Thursday, March 16, 2006

آتش کاروان

عجب دلم گرفت. باور کنم؟ علی آقا تجویدی را باید دیگر مرحوم بخوانم؟ عجب از این زمانه. ابرمردی بود در ساخت و ساز آهنگ. دوستی می­گفت بی­شمار آهنگ و تصنیف دارد فقط در مایه­ی دشتی که همه به دستگاه حزن و غم می­خوانندش. عجب زمانه­ای شده. او را بسیار از نزدیک دیده بودم. وقتی قرار شد ارکستر ملی باز شروع به کار کند و شجریان بخواند در آن چند شب طلائی؛ اتفاقی شد که در کنارش قرار گرفتم. وقتی هر قطعه تمام می­شد، می­شد از خطوط صورت پیرمرد که به قول خوش بیست سال برای دیوارهای اتاقش ساز زده فهمید که در پوست خود نمی­گنجد. عجیب است عجیب. رفتن کسانی که دوسشان داری به­خدا عجیب است. این که یک­باره بروند و تو ندانی که چرا. عجب دلم گرفت. باور کنم؟
مطالب مرتبط:

Labels:

3 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

میگویند پرواز نه پرنده...ولی این جا باید گفت آوازه خوان نه آواز

8:50 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

نمي دونم چرا از اينجا سر دراوردم
دنبال اهنگي از شب سكوت كوير تو ياهو مي گشتم كه وبلاگ شما تو ليست موارد يافت شده امد
تيتر جالبي بود سوشيانت هزارم به گمونم فهميدم چرا اين تيتر رو گذاشتيد
هنوز فرصت نكردم همه نوشته ها رو بخونم اما ادرس رو نوشتم كه سر فرصت بخونم
موفق باشيد

3:35 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

سلام
یادم هست تو متنی با عنوان بنده را نام خویشتن نبود نوشته بودی (اما روزگار پر است از عاشقانی که سوختند و قصه شان در هیچ کتاب و منظومه ای ثبت نشد که نشد. آمدند به سکوت، ماندند به سکوت و رفتند به سکوت تا عند ملیکٍ مقتدر)خوب
فقط می مونه دلتنگی که هیچ چاره ای نیست براش (عجب درد بدیست این دلتنگی )درست؟؟؟
پایدار باشی و در بهار زندگانیت بهاری تر از بهاران
یا حق

8:43 PM  

Post a Comment

خانه >>