Friday, November 11, 2005

وصيت نامه حاج ملا هادی سبزواري

نديمان! وصيت کنم بشنويد
که عمر گرامي به آخر رسيد
چون­اين­رشته­عمر­بگسسته­شد
به آغاز، انجام پيوسته شد
خدا­را­دهيدم­به­مي­شست­و­شوي
بپاشيد سدرم از آن خاک کوي
بجوييد خشتم ز بهر لحد
ز خشتي که بر تارک خم بود
بسازيد تابوتم از چوب تاک
کنيدم مي آلوده در زير خاک
چو ­از برگ رز نيز کفنم ­کنيد
به پاي خم باده دفنم کنيد
بکوشيد کاندر دم احتضار
همين بر زبانم بود نام يار
نه ­شمعم­جز­آن ­مه به بالين­ نهيد
نه­حرفم­­جز ­ازعشق­تلقين ­دهيد
ز مرد و زن اندر شب وحشتم
نيايد کسي بر سر تربتم
به ­جز ­مطرب آيد زند ­چنگ را
مغني­کشد­سر­خوش آهنگ را
به خونم نگاريد لوح مزار
که­هست­اين­شهيد ره­عشق­يار
چهل تن ز رندان پيمانه زن
شهادت کنند اين چنين ­برکفن
که­اين­را­به­خاک­درش ­نسبت­است
ز دردي­کشان­مي­وحدت ­است
نبودي بجز عاشقي دين او
جز اين شيوه پاک آيين او
نديديم کاري از او سر زند
بجز اينکه پيوسته ساغر زند
الهي به خاصان درگاه تو
به سرها که شد خاک در راه­تو
به افتادگان سر کوي ­ تو
به حسرت کشان بلاجوي تو
به حق­سبو کش، به ميخوارگان
که هستند از خويش آوارگان
به پير مغان و مي ميکده
به رندان مست صبوحي زده
که­فرمان­دهي­چون­قضا­را که ­هان
ز اسرار نقد روانش ستان
نخستين و آلايشش پاک کن
پس ­آن­گاه منزلگهش خاک ­کن