یکی از روزها. یکی از شبها.
2- ده سالِ سلوکی (چه واژهای غریبی!) گذشت تا نه او رفت و نه من! «ظاهرا» جدایمان کردند که نه او مانَد و نه من. نشد. نه او رفت و نه من. رفتیم هر دو با یک سلوک. یک روش. یک دستآورد. یک روح را میتوان تفکیک کرد؟ نه. مجردات غیر قابل تفکیکاند.
3- دیروز جمعه بود. جمعه دهم شهریور ماه 1385. وعدهگاه جمعه شبها همچنان بوی خود را داشت. هم من رفته بودم هم او. او مشغول خلوت خود؛ من نیز. چنانچه عادتمان بود. من او را دیدم. او نیز هم.
4- عجبم آمد. اما یادم نیز آمد روزگاری که مریض هم اگر میشدیم، آن یکی بی هیچ سخنی، بیاطلاع بر بالین رفیقش حاضر بود.
5- حافظ مساعدت کرد به این بیت شعر: گر برکنم دل از تو و بر دارم از تو مهر – آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برم؟
میبینی «علی» جان؛ عددها هم حرفهای خود را دارند.
1 نظر:
:)
خوشحالم برات و بیشتر برای علی
راستی!
دبیرستان دکتر حسابی .. میرداماد کوچه ی بهشت؟
Post a Comment
خانه >>