Monday, January 08, 2007

تشکیک در مفهوم امامت

این یادداشت جوابی­است به نوشته­ی داریوش محمدپور تحت عنوان: ولايت حقيقی و حقوقی
آنچه که به عنوان ولایت در سنت شیعه مطرح می شود چیزی است که در بطن خود معناهای باطنی و ظاهری که سیاست نیز جزئی از آن است را باهم در بر می­گیرد بی هیچ تفکیکی. در سنت شیعه وصایت پیامبر هم در امور باطنی و هم در امور ظاهر و تشریع و حکومت بر مردم است. پیامبر اسلام در روز غدیر ملت را معطل خویش نکرد که ولایت باطنی کسی را به مردمی اعلام کند که بعد او حتی به ظاهریش هم عمل نکردند چه رسد به باطنی­اش. تاکید بارها باره­ی پیامبر بر وصایت و خلافت علی پس از خویش چه مفهومی می­تواند داشته باشد که سروش عملا دست به تفکیک قوه­ی ولایت زده است؟ مفهوم خاتمیت محمد واضح­تر از آن است که بخواهیم با تمسک به تفکیک و تشکیک در معنا و مفهوم ولایت، اثباتاش کنیم. از سروش بعید است اما با این ادعا گویا حتی معنای نبوت را نیز از یاد برده است. در علم کلام به وضوح بیان شده که نبی؛ انسانی را گویند که از جانب خدا «خبر دهد» آن­هم بدون «واسطه­ی بشری» خاتمیت نیز اختتام نبوت به محمد با این دو شرط است. امام اما با واسطه­ی نبی از جانب خداوند پیغام می­آورد و در تعریف نمی­گنجد. بنابر اصل امامت، نبی «علوم نبوی» خویش را در اختیار امام گذارده و این سلسله امتداد می­یابد تا آخرین امام. این امام از تشریع محمدی قاعدتا عبور نمی­کند. وقتی از شئون حقیقی و حقوقی نبی سخن به میان می­آید یادمان می­رود که هردو در قامت رسای یک تن بروز پیدا کرده است. الزامات حقوقی دین درست پس از پذیرفتن حق پیامبری پیامبر (شأن حقیقی) لازم­الاجراست. غیر این است؟ آیا می­توان بدون در نظر گرفتن شأن حقوقی دم از شأن حقیقی زد و بالعکس؟ تا کنون پیامبری را دیدید که در پی احقاق حق هر دو جنبه حقیقی و حقوقی دین خویش نباشد؟ اگر قرار بر تشکیک اصل امامت و تفکیک حقوقی که توسط همان پیامبر به واسطه­ی همان وحی بر او الزام شده و او در اختیار امام نهاده است می­باشد واضح بگویند تا تکلیف مشخص باشد. نیازی هم به دادن آدرس اشتباه و قلب معنای وحی نبوی با هدایت باطنی در داستان زنبور مذکور نباشد. بله هدایت باطنی برای همه هست نیازی هم نمی­بینیم این­جا اثبات­اش کنیم چرا که جایش اصولا این­جا نیست.
این­که مانند داریوش بگوئیم می‌توان عميقاً به ولايت باطنی و حقيقی معتقد و ملتزم بود، اما مخالف تجلی ولايت باطنی و حقيقی در قالب سياست و تشريع و قانون‌گذاری بود دیگر آن ولایت؛ ولایت امامان شیعه نخواهد بود و می­شود مثلا مثل قبول ولایت پدر بر فرزند و امثالهم. با این حساب اگر درد این­است که بگوئیم: در بابِ تشريع و وضع حقوقِ دينی تازه بنا به باور اسلامی بعد از حضرت رسول بر ساير انسان‌ها بسته است، بله درست است اما امام شیعه در این میان بر حسب وظایف­اش از ویژگی­هائی برخوردار است که باید ادامه دهنده­ی نبوت به صورت اکمل باشد و می­بینیم که منافاتی هم نیست در عمل و ادعای امامان. علم نبوی به او رسیده ولذا مدعی سنتی تازه­تر نمی­شوند و قصد بنا نهادن حقوقی تازه­تر نیز ندارند که تمام هم و غمشان احیای سنن رسول بود و چیزی هم خلاف این گزارش نشده از امامی. حال این احیای سنت بدون لزوم آن جنبه­ی حقوقی و گردن نهادن خلایق به آن، اصلا چگونه ممکن است را حتما سروش راه­اش را بلد است. البته تا حالا حتما فرصت­اش پیش نیامده و الا گفته بود!!!
اما دلایل سروش و دوستان هم قابل توجه است. داریوش نوشته: ولايت سياسی و حقوقی در روزگار مدرن مؤدی به فسادها و آفاتی است که منجر به تباهی نفسِ ولايت می‌شود. نمی­دانم چرا این واژه­ی مدرن بدجور در ذوق­ام می­زند. یکی جواب دهد که در کدام یک از برهه­های تاریخی نامدرن بعد از وفات پیامبر اسلام ولایت سیاسی چنان­چه گفتند و شنیدیم به آفات و فسادها آلوده نبوده؟ این ولایت در دست چه کسانی بوده؟ امامان شیعه یا کسانی که معتقد به تفکیک ولایت تشریعی از ولایت حقیقی امامان بودند؟ و آیا با تمام این­ها امام شیعه از خیر ولایت حقوقی­اش گذشت یا هرجا که فرصتی پیش آمد علم نارضایتی علنی بلند کرد و خواستار بازگیری حق ولایت­اش شد که مغصوب خلفای بنی امیه و بنی­ عباس شده بود؟ حالا هم وضع به همین منوال است. هیچ فرقی نیست. مساله این است که دقیقا حکام جور در هیچ برهه­ای از زمان گردن بر غایاتی چون اخلاق، عدالت وآزادی نخواهند نهاد و از طرفی امام شیعه نیز چنان چه گذشت چون محمد نظامی خودکامه بر پا نمی­کند. مگر آن­که حکومت رسول را نیز خودکامه بدانیم که حرف دیگری­است. سروشیان که خود بهتر می­دانند آن­چه اکنون به نام امامت شیعه به خورد عوام می­دهند با آن­چه که باید باشد چه تفاوت فاحشی دارد. روش امامان در برخورد با مخالفان فکری و عقیدتی خویش کجا و بغض و کینه و عداوتی که داعیه داران امامت در بین مردم می­افکنند کجا!
کاش داریوش که دوستی عزیز است برایم و دوستی با او فرصتی­است مغتنم؛ دلیل­های عقلی­اش را ذکر می­کرد، مثال­هایش را می­گفت که حرف من استقرائی بودنش نقض شود و می­گفت چرا کسانی هم که در روزگار مدرن ادعای ولايت سياسی و حقوقی می‌کنند، به ظنِ غالب بی‌بهره از هر گونه ولايت حقيقی و باطنی هستند. این روزگار مدرن که داریوش از آن دم می­زند فعلا فقط قیافه­اش مدرن است وگرنه فکر نمی­کنم تعاملات انسانی­اش در باطن فرقی با روزگار غار نشینی بشر داشته باشد. که انسان همان انسان است. خاک گرفته و پر شور و شر و به خون دیگری هم­چنان تشنه­ی تشنه.

پ.ن. 1: سروش لِنگ بعضی نظریات­اش که ناپخته­اند را وسط کار در هوا ول می­کند. به نظر من ناپخته را بروز دادن دردی را دوا نمی­کند. دغدغه زاست اما بی­حاصل. این نظر را هم یا شما چشم بسته قبول می­کنید یا جای بحثی برای­اش نمی­گذارد. جای این سروش شکافی هم این­جا نیست و فرصتی دیگر می­طلبد. اما بهتر است سروش یا کاملا درست به جراحی سنگین و دقیق مغز بپردازد یا مغز را با کارد سلاخی­اش تکه تکه نکند و بعد که به او اعتراض شد قیافه­ی مظلوم نمائی به خود بگیرد که آدم دلش کباب شود. لااقل سالم بماند برای حرف حق دیگری. اما حیف که گویا او خود را به واسطه­ی شهرت بی­نیاز از ملزم کردن به قواعد کار می­داند درست مثل مصباح یزدی. هر دو زخم خورده هم که هستند، دیگر نظراتشان نور علی نور است.

پ.ن. 2: هیچ باکی از برداشت­های جدید حتی در اصول اولیه دین مثل توحید، نبوت و... نیست. بسیار هم اگر تر و تمیز باشند، خوش­آیند هستند اما آیا هر برداشتی؟ برداشتی که ساده­انگارانه است یا به دلیل زخمی که شخص برداشته و در حال بیماری ارائه کرده هذیان نماست؟ متاسفم اما چنین نظری هرگز بوی خوش سلامتی فکر را نمی­دهد.

پ.ن. 3: من بنیادگرا نیستم اما خوشم هم نمی­آید بنیان اعتقاداتم را کسی به سخره بگیرد بی­دلیل عقلی مسلم. دلیل بیاورند و به بحث بنشینند و اگر درست گفتند ناخلف باشم اگر بدان عمل نکنم که حق است.
پ.ن. 4: شدیدا توصیه می­شود بخش نظرگاه این مطلب را خوب بخوانید که هم خواندنی­ست و هم آموختنی. روشن­گری­های داریوش، تذکرات مشفقانه­اش و ... بسیار کارگشاست. منتظر می­مانیم تا او سرش کمی خلوت­تر شود تا بیشتر برایمان بنویسد.

Labels:

12 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

برادر جان،
مطلب مفصل‌ات را خواندم. از ابتدا داشتم يادداشت بر می‌داشتم که خطاهای‌ات را قدم به قدم برای‌ات بنويسم. اما وقتی آخرين جمله‌ی مطلب‌ات را خواندم پاک پشيمان شدم! چنان با عصبانيت نوشته‌ای که آدم هول برش می‌دارد از وارد شدن در بحث. کاش کمی آرام‌تر و سنجيده‌تر می‌خواندی و می‌نوشتی.

حسابی نااميدم کردی اخوی. آخر اين چه شيوه‌ی قرائت و روايتی است که برگزيده‌ای؟ جوری سخنان من و سروش را روايت کردی که اگر کسی نداند فکر می‌کند ما تيشه به دست گرفته‌ايم که بنیان تشيع را بر کنيم! کسی اگر نداند فکر می‌کند اين‌ها را تو ننوشته‌ای بلکه همان «بنيادگرايی» نوشته است که تو خود را آن نمی‌دانی. عين مطلب‌ات را در ادامه‌ی مطلب‌ام نقل می‌کنم به عنوان گواه و شاهدی ديگر بر اين‌که چه اندازه اين مفهوم گريزپاست و مستعد سوء تعبير فراوان که تو را هم از راه به در برده است و همانی را بر زبانِ آن نهاده‌ای که هرگز در دل‌اش نبوده است.

عجالتاً من اشتباهات بی‌شماری را که در اين متن مرتکب شده‌ای پيش خود يادداشت می‌کنم و جداگانه برای‌ات می‌فرستم - شايد هم منتشرش کردم، خدا می‌داند! ولی از تو توقعی ديگر بود. توقع‌ام از تو اين بود که پيش از اين همه «شور حسينی» که از خود نشان داده‌ای متن را دقيق‌تر می‌خواندی، پيشينه‌ی آن را می‌کاويدی و مخصوصاً همان سخنرانی مورد نظر را هم با امعان نظر بيشتر و دقت ويژه‌ای می‌شنيدی. خطاب برداشت‌های استقرايی به تو و کسانی که مانند تو می‌انديشند نبود. حيف! حيف از اين همه هرز رفتن کلام!‌ دريغ از اين همه نادرست فهمی. توقعِ من از تو بسيار بيش از اين‌ها بود.

7:24 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

چنان حيرت‌زده و متعجب بودم از اين يادداشت‌ات که يادم رفت اين نکته را بيفزايم:
اين‌ها که نوشتی و تعابيری که آوردی هيج قدم مثبت و مهمی در آن برنداشته‌ای. انگار يک نفر تمام تعاليم کتاب‌های دينی دبيرستان‌های ايران را تحويل ما داده باشد. خودت به تعريف‌ات از نبی نگاه کن. يا تعبيری که از سخن مولوی کرده‌ای و نام هدايت باطنی بر آن نهاده‌ای. انگار از دل يک منظومه‌ی کلامی و جزم فقهی داری پاسخ می‌دهی. من در هيچ جای نوشته‌ی تو نرمش و ملايمتی دال بر فاصله گرفتن از چهارچوب‌های جزمی متعارف رايج در ايران نمی‌بينم. اين‌ها را که تو نوشته‌ای معلم‌های دينی دبيرستان ايران هم می‌توانند بنویسند و البته هزاران اشکال دارد. فرق آدم تحصيل کرده و فرهيخته اين است که کارش تکرار استدلال‌های ضعيف و دست‌مالی شده نباشد. جوری با قاطعيت در پی استيفای ولايت سياسی و خلافت برای خاندان پيامبر و امامان هستی که اگر کسی نداند فکر می‌کند تو نماينده‌ی تام‌ الاختيار ائمه‌ای غافل از اين‌که هر چه تو می‌دانی و مدعی آن هستی، تنها با تکيه بر رواياتی آمده است که شيعه نوشته‌اند. ما دليلی برون دينی و غير شيعی در استحکام و تأييد آن نداريم. پس چی‌ست اين هم غوغا برای اين‌که کسی بخواهد تو را «عقلاً» و با «دليل» مجاب کند وقتی خودت راه هر دليلی را پيشاپيش بسته‌ای؟!

اين بار پيش از اين‌که دوباره بر آشفته شوی، همان سخنرانی مذکور را بار ديگر گوش بده و سخنان مرا با دقت بيشتری بخوان. مدلول اين سخنان بيش از آن‌که تضعيف باور دينی تو يا هر شيعه‌ای باشد، تضعيف مدعای کسانی است که معتقدند از اين ذاتاً و ماهيتاً استبداد می‌زايد. هميشه اين اندازه يک طرفه به قاضی نرو. کمی آرام‌تر و سنجيده‌تر بينديش و بنويس.

7:48 PM  
Blogger Saoshyant نوشته...

در وبلاگ داریوش هم کامنت گذاشتم که عذرخواهم اگر جائی به خطا رفتم یا سؤ تعبیری شده و یا حق مطلبی را بد ادا کردم. منتظر جواب داریوش هستم که مطمئنم برای من و امثال من که دغدغه ی فهم پاره ای از این مقولات را داریم بسیار کارگشاست. حتما بخوانیدش.

8:00 PM  
Blogger Saoshyant نوشته...

برادر جان به خدا سوای معنای نبی که در دل خویش به آن رسیده ام چیزی جز کتاب «باب حادی عشر» علامه حلی را در کلام یادمان ندادند. غصه ام گرفت از این آخری که گفتی. نا امید که بودم از این چیزهائی که به نام سواد در دانشگاه تحویلمان می دهند ناامیدترم نیز کردی! چه کنم که منبع خوبی برای ارائه ی تفسیر بهتر سراغ نداشتم. گوئی که فقط در کتب کلامی همین یک تعریف را برای نبی بکار برده اند.

8:12 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

با سلام بر سوشيانت گرامي
به عكس شما من از طرح اين بحث از سوي دكتر سروش استقبال مي كنم چرا كه بسياري از شبهه ها را رفع و تناقضات كلامي وي را آشكار مي نمايد. در عين حال دلايل عدم استمرار اين بحث توسط ايشان را نيز مي توان حدس زد و البته به ايشان حق داد چون موضوع حساسي است و هميشه هم در اين ملك بين بحث اعتقادي و علمي خلط مي شود. اما در مورد مفاد ادعاي ايشان تناقضات بسياري را مي توان در آن يافت. ولايت حقيقي يعني چه؟ اخيراً موجي پيدا شده است كه چاره ي بسياري از تناقضات نظري را در تفكيك شخصيت يا ساختار حقيقي و حقوقي مي داند و مبدع آن هم دكتر سروش نيست بلكه آقاي حجاريان آن را در عرصه ي سياسي به پيش كشيده است. نه اينكه منظورم اين باشد كه چنين تفكيك وجود ندارد بلكه اطلاق اين تفكيك در هر حوزه اي خبط محض است. چگونه مي توان ولايت را كه جنبه ي اجتماعي دارد و مفهومي است كه براي حوزه ي عمومي طراحي شده است به شخصيتي حقيقي محدود نمود؟ ولايت فرد بر خودش كه معني ندارد. به نظر نمي رسد كه بتوان مفهومي كه بالذات سكولار نيست بتوان سكولاريزه كرد. بايد از دكتر سروش پرسيد كه اگر سكولاريسم مذموم است پس چرا مفاهيم اسلامي را سكولاريزه مي كنيد و اگر اين فرآيند را سكولاريزاسيون نمي دانيد پس چيست؟ سخن در اين باب فراوان است. اميدوارم فرصتي يابم و در اين باره بتوانم بيشتر بنويسم تا با يكديگر تبادل نظر كنيم.
پيروز باشيد

9:57 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

با سلام دوباره
متوجه نشدم كه كامنت مرا دريافت كرديد يا خير؟

10:00 PM  
Blogger Saoshyant نوشته...

بله برادر دریافت کردم. کاش طوری بشود که همه ی صاحب نظران فارغ از هر تعصب کور که شاید گریبان من را هم گرفته باشد و ندانم در این خصوص بنویسند. من هم استقبال کردم بسیار هم جالب و مفید خواهد بود. خدا کند که جناب داریوش ملکوت هم زودتر بنویسند و بحث را واضح تر بیان کنند. ان شاالله که محل خوبی شود برای بحث و گفتگو حداقل در همین باب امامت.

6:53 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

سلام اخوی،
اين روزها خيلی گرفتارم اما سعی می‌کنم به محض اين‌که فرصتی دست داد چند نکته‌ی ديگر به آن بحث بيفزايم. اما پيش از اين‌که چيزی اضافه کنم می‌خواهم بر يک نکته تأکيد کنم. من به دنبال مچ‌گيری از دکتر سروش يا هر کسِ ديگری نيستم. بحث من برای نفسِ بحث است که فکر می‌کنم کمکی به حل معضلات فکری جامعه‌ی مسلمانان در روزگار معاصر می‌کند. باورهای خودم را هم دارم. دعوای ما سر نام‌گذاری هم نيست. بر سر مفاهيم و تجلی‌های عملی آن در سياست و حکومت است. به طور خلاصه من مطلقاً قايل به اين نيستم که دين می‌تواند تمام «حداکثرهای لازم» را برای حکومت کردن به ما بدهد. ولايت سياسی یعنی هر رطب و يابسی را از متنِ دين و قرآن خواستن. من با اين مخالفم. به طريق اولی، ولايتِ حقيقی و باطنی وجود دارد و در روزگار مدرن هم ممکن است و هم مطلوب. مدرنيت باعث بی‌نياز شدنِ ما از جست‌وجوهای معنوی و باطنی نشده است، اما نقشِ خردِ جمعی بشر را در تدبير سياست و جامعه افزايش داده است. فرصتی شد به تفصيل می‌نويسم. اما چون پيشتر از اين تجربه‌ی تلخ دعواهای وبلاگی را دارم، مطلقاً وارد بحث نمی‌شود که در آن افرادِ ديگر بخواهند با پيش‌فرض‌هايی مختلف، اصل بحث را به جای ديگری بکشانند. شرمنده‌ام که نمی‌توانم وارد بحث‌های چندجانبه شوم. وبلاگستان فارسی در اين زمينه کارنامه‌ی چندان روشنی ندارد. شايد خودت هم اين را آزموده باشی. به هر حال سعی می‌کنم در همین حد که نظرِ خودم را در توضيح مطلبِ تو و پاسخ دادن به ابهامات باشد، بنويسم بدون اين‌که به نظرهای ديگران بپردازم. فراموش نکن که من وکيل دين و اسلام و خدا و پيامبر نیستم. وکيل دکتر سروش هم نيستم. من منظومه‌ی فکری خودم را می‌سازم و سعی می‌کنم از همان دفاع کنم. در این راه هيچ ابايی هم از مدد گرفتن از آراء ديگران ندارم تا جايی که به يکپارچه بودن انديشه‌ی خودم صدمه‌ای نزند.

2:28 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

با سلام بر سوشيانت گرامي
با سپاس لطف شما
يادداشتي در مورد اين مقوله نوشته ام. خوشحال خواهم شد كه نظر شما را نيز در اين مورد بدانم.
پيروز باشيد

5:34 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

نکات قابل توجهی در نقد جناب سروش اوردید.ولایت سکولاریزه شده چه کارکردی دارد؟هنوز طرح دکتر مبهم است.باید بیشتر ایضاح،تعلیق،تحشیه وبازخوانی کرد.ممنون از لطف شما

1:08 AM  
Blogger Ali.Mohtashami نوشته...

می‌دونی برای من که هر از گاهی پای اعتقاداتم لنگ مي‌زنه و بین دره ی کفر و کوه ایمان سرگردون موندم سخته که بخوام نظرم رو راجع به مفهوم ولایت به اون معنایی که سروش راجع بهش باب سخن رو باز کرده بگم
چون فکر می‌کنم در مقابل امام غائب واقعاً جوابی ندارم
اما کلاً فکر می‌کنم موشکافی مسائل دینی با دید خارج از موضوع و صرفاً به جهت روشن شدن حقیقته که می‌تونه کمک کنه
نه اینکه من بخوام اعتقاداتم رو پیروز میدان کنم
اینجوریه که بهش می‌گن روشنفکر دینی و حتماً یه فرقایی با مبلغ دینی داره
بگذریم که هر کس عمل کننده ی واقعی به شریعت باشه و تابعیت داشته باشه خودش خود به خود مبلغ به حساب میاد!

9:50 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

لطفا این کامنت رو سانسور نکنید. خواهر و مادر هر چی ایدئولوژی و امامت و ولایت بازیه. بابا اینها همش دروغه. 14 قرنه این حرففای مزخرف پدر این ملت رو درآورده. تا هزار سال دیگه هم بشینید هی در باره ولایت و امامت و .. بحث کنید به هیچ جا نمیرسین. اینقدر دنباله روی تاریخ عرب و تازی نباشین. ملت ایران تنها ملت جهانه که قاتلان اجدادشو میپرسته. این باصطلاح امامان شیعه ، متجاوزان به زنان ایران و ثروت و خاک ایران در طول تاریخ بوده اند. برای اثبات این توی گوگل فقط عبارت "" کشتار ايرانيان بدستور علی "" رو سرچ کنین

12:34 AM  

Post a Comment

خانه >>