عجب دلم گرفت. باور کنم؟ علی آقا تجویدی را باید دیگر مرحوم بخوانم؟ عجب از این زمانه. ابرمردی بود در ساخت و ساز آهنگ. دوستی میگفت بیشمار آهنگ و تصنیف دارد فقط در مایهی دشتی که همه به دستگاه حزن و غم میخوانندش. عجب زمانهای شده. او
را بسیار از نزدیک دیده بودم. وقتی قرار شد ارکستر ملی باز شروع به کار کند و شجریان بخواند در آن چند شب طلائی؛ اتفاقی شد که در کنارش قرار گرفتم. وقتی هر قطعه تمام میشد، میشد از خطوط صورت پیرمرد که به قول خوش بیست سال برای دیوارهای اتاقش ساز زده فهمید که در پوست خود نمیگنجد. عجیب است عجیب. رفتن کسانی که دوسشان داری بهخدا عجیب است. این که یکباره بروند و تو ندانی که چرا. عجب دلم گرفت. باور کنم؟
3 نظر:
میگویند پرواز نه پرنده...ولی این جا باید گفت آوازه خوان نه آواز
نمي دونم چرا از اينجا سر دراوردم
دنبال اهنگي از شب سكوت كوير تو ياهو مي گشتم كه وبلاگ شما تو ليست موارد يافت شده امد
تيتر جالبي بود سوشيانت هزارم به گمونم فهميدم چرا اين تيتر رو گذاشتيد
هنوز فرصت نكردم همه نوشته ها رو بخونم اما ادرس رو نوشتم كه سر فرصت بخونم
موفق باشيد
سلام
یادم هست تو متنی با عنوان بنده را نام خویشتن نبود نوشته بودی (اما روزگار پر است از عاشقانی که سوختند و قصه شان در هیچ کتاب و منظومه ای ثبت نشد که نشد. آمدند به سکوت، ماندند به سکوت و رفتند به سکوت تا عند ملیکٍ مقتدر)خوب
فقط می مونه دلتنگی که هیچ چاره ای نیست براش (عجب درد بدیست این دلتنگی )درست؟؟؟
پایدار باشی و در بهار زندگانیت بهاری تر از بهاران
یا حق
Post a Comment
خانه >>