Thursday, September 20, 2007
زندگیی من از منظری، دو بخش است. در بخشی، اعتماد کسی را توانستهام جلب کنم و بخشی دیگر، ترسیدم اویی که باید، به من اعتماد نکرده. من بلاها کشیدهام از این بیاعتمادیها. خون دلها خوردم. امشب شبی بود که لحظهای ترسیدم. تا چند لحظهی بعد که sms رسید و حرف دل گفت؛ من در برزخ میان این دو بخش بودم. سخت بود همان چند لحظهی بهظاهر کوتاه. اما ناگهان بهشتی شد. آرام و خنک شدم. مبادا که محبوب کسی به او بیاعتماد شود. این رشکها ریشهی آدمی میسوزاند. من در این حال سخت بیطاقت میشوم.
خدا را شکر برای درک و شعوری که به او عطا کرده. من و او هر دو رنج دیدهی غیرتهای کور بودیم. خدا را شکر. آرام شدم حالا.
1 نظر:
دوستت دارم بیشتر از خودم
کمتر از خدایم
چون به او ایمان دارم
به تو احتیاج!
Post a Comment
خانه >>