خودمانی با خدا!
تو کعبهای، هر جا روم، قصد مقامت می کنم (مولوی)
آن روز که عهد با ما بستی و "قالوا بلی" شنیدی؛ چُنینت گمان بود که سرکشی عاصی چو من بیاید و آداب بندگی به قرار خود کند نه تو؟
تو را بنده ای چنین گمان بود که قبول طاعتت، چنان که به جبر تجلی نورت بر او بود، به اختیار کدورت معاصیش گزیند؟
آن روز تو را پندار چنین بود که بنده ات روزی به درگاهت چونان عریان شود که ببین. هر چه هستیم اینیم و لاغیر؟ که دعوی خویش به درگاه مولایش برد، آن هم به فضاحت؟ تو را گمان بر این بود که آنچه مکتوم داشتند یکی بیاید و عَلَمَش کند به پیش خلق تا بدانند که چون خدائی دارند؟
خیالت بود یکی آنچه شیخ خرقانی نکرد، آن کند. بی دلیل.*
که محب را چو عصیان در تحبب نبود، محب نام نکردند.
6 نظر:
در سردر خانقاه ابوالحسن خرقانی چنین نوشته شده بود: هر آنکس که در این سرای وارد شود نانش دهید و از ایمانش نپرسید....
نوشته هایتاه همیشه به فکر وادارم می کند به امید روزی هستم که یقین همدم دلم شود می شود ایا
دست مریزاد
گفتم:صلای ماجرا/مارا نمی پرسی چرا؟
گفتا که پرسشهای ما/بیرون ز گوش است ودهن/
گفتم :ز پرسش تو بحل /باری اشارت را مهل/
گفت از اشارت های دل /هم جان بسوزد هم بدن/
عذر تقصیر مرا از حضور بپذیرید.ظاهرا آف لاین من نمیرسد درگیر بودم کمی .حالا به روزم.
مطلت فوق العاده ای بود. موفق باشید
چقدر آن پاورقی...
هی خدا...
Post a Comment
خانه >>