وادی خاموشان
جناب عزرائیل گویا خواستگار طایفهی ما شده و کم کم می خواهد پاشنهی درب فامیلها و آشنایان را از جا بکند. ول نمی کند. در یک ماه گذشته 5 نفر از آشنایان و فامیل ها را به میمنت و مبارکی از دیار فانی به دیار باقی کشاند. خیلی راحت همهشان رفتند. بدون درد و خونریزی. و البته که ما هم تا همین امروز مشغول مسافرت از شهر و دهات دور و نزدیک به متوفی؛ جهت انجام فریضهی دینی مرده کِشون بودیم.
الیوم به شرف زیارت غسالخانه هم نائل آمدم. رفتم و دیدم که مردگانِ بسان چوبهایِ خشک را تطهیر می کنند و سد رو کافور مالیشان میکنند و دست آخر سر کیسه شان می کنند و خلاص. دیدم که خودم هم روزگاری باید مهمان همین برادران عزیز شوم و جائی همین دور و بر آرام بگیرم. البته بستگی به نوع مرگ نیز دارد. شاید جنازهای هم نیابند که بخواهند زحمت تغسیلش را به دوش غسالهای عزیز و سایر امورات را به دوش همراهان متوفی بیندازند. آنهم به قیمتهائی که "دود از کفن برآید". قیمت قبر از نوع عمومیاش که مجانی است و در قطعهی بیابانی است شروع می شود و به دو طبقه های 50 میلیون تومانی هم می رسد. بالاترش را هم شنیدم که البته از آنجائی که بنده و خوانندگان وبلاگ و کلا اهالی وبلاگستان را مایه اش فراهم نیست، بی خیال می شوم از نوشتنش. "عملیات غسل بزرگسالان: 200.000 ریال" (قیمتهای روز است. فکر کنم بعدها همراه تورمی که انتظار میرود جناب دکتر و دولت خاکیاش؛ مسببش شوند، بالاتر رود!) که درشت در چند جای مرکز کامپیوتر بهشت زهرا به همراه نرخ سایر خدمات نوشتهاند. الخ.
جمال حوری و پریهای مشایعت کنندهی جنازهها را هم دیدم. همه لباس های مد روز عید به تن کرده با موهای هایلایت شده و خلاصه هفت قلم آرایش. زیر زیرکی خندهکنان و با عشوههای فراوان مشغول بودند به همراهی جنازه. چشم برزخی هم نمیخواهد البته دیدنشان. برخی هم از دور منتظر میشوند و روی صندلیهای سبز رنگ بهشت با خنده مینشینند تا سایرین به آنها بپیوندند.
-
تمام که می شود مراسم کفن و دفن یک باره یاد مصرعی از حضرت حافظ می افتم. دفعتاً می بینی که رفتند همه. خاموش می شود این وادی. گریه ها را به جای دیگر می برند عزاداران. ترست میگیرد و فقط صدای باد است و باد. خاک را میبینی که با باد به پرواز درآمده. خاکی از مُردهها. میروم و زیر لب تکرار میکنم: عاقبت منزل ما وادی خواموشان است!
6 نظر:
آخ که دلم تنگه برای بهشت زهرا
تو شکار مرگی هستی که گریزنده از آن نرهدو او آن که را جوید بدو رسدو از دست ندهد،و ناچار پنجه بر تو خواهد افکند.پس بترس از آن که تو را در حالی بیابد که زشت و ناخوشایند باشد،حالتی که پیش از آن می گفتی که از آن توبه خواهی کردپس آنگاه مرگ تو را از آن باز دارد.اگر چنین باشد به هلاکت خواهی افتاد. _ (نهج البلاغه
امیر مومنان علی علیه السلام
و اما خوش به حال آنان که مرگشان در دستان خودشان است مدام می میرند از پلیدی و زنده میشوند به پاکی
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
به قول سروش آخرین گام عاشقی مردن است
خوشا بحال عزرائیل که انسانها رو به معبودشون می رسونه فقط می ترسم
می دونی مرگ مقوله ی عجیبیه خیلی بهش فکر کردم گاهی می ترسم از بعدش گاهی خوشحالم واسه بعدش
وزنش درست نیست اما حرفم سر اینه
ترسم از آن روی که نباشی با من
خوشوقت در آن دم که بدیدار تو آیم
پاینده باشی
یا حق
حالیا غلغله در گنبد افلاک انذاز!
کاش عاقبت مقام خاموشان نصیب ما هم میشد
اي بابا
سرگشته در اين مرحله چون گوي بمانديم
زان سوي نرفتيم و در اين سوي بمانديم
Post a Comment
خانه >>