تشکیک در مفهوم امامت
اینکه مانند داریوش بگوئیم میتوان عميقاً به ولايت باطنی و حقيقی معتقد و ملتزم بود، اما مخالف تجلی ولايت باطنی و حقيقی در قالب سياست و تشريع و قانونگذاری بود دیگر آن ولایت؛ ولایت امامان شیعه نخواهد بود و میشود مثلا مثل قبول ولایت پدر بر فرزند و امثالهم. با این حساب اگر درد ایناست که بگوئیم: در بابِ تشريع و وضع حقوقِ دينی تازه بنا به باور اسلامی بعد از حضرت رسول بر ساير انسانها بسته است، بله درست است اما امام شیعه در این میان بر حسب وظایفاش از ویژگیهائی برخوردار است که باید ادامه دهندهی نبوت به صورت اکمل باشد و میبینیم که منافاتی هم نیست در عمل و ادعای امامان. علم نبوی به او رسیده ولذا مدعی سنتی تازهتر نمیشوند و قصد بنا نهادن حقوقی تازهتر نیز ندارند که تمام هم و غمشان احیای سنن رسول بود و چیزی هم خلاف این گزارش نشده از امامی. حال این احیای سنت بدون لزوم آن جنبهی حقوقی و گردن نهادن خلایق به آن، اصلا چگونه ممکن است را حتما سروش راهاش را بلد است. البته تا حالا حتما فرصتاش پیش نیامده و الا گفته بود!!!
اما دلایل سروش و دوستان هم قابل توجه است. داریوش نوشته: ولايت سياسی و حقوقی در روزگار مدرن مؤدی به فسادها و آفاتی است که منجر به تباهی نفسِ ولايت میشود. نمیدانم چرا این واژهی مدرن بدجور در ذوقام میزند. یکی جواب دهد که در کدام یک از برهههای تاریخی نامدرن بعد از وفات پیامبر اسلام ولایت سیاسی چنانچه گفتند و شنیدیم به آفات و فسادها آلوده نبوده؟ این ولایت در دست چه کسانی بوده؟ امامان شیعه یا کسانی که معتقد به تفکیک ولایت تشریعی از ولایت حقیقی امامان بودند؟ و آیا با تمام اینها امام شیعه از خیر ولایت حقوقیاش گذشت یا هرجا که فرصتی پیش آمد علم نارضایتی علنی بلند کرد و خواستار بازگیری حق ولایتاش شد که مغصوب خلفای بنی امیه و بنی عباس شده بود؟ حالا هم وضع به همین منوال است. هیچ فرقی نیست. مساله این است که دقیقا حکام جور در هیچ برههای از زمان گردن بر غایاتی چون اخلاق، عدالت وآزادی نخواهند نهاد و از طرفی امام شیعه نیز چنان چه گذشت چون محمد نظامی خودکامه بر پا نمیکند. مگر آنکه حکومت رسول را نیز خودکامه بدانیم که حرف دیگریاست. سروشیان که خود بهتر میدانند آنچه اکنون به نام امامت شیعه به خورد عوام میدهند با آنچه که باید باشد چه تفاوت فاحشی دارد. روش امامان در برخورد با مخالفان فکری و عقیدتی خویش کجا و بغض و کینه و عداوتی که داعیه داران امامت در بین مردم میافکنند کجا!
کاش داریوش که دوستی عزیز است برایم و دوستی با او فرصتیاست مغتنم؛ دلیلهای عقلیاش را ذکر میکرد، مثالهایش را میگفت که حرف من استقرائی بودنش نقض شود و میگفت چرا کسانی هم که در روزگار مدرن ادعای ولايت سياسی و حقوقی میکنند، به ظنِ غالب بیبهره از هر گونه ولايت حقيقی و باطنی هستند. این روزگار مدرن که داریوش از آن دم میزند فعلا فقط قیافهاش مدرن است وگرنه فکر نمیکنم تعاملات انسانیاش در باطن فرقی با روزگار غار نشینی بشر داشته باشد. که انسان همان انسان است. خاک گرفته و پر شور و شر و به خون دیگری همچنان تشنهی تشنه.
پ.ن. 1: سروش لِنگ بعضی نظریاتاش که ناپختهاند را وسط کار در هوا ول میکند. به نظر من ناپخته را بروز دادن دردی را دوا نمیکند. دغدغه زاست اما بیحاصل. این نظر را هم یا شما چشم بسته قبول میکنید یا جای بحثی برایاش نمیگذارد. جای این سروش شکافی هم اینجا نیست و فرصتی دیگر میطلبد. اما بهتر است سروش یا کاملا درست به جراحی سنگین و دقیق مغز بپردازد یا مغز را با کارد سلاخیاش تکه تکه نکند و بعد که به او اعتراض شد قیافهی مظلوم نمائی به خود بگیرد که آدم دلش کباب شود. لااقل سالم بماند برای حرف حق دیگری. اما حیف که گویا او خود را به واسطهی شهرت بینیاز از ملزم کردن به قواعد کار میداند درست مثل مصباح یزدی. هر دو زخم خورده هم که هستند، دیگر نظراتشان نور علی نور است.
پ.ن. 2: هیچ باکی از برداشتهای جدید حتی در اصول اولیه دین مثل توحید، نبوت و... نیست. بسیار هم اگر تر و تمیز باشند، خوشآیند هستند اما آیا هر برداشتی؟ برداشتی که سادهانگارانه است یا به دلیل زخمی که شخص برداشته و در حال بیماری ارائه کرده هذیان نماست؟ متاسفم اما چنین نظری هرگز بوی خوش سلامتی فکر را نمیدهد.
پ.ن. 3: من بنیادگرا نیستم اما خوشم هم نمیآید بنیان اعتقاداتم را کسی به سخره بگیرد بیدلیل عقلی مسلم. دلیل بیاورند و به بحث بنشینند و اگر درست گفتند ناخلف باشم اگر بدان عمل نکنم که حق است.
Labels: سروشنامه
12 نظر:
برادر جان،
مطلب مفصلات را خواندم. از ابتدا داشتم يادداشت بر میداشتم که خطاهایات را قدم به قدم برایات بنويسم. اما وقتی آخرين جملهی مطلبات را خواندم پاک پشيمان شدم! چنان با عصبانيت نوشتهای که آدم هول برش میدارد از وارد شدن در بحث. کاش کمی آرامتر و سنجيدهتر میخواندی و مینوشتی.
حسابی نااميدم کردی اخوی. آخر اين چه شيوهی قرائت و روايتی است که برگزيدهای؟ جوری سخنان من و سروش را روايت کردی که اگر کسی نداند فکر میکند ما تيشه به دست گرفتهايم که بنیان تشيع را بر کنيم! کسی اگر نداند فکر میکند اينها را تو ننوشتهای بلکه همان «بنيادگرايی» نوشته است که تو خود را آن نمیدانی. عين مطلبات را در ادامهی مطلبام نقل میکنم به عنوان گواه و شاهدی ديگر بر اينکه چه اندازه اين مفهوم گريزپاست و مستعد سوء تعبير فراوان که تو را هم از راه به در برده است و همانی را بر زبانِ آن نهادهای که هرگز در دلاش نبوده است.
عجالتاً من اشتباهات بیشماری را که در اين متن مرتکب شدهای پيش خود يادداشت میکنم و جداگانه برایات میفرستم - شايد هم منتشرش کردم، خدا میداند! ولی از تو توقعی ديگر بود. توقعام از تو اين بود که پيش از اين همه «شور حسينی» که از خود نشان دادهای متن را دقيقتر میخواندی، پيشينهی آن را میکاويدی و مخصوصاً همان سخنرانی مورد نظر را هم با امعان نظر بيشتر و دقت ويژهای میشنيدی. خطاب برداشتهای استقرايی به تو و کسانی که مانند تو میانديشند نبود. حيف! حيف از اين همه هرز رفتن کلام! دريغ از اين همه نادرست فهمی. توقعِ من از تو بسيار بيش از اينها بود.
چنان حيرتزده و متعجب بودم از اين يادداشتات که يادم رفت اين نکته را بيفزايم:
اينها که نوشتی و تعابيری که آوردی هيج قدم مثبت و مهمی در آن برنداشتهای. انگار يک نفر تمام تعاليم کتابهای دينی دبيرستانهای ايران را تحويل ما داده باشد. خودت به تعريفات از نبی نگاه کن. يا تعبيری که از سخن مولوی کردهای و نام هدايت باطنی بر آن نهادهای. انگار از دل يک منظومهی کلامی و جزم فقهی داری پاسخ میدهی. من در هيچ جای نوشتهی تو نرمش و ملايمتی دال بر فاصله گرفتن از چهارچوبهای جزمی متعارف رايج در ايران نمیبينم. اينها را که تو نوشتهای معلمهای دينی دبيرستان ايران هم میتوانند بنویسند و البته هزاران اشکال دارد. فرق آدم تحصيل کرده و فرهيخته اين است که کارش تکرار استدلالهای ضعيف و دستمالی شده نباشد. جوری با قاطعيت در پی استيفای ولايت سياسی و خلافت برای خاندان پيامبر و امامان هستی که اگر کسی نداند فکر میکند تو نمايندهی تام الاختيار ائمهای غافل از اينکه هر چه تو میدانی و مدعی آن هستی، تنها با تکيه بر رواياتی آمده است که شيعه نوشتهاند. ما دليلی برون دينی و غير شيعی در استحکام و تأييد آن نداريم. پس چیست اين هم غوغا برای اينکه کسی بخواهد تو را «عقلاً» و با «دليل» مجاب کند وقتی خودت راه هر دليلی را پيشاپيش بستهای؟!
اين بار پيش از اينکه دوباره بر آشفته شوی، همان سخنرانی مذکور را بار ديگر گوش بده و سخنان مرا با دقت بيشتری بخوان. مدلول اين سخنان بيش از آنکه تضعيف باور دينی تو يا هر شيعهای باشد، تضعيف مدعای کسانی است که معتقدند از اين ذاتاً و ماهيتاً استبداد میزايد. هميشه اين اندازه يک طرفه به قاضی نرو. کمی آرامتر و سنجيدهتر بينديش و بنويس.
در وبلاگ داریوش هم کامنت گذاشتم که عذرخواهم اگر جائی به خطا رفتم یا سؤ تعبیری شده و یا حق مطلبی را بد ادا کردم. منتظر جواب داریوش هستم که مطمئنم برای من و امثال من که دغدغه ی فهم پاره ای از این مقولات را داریم بسیار کارگشاست. حتما بخوانیدش.
برادر جان به خدا سوای معنای نبی که در دل خویش به آن رسیده ام چیزی جز کتاب «باب حادی عشر» علامه حلی را در کلام یادمان ندادند. غصه ام گرفت از این آخری که گفتی. نا امید که بودم از این چیزهائی که به نام سواد در دانشگاه تحویلمان می دهند ناامیدترم نیز کردی! چه کنم که منبع خوبی برای ارائه ی تفسیر بهتر سراغ نداشتم. گوئی که فقط در کتب کلامی همین یک تعریف را برای نبی بکار برده اند.
با سلام بر سوشيانت گرامي
به عكس شما من از طرح اين بحث از سوي دكتر سروش استقبال مي كنم چرا كه بسياري از شبهه ها را رفع و تناقضات كلامي وي را آشكار مي نمايد. در عين حال دلايل عدم استمرار اين بحث توسط ايشان را نيز مي توان حدس زد و البته به ايشان حق داد چون موضوع حساسي است و هميشه هم در اين ملك بين بحث اعتقادي و علمي خلط مي شود. اما در مورد مفاد ادعاي ايشان تناقضات بسياري را مي توان در آن يافت. ولايت حقيقي يعني چه؟ اخيراً موجي پيدا شده است كه چاره ي بسياري از تناقضات نظري را در تفكيك شخصيت يا ساختار حقيقي و حقوقي مي داند و مبدع آن هم دكتر سروش نيست بلكه آقاي حجاريان آن را در عرصه ي سياسي به پيش كشيده است. نه اينكه منظورم اين باشد كه چنين تفكيك وجود ندارد بلكه اطلاق اين تفكيك در هر حوزه اي خبط محض است. چگونه مي توان ولايت را كه جنبه ي اجتماعي دارد و مفهومي است كه براي حوزه ي عمومي طراحي شده است به شخصيتي حقيقي محدود نمود؟ ولايت فرد بر خودش كه معني ندارد. به نظر نمي رسد كه بتوان مفهومي كه بالذات سكولار نيست بتوان سكولاريزه كرد. بايد از دكتر سروش پرسيد كه اگر سكولاريسم مذموم است پس چرا مفاهيم اسلامي را سكولاريزه مي كنيد و اگر اين فرآيند را سكولاريزاسيون نمي دانيد پس چيست؟ سخن در اين باب فراوان است. اميدوارم فرصتي يابم و در اين باره بتوانم بيشتر بنويسم تا با يكديگر تبادل نظر كنيم.
پيروز باشيد
با سلام دوباره
متوجه نشدم كه كامنت مرا دريافت كرديد يا خير؟
بله برادر دریافت کردم. کاش طوری بشود که همه ی صاحب نظران فارغ از هر تعصب کور که شاید گریبان من را هم گرفته باشد و ندانم در این خصوص بنویسند. من هم استقبال کردم بسیار هم جالب و مفید خواهد بود. خدا کند که جناب داریوش ملکوت هم زودتر بنویسند و بحث را واضح تر بیان کنند. ان شاالله که محل خوبی شود برای بحث و گفتگو حداقل در همین باب امامت.
سلام اخوی،
اين روزها خيلی گرفتارم اما سعی میکنم به محض اينکه فرصتی دست داد چند نکتهی ديگر به آن بحث بيفزايم. اما پيش از اينکه چيزی اضافه کنم میخواهم بر يک نکته تأکيد کنم. من به دنبال مچگيری از دکتر سروش يا هر کسِ ديگری نيستم. بحث من برای نفسِ بحث است که فکر میکنم کمکی به حل معضلات فکری جامعهی مسلمانان در روزگار معاصر میکند. باورهای خودم را هم دارم. دعوای ما سر نامگذاری هم نيست. بر سر مفاهيم و تجلیهای عملی آن در سياست و حکومت است. به طور خلاصه من مطلقاً قايل به اين نيستم که دين میتواند تمام «حداکثرهای لازم» را برای حکومت کردن به ما بدهد. ولايت سياسی یعنی هر رطب و يابسی را از متنِ دين و قرآن خواستن. من با اين مخالفم. به طريق اولی، ولايتِ حقيقی و باطنی وجود دارد و در روزگار مدرن هم ممکن است و هم مطلوب. مدرنيت باعث بینياز شدنِ ما از جستوجوهای معنوی و باطنی نشده است، اما نقشِ خردِ جمعی بشر را در تدبير سياست و جامعه افزايش داده است. فرصتی شد به تفصيل مینويسم. اما چون پيشتر از اين تجربهی تلخ دعواهای وبلاگی را دارم، مطلقاً وارد بحث نمیشود که در آن افرادِ ديگر بخواهند با پيشفرضهايی مختلف، اصل بحث را به جای ديگری بکشانند. شرمندهام که نمیتوانم وارد بحثهای چندجانبه شوم. وبلاگستان فارسی در اين زمينه کارنامهی چندان روشنی ندارد. شايد خودت هم اين را آزموده باشی. به هر حال سعی میکنم در همین حد که نظرِ خودم را در توضيح مطلبِ تو و پاسخ دادن به ابهامات باشد، بنويسم بدون اينکه به نظرهای ديگران بپردازم. فراموش نکن که من وکيل دين و اسلام و خدا و پيامبر نیستم. وکيل دکتر سروش هم نيستم. من منظومهی فکری خودم را میسازم و سعی میکنم از همان دفاع کنم. در این راه هيچ ابايی هم از مدد گرفتن از آراء ديگران ندارم تا جايی که به يکپارچه بودن انديشهی خودم صدمهای نزند.
با سلام بر سوشيانت گرامي
با سپاس لطف شما
يادداشتي در مورد اين مقوله نوشته ام. خوشحال خواهم شد كه نظر شما را نيز در اين مورد بدانم.
پيروز باشيد
نکات قابل توجهی در نقد جناب سروش اوردید.ولایت سکولاریزه شده چه کارکردی دارد؟هنوز طرح دکتر مبهم است.باید بیشتر ایضاح،تعلیق،تحشیه وبازخوانی کرد.ممنون از لطف شما
میدونی برای من که هر از گاهی پای اعتقاداتم لنگ ميزنه و بین دره ی کفر و کوه ایمان سرگردون موندم سخته که بخوام نظرم رو راجع به مفهوم ولایت به اون معنایی که سروش راجع بهش باب سخن رو باز کرده بگم
چون فکر میکنم در مقابل امام غائب واقعاً جوابی ندارم
اما کلاً فکر میکنم موشکافی مسائل دینی با دید خارج از موضوع و صرفاً به جهت روشن شدن حقیقته که میتونه کمک کنه
نه اینکه من بخوام اعتقاداتم رو پیروز میدان کنم
اینجوریه که بهش میگن روشنفکر دینی و حتماً یه فرقایی با مبلغ دینی داره
بگذریم که هر کس عمل کننده ی واقعی به شریعت باشه و تابعیت داشته باشه خودش خود به خود مبلغ به حساب میاد!
لطفا این کامنت رو سانسور نکنید. خواهر و مادر هر چی ایدئولوژی و امامت و ولایت بازیه. بابا اینها همش دروغه. 14 قرنه این حرففای مزخرف پدر این ملت رو درآورده. تا هزار سال دیگه هم بشینید هی در باره ولایت و امامت و .. بحث کنید به هیچ جا نمیرسین. اینقدر دنباله روی تاریخ عرب و تازی نباشین. ملت ایران تنها ملت جهانه که قاتلان اجدادشو میپرسته. این باصطلاح امامان شیعه ، متجاوزان به زنان ایران و ثروت و خاک ایران در طول تاریخ بوده اند. برای اثبات این توی گوگل فقط عبارت "" کشتار ايرانيان بدستور علی "" رو سرچ کنین
Post a Comment
خانه >>