Saturday, March 25, 2006

وادی خاموشان

جناب عزرائیل گویا خواستگار طایفه­ی ما شده و کم کم می خواهد پاشنه­ی درب فامیل­ها و آشنایان را از جا بکند. ول نمی کند. در یک ماه گذشته 5 نفر از آشنایان و فامیل ها را به میمنت و مبارکی از دیار فانی به دیار باقی کشاند. خیلی راحت همه­شان رفتند. بدون درد و خون­ریزی. و البته که ما هم تا همین امروز مشغول مسافرت از شهر و دهات دور و نزدیک به متوفی؛ جهت انجام فریضه­ی دینی مرده کِشون بودیم.
الیوم به شرف زیارت غسال­خانه هم نائل آمدم. رفتم و دیدم که مرد­گانِ بسان چوب­هایِ خشک را تطهیر می کنند و سد رو کافور مالی­شان می­کنند و دست آخر سر کیسه شان می کنند و خلاص. دیدم که خودم هم روزگاری باید مهمان همین برادران عزیز شوم و جائی همین دور و بر آرام بگیرم. البته بستگی به نوع مرگ نیز دارد. شاید جنازه­ای هم نیابند که بخواهند زحمت تغسیلش را به دوش غسال­های عزیز و سایر امورات را به دوش همراهان متوفی بیندازند. آن­هم به قیمت­هائی که "دود از کفن برآید". قیمت قبر از نوع عمومی­اش که مجانی است و در قطعه­ی بیابانی است شروع می شود و به دو طبقه های 50 میلیون تومانی هم می رسد. بالاترش را هم شنیدم که البته از آن­جائی که بنده و خوانندگان وبلاگ و کلا اهالی وبلاگستان را مایه اش فراهم نیست، بی خیال می شوم از نوشتنش. "عملیات غسل بزرگسالان: 200.000 ریال" (قیمت­های روز است. فکر کنم بعدها همراه تورمی که انتظار می­رود جناب دکتر و دولت خاکی­اش؛ مسببش شوند، بالاتر رود!) که درشت در چند جای مرکز کامپیوتر بهشت زهرا به همراه نرخ سایر خدمات نوشته­اند. الخ.
جمال حوری و پری­های مشایعت کننده­ی جنازه­ها را هم دیدم. همه لباس های مد روز عید به تن کرده با موهای های­لایت شده و خلاصه هفت قلم آرایش. زیر زیرکی خنده­کنان و با عشوه­های فراوان مشغول بودند به همراهی جنازه. چشم برزخی هم نمی­خواهد البته دیدنشان. برخی هم از دور منتظر می­شوند و روی صندلی­های سبز رنگ بهشت با خنده می­نشینند تا سایرین به آنها بپیوندند.
-
تمام که می شود مراسم کفن و دفن یک باره یاد مصرعی از حضرت حافظ می افتم. دفعتاً می بینی که رفتند همه. خاموش می شود این وادی. گریه ها را به جای دیگر می برند عزاداران. ترست می­گیرد و فقط صدای باد است و باد. خاک را می­بینی که با باد به پرواز درآمده. خاکی از مُرده­ها. می­روم و زیر لب تکرار می­کنم: عاقبت منزل ما وادی خواموشان است!

6 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

آخ که دلم تنگه برای بهشت زهرا

1:40 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

تو شکار مرگی هستی که گریزنده از آن نرهدو او آن که را جوید بدو رسدو از دست ندهد،و ناچار پنجه بر تو خواهد افکند.پس بترس از آن که تو را در حالی بیابد که زشت و ناخوشایند باشد،حالتی که پیش از آن می گفتی که از آن توبه خواهی کردپس آنگاه مرگ تو را از آن باز دارد.اگر چنین باشد به هلاکت خواهی افتاد. _ (نهج البلاغه
امیر مومنان علی علیه السلام

و اما خوش به حال آنان که مرگشان در دستان خودشان است مدام می میرند از پلیدی و زنده میشوند به پاکی

جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای

به قول سروش آخرین گام عاشقی مردن است

12:10 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

خوشا بحال عزرائیل که انسانها رو به معبودشون می رسونه فقط می ترسم
می دونی مرگ مقوله ی عجیبیه خیلی بهش فکر کردم گاهی می ترسم از بعدش گاهی خوشحالم واسه بعدش
وزنش درست نیست اما حرفم سر اینه
ترسم از آن روی که نباشی با من
خوشوقت در آن دم که بدیدار تو آیم
پاینده باشی
یا حق

5:14 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

حالیا غلغله در گنبد افلاک انذاز!

10:10 PM  
Blogger Ali.Mohtashami نوشته...

کاش عاقبت مقام خاموشان نصیب ما هم می‌شد

2:08 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

اي بابا
سرگشته در اين مرحله چون گوي بمانديم
زان سوي نرفتيم و در اين سوي بمانديم

8:30 AM  

Post a Comment

خانه >>