Sunday, August 27, 2006

دکتر نصر و باقی قضایا!

1- داریوش ملکوتِ عزیز در ذیل نوشته­ی قبلی­ام چند خطی را به اختصار و البته پر نکته در خصوص اخلاق سلوکی دکتر نصر نوشته است. من همین­جا اعلام می­کنم که اتفاقا من در بسیاری از نکات گفته شده تا آن­جا که بواسطه­ی مطالعه­ی آثار نصر مطلع هستم، با داریوش هم­داستانم.
اما چنان­چه خود وی هم گفته همان­گونه که مقام علمی نصر محفوظ است اما توجیه­گر عمل وی نیست. من نیز دقیقا همین جمله را با زبانی دیگر برای سروش به­کار بردم و همین امر اتفاقا باعث شد که از «لحن» سروش برنجم. حرف من و گله­ی من نیز دقیقا برای همین لحن وی بود و نه باورهای متضاد او با نصر. انتظار من از سروش این بود که لحنش یادآور ادبیات کسانی که اتفاقا خود وی بارها از ایشان آزارها دیده، نباشد. به باور من سروش «وزن کلمات» را می­داند و درشتی کلامش –که از قدر و قدرت علمی­اش نمی­کاهد- نیز کاملا آگاهانه بوده. لحن او را نه داریوش و نه هیچ کس دیگر نیز نمی­تواند توجیه علمی کند. استفاده از واژه­­های دفتر فرح پهلوی و سلطنت، دیر زمانی­است که از سوی کسانی برای سرکوب­های «علمی-شخصیتی» افراد به­کار برده شده است. طوری که با از میان بردن فرد تمام شخصیت علمی فرد نیز به ورطه­ی فراموشی سپرده می­شود.
اما روی دیگر سخنم با داریوش است. گفتم که نبرد را گاهی استفاده از درشتی چاره ساز است. اما آیا هر درشتی و ناسزائی؟ مخدوش کردن «ذهن ایرانی» با ترفندی که در بن این کلمات نهفته است، اگر چه شاید باعث جا خالی کردن حریف برای مدتی شود اما آیا به­جاست که ما هم در مقام نظاره­گر آن­را گوارای وجود حریف بخت برگشته بدانیم؟ این سخن علی است که برای دشمنت هر چند کافر هم عدالت بخواه. همگان نیز دیدند که وقتی از سوابق سروش سخنی و سوالی به میان می­آید، هرچند جوابی تکراری و غیر قابل توجیه در آستین دکتر باشد، رنگ صورت وی نمائی دیگر به­خود می­گیرد!

2- اما نظر خودم را هم در خصوص نصر گفته باشم که خیال همه راحت شود و این قصه پایانی درخور بیابد. نصر فیلسوفی است که سالیان سال است با رشته حکمای سنتی آمد و شد دارد. این بواسطه­ی سابقه­ی خانوادگی و محیط رشد و نمو وی در تمام سال­های زندگیش است. یک اتفاق ساده رخ داده. او رنگ محیطی به خود گرفته که در آن زیسته. سادگی صوفیانه زیستن را با زندگی در دم و دستگاه دولتی پیوند داده. پدرانش همه صوفی بودند. صوفی­هائی در سلک عظیم و گسترده و زنجیروار ِرابطه­ی مرید و مرادی. خود وی نیز چنین است و پیرو فرقه­ای است. سرسپرده است به پیری و رفتار سلوکی­اش در همین محدوده شکل گرفته است. بر او نمی­توان خرده گرفت که چرا در دنیای معاصر چنینی. ذهن وی در عرفان قدیم مانده و اتفاقا آن­را ناب می­شمارد. حداکثر تلاش وی به­زعم من –اگر به مریدی وی متهم نشوم- پاک ماندن در همین حیطه است.
می گویند ریاکار است و طرفی از عرفان نبسته. لق لقه­ی زبانش معرفت است وگرنه او دو روئی پارسانماست. دلیلش هم کتبی است که نگاشته. وی در اکثر [یا تمام؟] آنها از «خود» لافی زده است. اگر عارف و اهل طریق است این دم زدن پیاپی­اش از «خود» چه معنا دارد؟ در این­جا من نظری نمی­توانم داد. من از تهمت زدن می­ترسم و گریزانم. اما چیزی که واضح است، نصر در کتاب­هایش بسیار به تمجید از خود پرداخته است. در این امر با داریوش هم­عقیده­ام. این را دیدم. اما در نهان و خلوت وی نبودم که بدانم در خلوت نیز آن کار دیگر می­کند یا نه تا آن­را بلکل خارج از کرانه­ی معرفتی بدانم.
با این همه وی بسیار در علوم عرفان، ادبیات و هنر کار کرده. فعالیت علمی­اش گشوده به روی همه کس است. مقالات بسیار دارد و کلا حیات علمی پرباری دارد. از این رو برایم بسیار قابل احترام است و نه به هیچ دلیل دیگری.

3- اما داستان مرید و مریدپروری. من به دلایلی کاملا شخصی که دوست هم ندارم آن­را وسط وبلاگ جار بزنم، با چیزی به­نام رابطه­ی مرید و مرادی مشکل دارم و آن­را نمی­پذیرم. آن­را تجربه کردم. هم در حلقه­های علمی و هم صوفیانه. پاسخ خود را در این حلقه­ها که مدت مدیدی نیز در آن­ها چرخ زدم، نیافتم. تا در نهایت رفیق راهی پاسخ را در کلامی بی هیچ منت و زحمت در اختیارم گذاشت. در نهایت به «رفیق راه» معتقدم تا پیر و مرشدیِ مرسوم. همین. باقی همه اضافات است.

4- دوستان زحمت نکشند و برای این مورد آخر مخصوصا، از آسمان ریسمان کشی نکنند به کره­ی خاکی. من همه­ی آن ابیات و نکته­ها و ظرایفی را که می­خواهید بگوئید را خوانده­ام و درک کردم اما با آن­ها مخالفم. خیال همه راحت؛ خضر راهی را هم که حضرت حافظ برای طی طریق بدان معتقد بود را هم مرشد و پیری این چنینی که مرسوم است نمی­د انم. دلیل؟ لطف کرده اسم مرشد جناب حافظ را ذکر فرمائید!

Labels:

7 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

برادر جان،

بگذار چند نکته را توضيح بدهم که در مطلب تو ناگفته مانده است.

يکم اين‌که من این انديشه‌های نصر را اصلا نمی‌توانم تحمل کنم که به زور می‌خواهد کسی چون خيام (و افرادی ديگر) را در سلک عرفای ربانی جا بزند. اين افکار گزافی است که تحت لوای علم می‌خواهند به عوام زورچپان کنند و هويتی برای مسلمين بتراشند. اسلام نياز به اين همه زينت و زيور زورکی ندارد. آقای نصر صد مرتبه از آقای مطهری آن طرف‌تر سقوط کرده است. مطهری می‌خواست طبق مشرب ابن عربی حافظ را عارف الهی جا بزند. آقای نصر کارش خيلی غليظ‌تر از اين‌هاست.

دوم، آقای نصر «مريد» کسی نيست، برادر! او خود را «مراد» عده‌ای می‌داند. آقای نصر خودش به مريدان‌اش «خرقه» و «لقب» می‌دهد! اگر اين‌ها را نمی‌دانستی از با خبران و اهل اين قضايا استفسار کن. من شخصاً حداقل دو نفر را می‌شناسم که آيين گردانده‌اند و مشرف به طريقت سلوکی شيخ سيد حسين نصر شده‌اند و حتی نام طريقتی اعطايی آقای نصر را برگزيده‌اند.

سوم: باز هم می‌گويم داستان دکتر سروش به خود او مربوط است و البته او که در دفاع از خودش تواناتر است. به من چه که از او دفاع کنم. اما يادمان نرود که پيش از اين و در جاهای بسياری دکتر نصر درباره‌ی سروش چگونه سخن گفته است و با چه لحن و بيانی. گمان می‌کنم شرط انصاف اين است که من و شما به همان اندازه که سعی می‌کنم منصفانه از سروش انتقاد کنيم، کمی هم همان زبان را در سخن گفتن با نصر به کار ببريم. نصر بسيار سزاوارتر است به شنيدن اين ملامت‌ها و شماتت‌ها تا سروش.

چهارم: در نفس طريقت داشتن و شيخ بودن يک نفر ممکن است چندان ايرادی نباشد. اما وقتی آن پير و مرشد می‌شود سيد حسين نصری که داعيه‌ی استاد دانشگاه بودن و محقق بودن دارد، هزار سئوال ايجاد می‌شود. اين عنوان به هر کس بيايد به سيد حسين نصر نمی‌آيد. چنان‌که اگر دکتر سروش هم برای خود چنين دستگاهی بر پا کند، جای ملامت دارد.

پنجم: عدالت و انصاف را هم فرو نمی‌گذارم. اين عين عدالت و انصاف است که پرده‌ی ريا را بدرانيم و زاهدان را رسوا کنيم. اگر مناسبات صوفيانه‌ی و دينی نصر بر پايه‌ی روابط قدرت و ثروت شکل گرفته باشد، هيچ سپر دفاعی برای او وجود ندارد. چرا نبايد ملامت بشنود؟ ما هنوز نيامده‌ايم آثار علمی او را نقد کنيم که جای هزار عيب و ايراد دارد. شايد در مطلب مستقلی در وبلاگم چيزی درباره‌ی آن نوشتم.


مسأله‌ی اصلی و درد اين است که حالا چون يکی مثل دکتر سروش به نصر طعنه زده است، ناگهان نصر شده است مظلوم ماجرا و سروش بايد فحش بخورد. حرف من اين است که منتقد هر کسی که باشد، نبايد ناگهان به انتقاد شونده مصونيت داد و او را موجه جلوه داد. انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال. از کجا معلوم که همان دو سه جمله‌ی سروش در اشاره به نصر به وضعيت فعلی او بی‌ارتباط باشد؟

اميدوارم خيلی مبهم صحبت نکرده باشم.

زنده باشی،

داريوش

7:47 PM  
Blogger Saoshyant نوشته...

داریوش جان. آن چه در خصوص مرید بودن نصر گفتم، بنا به قول خودش در کتاب "در جستجوی امر قدسی" بود. صفحات 242 و 243. آن جا می گوید که مرید شیخ العلوی رئیس طایفه ی "شاذلیه" است.
در خصوص مراد بودن وی نیز چیزی نمی دانستم. اما با گفته ات، خنده ام گرفت از این کسوت وی. نمی دانم. چه بگویم؟ اما اعطای لقب و خرقه را با این اوصاف، باید با مجوز ریس طایفه ی مذکور بدانیم. والله اعلم.

10:11 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

لطفا همينجا بگيد ، نصر و پدرانش پيرو چه فرقه اي است

12:03 PM  
Blogger Saoshyant نوشته...

در مورد خود نصر در قسمت بالا نوشته ام که بنا به گفته ی خودش پیرو فرقه ی شاذلیه است. اما در همان کتاب مذکور اشاره دارد که پدرش و عمویش نیز صوفی و وابسته به یکی از فرق بودند که البته اشاره ای -تا آن جا که در یادم مانده- به اسم آن نکرده است.

5:13 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

شما آدم های بيکار همه اش بحث شخصی و خاله زنکی و عمو مردکی راه انداختيد. اگر چيزی در چنته داريد در نقد و بررسی نظرات نصر و سروش چيزی بنويسيد مثل اين آدم درست و حسابی
http://www.kargozaraan.com/PDF/85-06-08/P-11.pdf

11:14 AM  
Blogger Saoshyant نوشته...

کامران عزیز. ضمن تشکر از لینک مورد اشاره؛ از طرف فرهنگستان ادب فارسی، لغت نامه ی دهخدا، کتاب کوچه ی شاملو و ... به خاطر ساختن اصطلاح "عمو مردکی" از شما تقدیر به عمل می آورم.
مطمئن هستم انجمن ها و نریبون های فیمینیستی نیز به خاطر این عمل متهورانه ی جنابعالی که در جهت یکسان سازی حق زن و مرد در اصطلاحات رایج است، به صورتی جداگانه مراتب سپاسگذاری خود را از شما اعلام می کنند.

رونوشت: مراکز فرهنگی مذکور.

11:44 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

.سلام
من قصد طرفداری از کسی را ندارم و اصولا شان خود را هم چندان حقیرنمیدانم که طرفدار این یا آن باشم.

من میخواهم یک احتمال رابیان کنم.
به گمان من از آنجا که ایرانیان خارج از کشور کاملا و بخوبی برای جوانان شناخته شده نیستند، بنا بر این افرادی که خارج از کشور زندگی و فعالیت علمی میکنند ناچارند خود و افتخاراتشان را به یاد آنان آورند.این امر از جانب برخی تعریف و تمجید از خود تلقی شده است.اما بنظر میرسد احتمال مذکور خالی از وجه نباشد.در مورد دکتر نصر هم بنظر این مسئله صادق است.

5:12 PM  

Post a Comment

خانه >>