Monday, January 29, 2007

پیاده می­آیم!

حالا تاسوعا و عاشورا در تهران آن وسط­اش چیز دیگری است. ساعت 10 صبح از باشگاه دیهیم خیابان مدنی (نظام آباد سابق) که از ماشین پیاده می­شوم، راه می­افتم به سمت میدان امام حسین (فوزیه). وسط راه به 3-2 تا هیئت قدیمی سر می­زنم که کودکی­هایم را در آن­ها بودم. چائی می­خورم. اسپند محرم بو می­کنم. بوی طبل و سنج و علم و فولاد و نیزه و شمشیر را بر می­دارم با خودم تا سال دیگر که شاید عمری باقی باشد یا نباشد از یادم نرود. پیاده می­آیم و می­آیم تا میدان امام حسین. بعدش باز تا میدان خراسان بازهم پائین تر تا محله­ی «دروازه دولاب» که وقتی یکی از آخرین محله­های تهران بود. حالا دیگر چشم­ها را می­بندم و می­روم تا «تکیه چال». جائی که بوی محبوب می­دهد. بوی حضرت عشق که سال­هاست رفته. فردا که دوستان شاید هرکدام به جائی روند و در کنار یاری خوش بیاسایند، من و خاطره­های این وجب از خاک معطر. در تهران هنوز می­شود به قدر وجبی خاکی دست نخورده و پاک مانده را پیدا کرد. فردا و پس فردا؛ نه برای عزاداری که برای دیدن جلوه­ی معشوق که عیان­تر از روزهای دیگر می­توانی جلوه­اش را بر در و دیوار تماشا کنی و حال کنی، به آن محله­ی قدسی می­روم. روایت «حسین» را من در این محل نه به شیوه­ی گریه که عام است و نه مطابق روایت اهل سیاست که کم­اند که بر خنده و عیش و عشرتی عجیب یافتم.
فردا به «دولاب» می­روم تا روایت طربناکی را بازخوانی کنم.
پ.ن. اسامی قدیمی محلات را نوشتم که اگر کسی آمد و خواند و ندانست اسم جدید راه به کجا می­برد لااقل قدیمی­اش را به یاد آورد.

1 نظر:

Blogger shocaran نوشته...

التماس دعا
برای امثال من که چند وقتیه از ایران خارج هستیم و دسترسی به این حال و هوا نداریم هم دعا کنید.

11:53 PM  

Post a Comment

خانه >>