تهدید چرا؟
گو حال که من اسم و رسم کامل گذاشتم در این وبلاگ هر چه بخواهند می توانند بکنند و باکی از کسی ندارند. به قول حضرت مولانا حافظ شیراز رحمه الله علیه، گوئیا باور نمی دارند روز داوری – کین همه قلب و دغل در کار داور می کنند!
یعنی ظرفیت جامعه مان این قدر کم شده که اگر کسی حرفی مخالف عقیده ی تو بزند، محکوم به نیستی می شود و خلاص؟ مگر غیر از این است که در مطلب قبلی، آنچه نگاشتم مستند بود به آیات و روایات صحیحه که اتفاقا سالیان سال است دارد در همین مملکت چاپ می شود و مجاز است؟ خوب به یک باره بگوئید که قبول ندارید دین را و خلاص. چرا می ترسید از حرف حق امامان و بزرگان؟ صاحب ملکوت به درستی اشاره دارد و تذکر که اینان را غم دین و پروای پروردگار نیست و چوب و چماق به هوای سیاست و قدرت بلند می کنند و برای دست یابی به آن و تامین منافع اش، هر چیزی را مباح می دانند. اگر اینچنین نبود چرا چنین از کوتاه سخنی برآشفته می شوند و علم جنگ در برابرش برمی افرازند؟
دوستان عزیز جنجگو! با شمایم! با شمائی که تهدید به هک این وبلاگ می کنید و نیست شدن من و مطالبم از صحنه ی روزگار. به خدا که از مرگ باکیم نیست که مدت زمانی بس طولانی است به انتظارش شب و روز می گذرانم. از مردمان دنیا که هیچ که این را بارها گفته ام، نه از آنچه در زمین و آسمانهاست به غیر از خدای عزوجل و آنچه که در "حدیث معرفت به نورانیت" مولا علی به عنوان باقی مانده ی خدای که مسلطند بر زمین و زمان و از حکومتشان گریزی نیست، نمی ترسم. آلوده جامه ای دارم و آنقدر فهم که بدانم چنین کثافتی را پوشش روح نشاید. چه کنم که دست به گریبانش هستم پس بدانید، مترصد زمانی ام که چنین جامه را از تن ِ روح برون کنم.
این یک.
اما دو. غصه ام گرفت نه برای خودم. برای مردمان جامعه ام. که چنین جمودی را با خود حمل می کنند. غصه ام گرفت که می بینم چنین بار گرانی را حمل بر دوش ذهن می کنند بی آنکه بدانند آنچه می برند پاره ای گزافه است و بس بی مصرف و بی خاصیت. هیچ وقت از دیدن پرنده ای تیز پرواز در قفس خوشحال نشدم. چگونه می توانم به خود بقبولانم که اذهانی چنان پرنده را که توانند اوج ملکوت را در زیر بال بگیرند، در قفسی محکم به زاری به بند کشیده اند؟ نه! تا به حال که نشده و قبول کردنش را برای خود، جزو محالات می دانم.
قرآن را بر می دارم تا کمی آرامم کند. می آید که:
إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿11﴾ لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ ﴿12﴾ لَوْلَا جَاؤُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُوْلَئِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ ﴿13﴾ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ
به يقين كسانى كه آن تهمت را آوردند، گروهى از خود شما بودند، آن را براى خود شرّى مپنداريد، بلكه آن براى شما خير است، براى هر مردى از آنان كيفرى به ميزان گناهى است كه مرتكب شده، وآن كس كه بخش عمده آن را بر عهده گرفته است، برايش عذابى بزرگ است « 11» چرا هنگامى كه آن تهمت بزرگ را شنيديد، مردان وزنان مؤمن نسبت به خودشان گمان نيك نبردند، ونگفتند: اين تهمتى آشكار است؟! « 12» چرا بر آن تهمت، چهار شاهد نياوردند؟ وچون شاهدان را نياوردند، پس خود آنان نزد خدا محكوم به دروغگويى اند; « 13» واگر فضل ورحمت خدا در دنيا وآخرت بر شما نبود، به يقين به خاطر آن تهمت بزرگى كه در آن وارد شديد، عذابى بزرگ به شما مى رسيد « 14» چون زبان به زبان از يكديگر مى گرفتيد وبا دهان هايتان چيزى مى گفتيد كه هيچ معرفت وشناختى به آن نداشتيد وآن را ناچيز وسبك مى پنداشتيد ودر حالى كه نزد خدا بزرگ بود.
(سوره ی مبارکه ی نور – آیات 11 تا 14)
3 نظر:
عزیزم چرا خودت رو اذیت می کنی؟ ظرفیت ها کم نشده بل که تا بوده همین بوده.
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخم کش و ديده گريان بروم
سوشیانت عزیز, هیچ وقت این همه خودم رو به وقایع کربلا نزدیک احساس نکرده بودم. جالبه که بعد از 1400 سال, نادانی و جهالت این مردم متعصب (که به ناروا اسم خودشون رو مسلمان گذاشتن)کم که نشده هیچ, به نظر بیشتر هم شده.این ها نواده های کسانی هستن که عین القضات رو شمع آجین کردن و حلاج رو به دار کشیدن...به هر حال مرسی از این که اطلاعات خودت رو بی دریغ در اختیار دیگران قرار میدی.
سوشیانت عزیز
ازاین جماعت جز هتاکی انتظاردیگری نباید داشت... چیز دیگری (بلد) نیستند
قلمت همیشه جاری باد
Post a Comment
خانه >>