته مى شود.بدان كه نه اين را اهليّت است نه آن را. يا كسى را مى يابم كه حريص به لذت شده، و به آسانى مطيع شهوت گشته. ياكسى كه شيفته جمع كردن مال و انباشتن آن است، اين دو نفر به هيچوجه رعايت كننده دين نيستند، نزديكترين موجود از نظر شباهت به اين دو طايفه چهارپايان رها شده در علفزارند.علم با مرگ حاملانش به اين صورت مى ميرد.خداوندا، آرى زمين از كسى كه به حجّت خدا براى خدا قيام نمايد تهى نمى ماند، قائمى آشكار و مشهور، يا ترسان و پنهان، تا دلايل الهى و بيّناتش باطل نگردد. اينان چند نفرند، و كجايند؟ به خدا قسم عددشان اندك، و نزدخداوند از نظرمنزلت بسياربزرگند، خداوند دلايل وبيّناتش را به وجود آنان محافظت مى كند تا به افرادى شبيه خود بسپارند، و بذر آن را در دلهايشانكشت كنند. دانش با حقيقت بصيرت به آنان روى نموده، و با روح يقين درآميخته اند، و آنچه را نازپروردگان سخت گرفته اند آسان يافته اند، و به آنچه نادانان از آن وحشت كرده اند مأنوس شده اند، و با بدنهايى كه ارواحشان به محلّ برتر آويخته همنشين دنيا شده اند. اينان جانشين حق در زمين، و دعوت كنندگان به دين خدا هستند.آه آه كه چه مشتاق ديدار آنانم!.
13 نظر:
به کسانی که نامشان رفت از میرزا علی آقا قاضی بگیر تا شیخ حداد، نسبت تصوف داده اند و بر سر و رویشان ریخته اند و محافلشان را به هم ریخته اند... مگر در همان کتاب اشاره نشده که در زمان سفر شیخ حداد به ایران شهید مطهری به جهت کسب فیض به محضر ایشان رفت؟
روایت ابراهیم نبوی هم از بحران دراويش در قم در
روز آنلاین جالب بود
دو روز قبل در قم دويست نفر از اهل حق و دراويش دستگير شده و گروهي از آنها در درگيري مجروح شدند و حسينيه دراويش با خاک يکسان شده و از روي زمين محو شد. در همين راستا ذکر موارد زير ضروري است:
اول: در تمام تاريخ شيعه ما فرضا صد تا آدم محترم داشتيم که به عنوان عارف شناخته شده بودند و آبروي شيعه بودند، از اين صد نفر فرضي 95 نفرشان مثل همين دراويشي که در قم مجروح و دستگير شدند، بودند.
دوم: تمام کساني که عرفاي بزرگ شيعه را مي کشتند و مي زدند، مثل همين مردمي بودند که در قم به جان اين ملت افتادند.
سوم: شرح دقيق اين ماجرا در تذکره الاولياء و ديوان حافظ نوشته شده است، مراجعه شود.
خیلی ممنون از نوشته جالب شما
فقط یه اشتباه کردی اونم
آوردن نام خمینی بین چند نام محترم
سلام .سوشیانت عزیزم.چقدر اینجا بوی آشنای گذشته های مرا میدهد و چقدر هر بار که سری به اینجا میزنم راضی تر و سبکتر میروم زحمتی که می کشی بابت انتشار مسایل مورد غفلت و اعتدالی که در مشی و نوشته هایت می بینم مرا بیشتر متوجه محافظه کاری های خودم و بی همتی تابع آن مینماید.من هم وقتی خواندم خبر را متآثر شدم و یادم آمد از خراب کردن مساجد اهل سنت در تربت جام و مشهد در دهه هفتاد. و تبعات منفی آن در سیاست های کلان کشور.مگر همین مرحوم قاضی نبود که همدرس آیت ا... اصفهانی بود و متشرع متعبد به آدب سلوک و ریاضات شرعیه با این وجود درسش از سوی همان دوستان تحریم می شد.؟مگر مرحوم حسینی تهرانی که استاد علوم غریبه بود.صاحب مجموعه های گرانقدر امام شناسی و معاد شناسی نبود که تماما در انطباق با آیات و روایات معتبر نگاشته شده است؟اما چقدر برداختن به این آثار را در رسانه ها می بینیم؟و داستان استاد سید محمد شجاعی که ....... بگذریم درد دل زیاد است و ممگن است با افاضه فیض تداخلی بیش آید..ببخشید زخمی بود کهنه که اندکی سر باز کرد.... گفتم که هر بار می آیم اینجا سبک می روم.شادباشی برادر جان. .
یک مشکل اساسی که هست اینجا، انحراف دراویش هم هست! بعضی از اینها، که آن طور که شنیدهام این طایفه هم عموماً از همین نوعند، همه کاری میکنند و همه چیزی برایشان مباح است، زیر عنوان درویشی. آّن طرف را میزنیم، این طرف هم یادمان نرود که محیی الدین کجا و بیشتر این درویشهای امروزی کجا!
آقا یا خانم "تهرانی" عزیز
من متوجه نشدم بین جمله ی نقل شده من از کتاب یعنی "به کسانی که نامشان رفت از میرزا علی آقا قاضی بگیر تا شیخ حداد، نسبت تصوف داده اند و بر سر و رویشان ریخته اند و محافلشان را هم ریخته اند" و جمله ی شما که درست هم می باشد؛ یعنی "در زمان سفر شیخ حداد به ایران شهید مطهری به جهت کسب فیض به محضر ایشان رفت؟ " چه ربط معنائی وجود دارد؟
آن بزرگان که نسبت تصوفشان دادند و بر سر و رویشان می زدند به جای خود. اما کسب فیض مرحوم مطهری از حداد را نمی دانم چرا آوردی؟
مرحوم مطهری را می دانیم که به زیارت حداد نائل شد و جواب هائی در خور گرفت که اشکالات اهل علم را کمی مکشوف تر کرده.
برایم توضیح دهی ممنون می شوم.
روایت نبوی راهم خواندم. مثل همیشه عالی نوشته بود.
مستدام باشید.
سوشیانت عزیز
منظورم تایید نوشته های شما بود
..............................
اگر از آقایانی که حمله کردند وفریاد وا اسلاما سر داده اند، بپرسی مرحوم علامه طباطبائی را قبول داری؟ یا آیت الله خمینی را قبول داری؟ بی هیچ بحثی سر تکان می دهد که آری. از کمی فاضل ترشان که بپرسی مرحوم علامه محمد حسین طهرانی را چی، او را هم قبول داری؟
بی تردید جواب او هم این است
...................................
در ادامه نوشته شما مثال شهید مطهری را آوردم به عنوان نمونه ای از افرادی که این جماعت ظاهرا قبولشان دارند که در همان زمان رفت به محضر کسی که افرادی شبیه به یورش برندگان به حسینیه دراویش قم ایشان را تکفیر می کردند
...................................
به کسانی که نامشان رفت از میرزا علی آقا قاضی بگیر تا شیخ حداد، نسبت تصوف داده اند و بر سر و رویشان ریخته اند و محافلشان را به هم ریخته اند.
...................................
نمی دانم توضیحات قابل قبول است یا نه؟
پایدار باشید
بله دوست عزیز ممنون.
_ خبر رسیده که همین جلال الدین خیره سر(معروف به مولانا), عامل اصلی اغتشاش صوفیان در قم بوده و اون ها رو به ماجرا دعوت کرده. ما که بدون سند حرف نمی زنیم:
ای صوفیان عشق بدرّید خرقه ها
صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا
دل از سخن پر آمد و امکان گفت نیست
ای جان صوفیان بگشا لب به ماجرا
یک انکه اینان چگونه فقیرند که همین دو سال پیش با بودجه ای میلیاردی حسینیه ای عظیم در مرکز شهر ساخته اند ؟؟ شما که اهل مطالعه هستید بد نیست به مطالبم در مورد صوفیه در وبلگم بنگرید...
نظری را که در وبلاگ منبر نت منتشر ساختم اینجا هم می آورم. جالب است که هر که نظر دهد بنام پامنبری حضرتش ثبت می شود!!!
....
دوست عزیز! امیدوارم که بتوانی در روزی که حق است از حرف هائی که منتشر می کنی دفاع کنی! در وبلاگ سوشیانت نوشته بودی "انکه اینان چگونه فقیرند که همین دو سال پیش با بودجه ای میلیاردی حسینیه ای عظیم در مرکز شهر ساخته اند ؟؟ " بودجه شان میلیاردی بود ؟ مطمئنید؟ در کجا ساخته اند این خانقاه را که میلیارده خرجش کرده اند؟ لازم است از این بنا دیدن شود که به یقین شاهکار معماری می شود با صرف میلیاردها! این 1 . و 2 . فقر را برایتان به شدت بد تعبیر و تفسیر کردند یا کردید. فقر در عرفان با دریوزگی و گدائی و بی کاری و لاابائی گری فرق دارد. بروید کمی در این باب مطالعه کنید. بد نیست. بقیه ی حرف هایتان را در جای دیگر جواب خواهم داد. همین قدر بگویم که برای شما مثال های روشنی از اهل دین داری آوردم که اختران تابناک سطوح دینی بوده و هستند که امثال شما را که پایبند ذکر سلسله مستندات هستید را کفایت کند. گویا یا نخواستید که بکند یا نخواندید مطالب را. اشاره ها کردم به مرحوم قاضی، مرحوم طباطبائی و ... خود دانید به هر حال.
عجیبه...چرا من هر چی کامنت می ذارم نمیاد؟
سلام! وبلاگتونو دوست دارم...جالبه...به خصوص قسمت آواها. فقط ای کاش با چیزی غیر از فلش پلیر قابل اجرا بود...خیلی دوست درم دستگاههای موسیقی ایرانی رو بشناسم:)
پست پریشان مرغ مرگ اندیش رو خوندم و این طور تکمیل کردم(گرچه تاریخ انقضاش گذشته):
همی بودن، همی ماندن، خدایا!...
کیت باشد فراقت را رهایی...
من اینجا خسته از رویای مرگم...
نباشد بیشتر از این جزایی...
از عشقت لحظه ای در خود نگنجم...
بیا ای مرغ حق گو، همسرایی...
من آندم در وجودم پاک گشتم...
که دنیا را نشد ارج و بهایی...
فراق و عشق رویت دردل من...
چو ریشه می دواند ناله هایی...
من آن شوق نهانم باز یابم...
که باز آید ز کویش مسیحایی(یا نغمه هایی یا نفحه هایی).
در پناه حق باشید...
کجای کار دارد میلنگد که اين همه تندی و تلخی در ميانِ طايفهی متشرع هست که ديدن سلامت و استقلال گروهی صوفی را تاب نمیآورند؟ به ياد میآوريم که عمدتاً در طول تاريخ بلند ما در هفت هشت قرن اخير، صوفيان مطعون بودهاند و مهجور اهل تشرع. پيشتر از آن وضع اهل فلسفه چنين بود. قرن چهارم هجری را که بنگريد، حملهی بنيانکن محمد غزالی را به فلسفه میتوان ديد که ديگر پس از آن، حتی با وجود پاسخهای سنجيدهی ابن رشد، فلسفه قد راست نکرد. از ياد نبريم که غزالی رديهنويس حجة الاسلامی بود که به مزد خلفای بنیعباس قلم میزد و خط و ربط سياسیاش کاملاً روشن بود.
اما چرا در زمانهی ما وضع صوفيان چنین است؟ دليل نخستاش البته قدرت است که همواره دين و خدای را به مذاق تعلقات و منافع خويش تفسير میکند و هر حلالی را حرام، و هر حرامی را حلال میکند به گردش قلمی (خود غزالی نمونهی کهنِ اين رسم و آيين هنوز بر قرار است). در اين ميانه، البته که خدای و پيامبر او بهانههايی بيش نيستند. اما نکتهی پنهانتر ماجرا اين است که هنوز اين جامعه کثرتگرايی دينی را بر نمیتابد و باز هم با ظن و گمان در مبانی باور صوفيان طعنه میزند. بيايید دايره را گستردهتر کنيم. سادهلوح نباشيم که فکر کنيم امروز هر چه آزادهی انديشمند است به دفاع از صوفيان برخاستهاند. حاشا که همیشه گردش دوران چنين بماند. همان آزادهگان انديشمند امروز (گروهیشان) فرصت که اقتضا کرد و تاريخ مصرف بيانيههای سياسیشان که گذشت، فردا به نام ديگری و به کام قدرتی ديگر، در طعن همين صوفيان بیآزار خواهند کوشيد! مغلق نوشتم. بگذاريد بیپردهتر بگويم: مطلقبينی و جزمانديشی ايدئولوژيک، به هيچ رو منحصر به اهل ديانتِ متشرع که ذيل لوای قدرت سينه میزنند نيست. جزمانديشی (علیالخصوص از نوع بیاصولاش) از جنس حزب باد است. از هر سو که بادِ جريانهای مقبول زمانه بوزد، به همان سو کج میشود. هيچ کدام از اين دو طايفه کثرتگرا نيستند و هر دو نگاهی سياه و سفيد به حقيقت دارند. انصاف اگر بدهيم، اما، عمدتاً مسلکهايی که به نوعی مبتنی بر تلقی معرفتی و مجاهدت شخصی و نگرشی صوفيانه (به معنای وسيعاش) از دين باشند، در منش و بينش نرمروتر و معتدلترند و البته تقابل صريحی را متشرعين دارند. ناگفته نماند که در جامعهای که کثرتگرايی در باور و عمل جايگاهی متين نيافته است، نه تشرع و نه تصوف کسی را نمیرهاند، کما اينکه بسيار کسان در ديار ما بودهاند و هستند که فوقالعاده اهل اخلاق و رعايت دقايق شرعی بودهاند و باز هم دست تطاول ارباب قدرت بر ارکان هستیشان دراز بوده است. نکته همان انخراط در سلک بندگان – و بلکه مجيزگويان و متملقان – قدرت است.
اما، اما، اما . . . يک نکتهی آسیبشناسانه را هم از ياد نبريم. رخداد قم، عنصر جغرافيايی را نيز در خود دارد. قم مرکز تصوف نمیتواند باشد. طبيعی است که قدرت علمای متشرع را تهديد کند. گرمی بازار و رونق صوفيان و درويشان زير علم يک عالم – علیالخصوص که بندهی دنيا باشد – آن هم در قم تحملناپذير است.
Post a Comment
خانه >>