با
جواب داریوش به
محمدرضا ویژه بحث من نیز بالکل منتفی شد و برای خودم حداقل مکشوف شد که سروشیان در این باب چه میگویند و حرف ایشان چیست و اعتراف هم میکنم که به بخش اعظم بحث جز در قسمتی کوتاه که حالا به آن هم پیبردم؛ روزگار درازی است که ایمان قلبی دارم و آن جزئی لاینفک از برداشت مدرن از دین میشمارم و آن همان مفهوم سکولاریتهی دین است. پندار من از اوان کودکی حداقل چنان بود که به زبان کودکی از خود میپرسیدم: این که سیاست بی پدر و مادر است یعنی در آن دروغ هست، دو رنگی و چند رنگی هست خلاصه کژی و ناراستی برای حفظ قدرت هست، این کجایاش با اسلام همرنگ است که اینان که بر سر قدرتاند، سیاست را عین دیانت میخوانند؟ بعدها نتیجه گرفتم که سیاست میتواند روزگاری عین دیانت شود و انتظار داشته باشی که گوهر دین از سیاست ورزیهای رایج پاک میشود و آن همان وقتیاست که کسی که خود دارندهی ذات دین به مفهوم نبوی است و گوهر دین را از مصادیق غیر الهی پاک کرده، خود به حکومت برسد و اعمال سیاست کند. آن زمان برای من ِ مولی علیه اثبات شده است که سیاست مولی سیاستی منطبق با دین است و پذیرش آن هم لاجرم بیاشکال. هنوز هم بر این خط مشی مصرم که مولی علیه اگر روزگاری «در زمان مولی» حاضر بود سیاستاش را باید منطبق بر سیاست اتخاذ شدهی مولایش قرار دهد یعنی شیوهی زندگی دنیوی و اجتماعی او همان باشد که مولی از او میخواهد وگرنه در ولایتمداریاش ناقص است (بحث جبری یا اختیاری بودن آن هم بماند برای بعد!) این یک. اما در این که سیاست امری دنیوی است و نه الهی و ماورائی سخنی است که با آنکه به آن معتقد بودم اما در من نهفته بود و برایاش مثالی نساخته بودم که حالا به آن هم رسیدم و مصداقاش را هم که داریوش گفت (نامههای حضرت امیر به مالک و شیوهی حکومتورزیاش) و راه را برایم روشنتر کرد.
باز هم تکرار میکنم در اینکه در زمان حال (مدرن یا معاصر) دین با سیاست باید از هم تفکیک شوند و برای پاک ماندن دین یا بهتر بگویم در امان ماندن دین از تبعات سیاست راه حلی بهتر از این نیست هیچ شکی ندارم. بحث من نیز از آنجا شور حسینی به خود گرفت که زمانی را مطرح میکردم که امام معصوم به قول داریوش غایب نبود. یعنی حاضر بود و تکلیف عبد نیز مشخص بود وگرنه در سخن بالا شکی نداشته و ندارم چرا که حداقل برای خودم به طور کاملا شخصی و بدون تحت تاثیر این و آن قرار گرفتن؛ شاید12-10سالی باشد که پذیرفته شده و جای بحث ندارد برایم. دلیل آن هم، پندار من از شیوهی بندگی مولی مدارانه بود که عبد در برابر مولی اصولا اختیاری ندارد (چون امام را معصوم میداند و دستور او شرط است) و فارغ از مولیسازیهای رایج و اصطلاح لگد مال شدهی ذوب در ولایت؛ چنان عبدی را کامل نمیدانم که شیوهی زندگی دنیویاش «در زمان حضور مولی» چیزی جز آن باشد که خواست مولی است. بحث دقیقا مربوط به همان زمان است. اگر در این قسمت هم بحثی باشد خوشحال میشوم که داریوش توضیحی بیشتر یا نظرش را مثلا در خصوص داستان خضر و موسی ارائه کند ببینیم نظر ایشان در تبعیت از ولی با توجه به داستان خضر چگونه است. (البته بحث شاید مربوط به حوزهی شخصی ایشان شود که لزومی هم ندارد جواب ارائه کنند.)
به هر تقدیر اگر در این میان وقتی از کسی به واسطهی بحث من تلف شد عذر خواهم. از داریوش و هم از محمدرضا ویژه نیز کمال سپاسگذاری را دارم. قضیه برای من حل شد حالا برای محمدرضا را نمیدانم.
2 نظر:
با سلام بر سوشيانت گرامي
يادداشت آقاي محمدپور را به دقت خواندم. پاسخي هم براي آن در قالب يادداشت جديد گذاشتم. با قسمتي از استدلالهاي ايشان موافقم ولي در قسمتهايي نيز هنوز پاسخ خود را نيافته ام كه بدان اشاره نموده ام.
پيروز باشيد
دین با سیاست باید از هم تفکیک شوند و برای پاک ماندن دین یا بهتر بگویم در امان ماندن دین از تبعات سیاست
و بهتر است بگوییم برای پاک ماندن سیاست از طبقه کاهنان و دین نمایی
Post a Comment
خانه >>