Tuesday, March 21, 2006

نگاه به پشت سر

ماندیم و ماندیم و نرسیدیم. فغان و فغان که در طلب گنج­نامه­ی مقصود، خراب جهانی شدیم از غم و نشد. نشد که نشد عزیز!
داشتم فکر می کردم به سال قبل که چگونه بود و چگونه گذشت. بد بود و بد گذشت. تمام شد و با آن بسیاری از کسانم رفتند. من ماندم و دنیائی خیالی از واقعیت­های موجود! سال خوبی نبود. شرح غصه را قصه نمی­خواهم کردن اما چه کنم که بار گرانی است و لاجرم گوئی باید کِشیدش سالیان سال که شاید ماجرا همان باشد که گفته است: ولا یُمکنُ الفرار من حکومتِک!
درجا زدیم. سال قبل سال درجا زدنم بود. بی هیچ دستاورد مفید فایده ای. وقتی می­بینم که چه لحظه ها از کف گریخته لجم می­گیرد. چه کار می­توانستم بکنم؟ هیچ. به گردن قضا و قدر می­اندازمش. ما مقهوران طبیعتیم. بدون شک. براستی که ما ترس خوردگانیم و لحظه لحظه مشغول تجربه­ای تلخ و جدید از ترس بودیم. بی هیچ شک و شبهه­ای. گو هر لحظه­ای که بشر خواسته کمر طبیعت را خم کند به اطاعت از خودش، طبیعت به صورتی دیگر رخ می­نماید و ضربه شستی نشان ابناء بشر می­دهد. در هایکوهای سرزمین ژاپن آمده: زن بی فرزند چه ظريف رفتار می­كند با عروسك­ها.* ما ماندیم با عروسک­های دست­ساخته­ی خودمان. درست که ظریفانه برخورد می­کردیم اما بالاخره که مشغول عروسک بازی شدیم. جاماندیم و ماندیم و خلاصة‌ الکلام این که درجا زدیم عزیز!
سال قبل پُر بود از سوءتفاهم­ها. پُر از کینه­ها، بد دلی­ها و خوره­گی­های روح و جسم . رنج­هائی که وقتی به آنها فکر می­کنم، پشتم می­لرزد و کابوسی شده برایم که مبادا پیش بیایند باز. هنوز از داغ ماجراهای این سال غصه­ها و قصه­ها دارم. کاش هیچ وقت به سراغم نیایند باز. باز خدا را شکر که جان به­در بردم.**
سال قبل اما همه­ی اینها را داشت و بدترش را هم. این­که به این واقعیت تلخ دست یازی که روزگار غریبی است. غریب آنچنان­ که کسی را که بزرگش کردی هم برود پی همین واقعیت های موجود یعنی زندگی که گویا در این زمانه شرط لازم و کافی­اش؛ بی خیال تمام خاطرات و دلبستگی­های قدیمی شدن است. یعنی برود و فکر نکند که کسی بود که مرا با او کاری بود. غریب؛ چراکه باید تنها بمانی و غریب. روزگار دلتنگی بود این سال قبل.
دلم نمی­خواهد داستان را کلیشه­ای کنم و حرف­های "صد من یه غاز" ردیف کنم برایتان که بله می­شود از دردها و غم­ها پله و نردبانی بسازی برای روزگار بهتر. کدام روزگار بهتر؟ وقتی دردهائی هستند که هنوز پشتت می­لرزد وقتی به یادشان می­آوری و این دردهای خوره­وار مشغولند به انجام وظیفه، دیگر کدام روزگار بهتر. بهتر از حیث بی­خیالی بیشتر حتما. من که اهلش نیستم عزیز!
روزگارم در سال گذشته ورق­های اساسی خورد. ورق­هائی با داستان­هائی اساسی­تر. اما این باعث نشد تا من نمانم. بگذریم. باید گذشت و گذاشت.
مذاقتان تلخ شد؟ ببخشیدم. جای دیگری نبود که درد دلی مانده را بگویم.

پ.ن. شمائی که یک سالی را آمدید و قلم رنجه­هائی از جنس هذیانات را خواندید هم اگر چیز دیگری در این مدت یافتید برایم بنویسید.

* هایکو. شعر ژاپنی. ترجمه احمد شاملو و ع.پاشائی.
** این جان به در بردن را بگذارید به حساب عشق ِ یک هم نوع. یک انسان که در این روزگار حکم کیمیا دارد. امید دارم در این سال جدید جلوه­اش کامل شود برایم. ذوق کنید لطفا. چرا که اگر بیاید و بماند، آن­چنانچه قصد این است، می­توانم قول بدهم که به این تلخی ننویسم برایتان.

5 نظر:

Blogger Ali.Mohtashami نوشته...

همیشه گفتم وقتی میشه از گذشته درس گرفت پس مهم آینده س
امیدوارم سال دیگه همین موقع که نگاه به پشت سر میندازی اونقدر وضعیت فرق داشته باشه و خوب شده باشه که خودت هم کلی به شگفتی بیوفتی از حال ِ پارسال و حال امسالت
یا علی

12:03 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

همیشه تا به بهاران هوا به صفحه باغ
هزار نقش نگارد ز خط ریحانی
به باغ ملک ز شاخ امل به عمر دراز
شکفته باد گل دولتت به آسانی

6:39 PM  
Blogger Saoshyant نوشته...

لطفتان در فزون باد. دوستان عزیز!

8:07 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

salam,
sale not mobarak
negah be poshte sar va koodaki fogholade bod
ama nemikham inghadr neveshtehat gham dashte bashe, hanoz toee va hezar rahe narafte, motmaen bash hichgah baray talash dir nist, onam vase fardy ba derayat mesle to. khande hich kas basane koodakish nist, ama shad bodan be khodet bastast. hich vaght nabayad montazer bod ta digaran baese shady ma beshan, chon oon moghe hamishe entezar mikeshim, amishe!!
movafagh bashy.
ba arezooy shady to dar sale 85,
bye

11:25 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

و به راستی ترس خوردگانیم اما امیدوار! معلق بین خوف و رجا

9:56 AM  

Post a Comment

خانه >>