Thursday, February 23, 2006

عاشقانه ای با چشمانت

دلم گرفتست
دلم گرفتست
به ایوان می روم و ...*

دستم را می لغزانم به روی کاغذ خیس چشمانت
سفید است. سفید.
من سیاه دل را چه به نقش سفید؟

نقشی می کشم به سفیدی
که بدانی چقدر دوستت دارم!
آرام آرام دارم عادت می کنم به نقاشی سفید چشمانت.

شبی که سفید نیست و هست
شبی که آرام نیست و هست
شبی که بی توام و نیست!
شبان سفید پوست چشمانت،
گَلِه های بی تاب مرا چه خوب در دشت سبز روحت به چرا می برد!

چراغها را روشن می کنم
چه حساسی به نور!
انگار که همجنست را یافته ای
می پری از جا
و نور را در آغوشت می گیری.
سفید تر می شود عمق چشمانت.
من سیاه دل را چه به نور سفید؟

برای الف.میم. که همه ی دلخوشیم برای زندگیست.
* . قسمتی از شعر فروغ عزیز.