از دلتنگیها-1
بعد تو دیگر کسی برایام نیست. کسی لازم نیست که ترا فهمیده باشد. خودم به تنهائی مقصود خیلی از چیزهائی هستم که میدانی.
بعد سالها باز دلم صبح جمعههای با تو بودن را میخواهد که دست در دست هم میرفتیم از کوچه باغی خانه، بالا. آن بالا بالاها که تهران تا تهاش معلوم بود و از همان بالا خانهی قدیم و زمینهای زراعیات را نشان میدادی. تهران را بارها گفتم که بعد از تو دیگر شهر نیست. قسم به همهی احادیث قدسی که ستونهای شهر و دیار را به میخ وجود تو نگه داشته بودند، بعد از تو هر لحظه امکان زیر و زبر شدن شهر را میدهم. خودت که میدانی دروغ نمیگویم.
-
دلم برایات سخت تنگ شده. بهتر بگویم همین که دنیا سخت میگیرد بر پسر نازک نارنجیات، دلش سخت میگیرد و تو را بهانه میکند.
1 نظر:
اقا وبلاگتو خیلی دوست دارم...ای کاش همه ای کاش ها میشدن! میگم این پستو کامل نخوندم.........ولی ما هم دلمون خیلی تنگه...خیلی ... دیگه بینهایت.مطمئنا پایانی هست.به امید پایان این دلتنگی.شما چرا هیچ وقت وبلاگ من نمیای؟؟؟؟؟؟؟
عکسای وبلاگمو خودم میگیرما..هر چند حرفی برای گفتن ندارم.ولی یه بار بیا خب
Post a Comment
خانه >>