جوابیه!
1- دوست عزیز نوشتههای توضیحی شما درست در تاریخی که بنده در حال تهیه و انتشار نقد خود بودم بر روی اینترنت و صفحهی جناب میردامادی قرار گرفته است. قبول کنید که نمیتوانستم هم مشکل نقص نوشتهی شما را وانهم و هم پیشبینی کنم که شما چه میخواستید بگوئید. برای اطمینان به تاریخهای انتشار توجه کنید (9 April).
2- با بضاعتی بسیار اندک در زبان عربی و با اینکه تخصصی نیز در بررسی معاجم ندارم اما با توصیهی دوست عزیزی، معناهای مختلف مادهی عقل از چند معجم و مقایسهی تطبیقی آنها در دست تهیه است که اگر عمری بود ارائه خواهم داد. تا حداقل برداشتها و معانی مختلف عقل؛ جدای آنچه مد نظر مخلوق است (عقل فقط یعنی حفظالتجارب!) و جدای از این نظر که مخلوق از حیطهی لغوی، بحث فلسفی را پیش میکشد یعنی با مقدمهای لغوی، نتیجهای فلسفی را برای خود استنباط میکند که فکر نمیکنم از نظر منطقی کار درستی باشد؛ اما برای رفع سؤ نظر ایشان در باب عدم توجه به عقل استنباطی، به دست آید. مخلوق گفته است که عقل اسلامی[به زبان ایشان عرب زمان محمد] بنا بر تعاریف لغوی چیزی جز حفظالتجارب نبوده و من استدلال میکنم که 1- معقول است که با نهیبهای قرآنی، بحث تحلیل عقلی نیز باید مد نظر قرار گیرد. 2- با اشارات قرآنی و شواهد دیگری از آیات مانند آیات احکام و با قواعدی که بر مبنای حجت عقلی و استدلالیای [که در طول زمان با آنها به این احکام نگریسته شده] نمیتوان منظوری صرفا تعبدی را از قرآن استنباط کرد. برای مورد دوم می توان مثال نظرات شیخ طوسی را در باب استنباط عقلی مد نظر قرار داد که از «قاعدهی لطف» به استخراج احکام از «قرآن» به واسطهی رکن عقل در استنباطهای فقهی میرسد و یا عدلیه یعنی شیعه و معتزله، نظر به داشتن ارزش ذاتی و صفات افعال و متعلقات آنها جدای از نظر شارع هستند که با عقل محض و یا استدلال میتوان به آن پی برد و نمیدانم آیا این عربِ به نظر مخلوق صرفا حفظالتجاربی چهطور خواهد توانست با این وصف به احکام قرآنی بپردازد. اگر با حساب مخلوقی نیز به تفکرون و تعقلون قرآن نگریسته شود آنقدر شاهد عقلی در قرآن حاضر است که دیگر نظر خنک و جزمی که فقط حفظالتجارب را در عقل اسلامی مد نظر قرار داده، وقعی ننهیم.
3- از مخلوق میخواهم که مشخص کند در کجای نقدی که نوشتهام ارجاع به فطرت درونی را برای تشخخیص حق از باطل نفی کردم؟ و کجای این نوشته به این جزمیت اشاره کردهام که این تمیز بدون عقل امکان پذیر نیست و لاغیر که حالا بیایم برای ایشان استدلال کنم که چنین چیزی آیا هست یا نیست؟ ایشان به تاکید من بر روشهای گوناگون هیچگاه اشاره نکرده. چون قاعدتا مخالف پیشفرضهای اشتباه ایشان است که گویا نمیخواهند از آن دست بدارند.
4- من هم نگفتم شما از سنت شیعی بحث کردید. گفتم حداقل. و با این کلمه تنها مثالی برای آن ذکر کردم. در ضمن «لایسئل عما یفعل و هم یسئلون» که تابلو و معرف اشعریت ناب بود را با آیاتی همچون «لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل» به خوبی میتوان دفع ضرر کرد. نتیجهی آن هم وجود فرق معتقد به پرسش و احتجاج است که کم هم نیستند مگر آنکه بخواهیم چشمها را بر جریاناتی چون «معتزله» و «شیعه» و در یک کلام مکاتب عقلی ببندیم. برای جلوگیری از انحراف بحث و تولید مبحثی جدید از توضیح بیشتر در این باره خودداری میکنم. [و برای خود در گوشهای مینگارم که این یکسو نگری به قرآن کار را به کجاها کشانده.]
5- شما به بحث تنبه قرآنی که به آن اشاره کردم و مقصود قرآن را که ذیل تنبه لسانی به دقتی تحلیلی نیز فرا میخواند را مورد بحث قرار نداده و بر مواضع خویش پافشاری میکنید و به معنای دقیق کلمه لجاجت.
6- در جواب به پرسش شما که چگونه چگونه استعدادِ بلاغی عربِ زمانِ محمد را به "عقل محض" ربط می دهید؟ باید گفت که تاریخ فصاحت و بلاغت عربی را در زمان محمد که پیش از آن بخوانید تا متوجه شوید که این علوم، تنها فطری یا استعدادی نبوده و نیستند و علم بلاغت نیز امری عمومی در میان عرب نبوده. بلاغت اما در شاخههای زیرین خود امری عقلی است چون در بسیاری از مواقع قابل احتجاجات و استدلالات عقلی محض است. مثلا قاعدههائی چون «تجنب من الخطا فی المعنی» یا «استفهام فی المقصود و البیان» یا درک «مجاز الکلیه من مجاز الجزئیه و الملزومیه» و صدها مورد دیگر. پس بلاغت نیز آنچنان با عقل و استدلالات آن بیگانه نیست که فکرش را میکردید. همچنین این نبوده که اعراب از ابتدا مستندی داشته باشند و سپس روی آن اصول بلاغت را استخراج کرده باشند. در تاریخ بلاغت مشخص شده که اصول لسان عرب از نحو تا فصاحت و بلاغت حدود دویستسالی قبل از زمان بعثت مشخص و تبیین شده بود. چه بسیار شاعران عربی که با همین اصول بلاغت اعراب شعرشان بلیغ نبوده و ... وقتی قرآن تحدی برای آوردن همانند میکند نیز مشخص است که عقولی را فرا میخواند که اصول و قوانین عقلی بلاغت را بدانند، فهم تمیز (عقل) بین بلیغ و غیر بلیغ را بفهمند و «با اندیشه و عقل» کلام بلیغ بیافرینند و در معرض قرآن قرار دهند تا پیشی گرفتن در فصاحت و بلاغت بر همگان مشخص شود. تا این زمان نیز که دیگر هم کتب علوم بلاغی به وفور در دسترس همه قرار دارد و هم مدعیان بلاغت اتفاقا ضد اسلام بسیارند، راه باز و تحدی قرآنی همچنان ایشان را به مبارزه فرا میخواند. خلاصه اینکه بلاغت قرآنی [با تمام وجوه عقلی و غیر عقلی] که خود در تمام اعصار پس از نزول سرآمد بلاغت زبانی بوده و با تمام پستی و بلندیهائی که ممکن است برسر هر زبانی پدید آید همچنان در اوج خویش مستدام است و متاسفانه هیچ عرب بلیغی نتوانسته است خدشهای به آن وارد کند تا که بتواند آیهای مثل یا همانند آن بیاورد. ثانی مثال «معجزه» هم مطرح شده بود. تحدی به معجزه هم در قرآن مثالهای فراوان هست. در ثانی اگر در تحدیهای عقلانی قرآنی شک دارید در بیان مثال «معجزه» هم دقت بفرمائید.
7- در باب ماده! یا شما معنی «ماده» را نمیدانید یا بحث را میخواهید به بیراهه بکشانید. سخن من اینجا «لغوی» بود و نه «کلامی». شما در دو جملهی اول آن نوشتهی کذائی مربوط به آرا «الجابری» فرموده بودید: عقل در قرآن بمعنایِ تمییز میانِ خیر/شر و حق/باطل است. شاید به همین سبب است که مادهیِ عقل در هیچ کجایِ قرآن بکار نرفته است. دوست عزیز «مادهی یک کلمه» از دید من ِ دانشجو چنانچه تا به حال در دانشگاه به خوردمان دادند یعنی «حروف اصلی آن کلمه». حالا خودتان بفرمائید بقول خودتان آیا حداقل مشتقات حروف «ع ق ل» در قرآن بکار نرفته؟ جملهی شما از نظر معنائی و لغوی اشتباه است. شما آزادید که با این وضعیت باز توجیه بفرمائید و مشکل لغوی خویش را به حساب بدفهمی یا نفهمی دیگران بگذارید. باز هم میگویم: دوست عزیز نوشتهی اولیه شما در جوابیهی «دین عجائز»، دارای نکات مبهم و گسستهای معنوی فراوانی بوده که فهم صحیح از منظور خودتان را با اشکال مواجه کرده بود. چیزی گفته بودید که جوابی داده باشید. شما را درک میکنم که قصد نوشتن یک مقالهی فنی را نداشتید. این را هم میگذارم تا زمانی که یک متن صریح و روشن را از شما بخوانم. جالب و علمی به نظر نمیرسد که بسیاری، بر سر مفاهیم اولیهی نوشتهی شما [جدای از اختلاف نظرها در برداشتها یا احیانا در تفسیرها] دچار مشکل شده باشند و شما پس از نقدهای دیگران در ازای هر جملهی نادقیقتان بخواهید یک متن در شرح کلمهی مورد نظر ارائه دهید. بهتر بود اگر هم توضیحی لازم میآمد در همان نوشتهی اولیه به شیوهی تحلیلیان، چیزی میافزودید. فاعتبروا یا اولی الابصار.
8- مخلوق میگوید اساس حرفاش این است که «حس درونی» بالکل بی ربط به «استدلال» است. من دعوای او را میستایم چون قرار نیست همه فی المثل «ابن عربی خوان» بشوند تا ربط این دو مقوله را درک کنند! در این باره توضیحی جداگانه خواهم داد تا مخلوق کثرت فهمهای متفاوت را شاید بهتر درک کند و همه را به یک چوب نزند.
9- من طرفداری از برهان نظم نکردم. گفتم سالیان سال متفکران دارای «عقل محض ِ» اتفاقا از سلالهی یونانی مسلکان، به آن تمسک جستند و هنوز هم طرفداران خودش را دارد. نظر جالب و فرحانگیز شما هم در باب یکسان پنداشتن دستور رسول به علمآموزی حتی در چین و جائی دیگر به دین عجائز به خود وا میگذارم. لابد در چین نیز همه به صورت عجوزهی مورد بحث مشغول پرستش خدا بودند! جالبتر اینکه گفتارهای امیرالمومنین را در نهجالبلاغه، مبنی بر عدم پی بردن یک مخلوق به کنه خالق به دلیل سادهی عدم احاطهی محاط بر محیط را به نشانهی نهی علی از فلسفهی الهی و الهیات میداند. آنهم چه کسی؟ علی!
10- در رابطه با استدلال شما در نفی اثبات وجود خدا در قرآن با شما «فعلا» همداستان شدم. و جواب آنر ا اما در نوشتهی داریوش محمدپور یافتم هرچند که شاید فتح بابی باشد برای تحقیق در این مساله و اثباتاش برای خودم. دلیل آن نیز این بود که جملهی شما را به صورتی خواندم که کلمهی «نفی» را به «ربوبیتِ انحصاریِ او» نیز تعمیم دادم که با این وصف مساله صورتی سفسطه وار بر خود میگرفت.
11- گفتید که : شما گویا مطلقاً تفاوتِ نیاز معنوی و نیاز دینی را نمی دانید و بطریق اولی تفاوتِ معنویت و دین را. باید بگویم که 1- این مشکل شما و امثال شماست که از دین برداشتی صرفا جزمی و غیر معنوی دارند. برای من دین حیطهی تجربهی معنویت نیز هست. اگر شما و مانند شما از دین کوچهی تنگ و باریکِ بنبستی میسازید که یک راه ورود بیشتر ندارد و در نهایت هم سری باند پیچی شده و درب و داغان تحویلتان میدهد که مشکل بقیه نیست دوست عزیز. شما میتوانید و مختارید که دین را برای خود به هر صورتی معنا کنید و در این جزمیت پیلهوار خود باقی بمانید. اما لااقل به خودتان و سر مبارک رحم کنید. 2- خندهام میگیرد که برداشت شما از خدای محمد چقدر شبیه برداشت اشاعرهی مفلوک است. تفاوت ره ببین از کجاست تا به کجا. این جملات نغز را باهم بازخوانی کنیم که گفتید: آرامش درونی لزوماً راه به وجودِ خدایِ محمد نمی برد. و من می توانم هم معتقد به آرامش درونی و نیاز به طبیعت باشم و هم ملحد نسبت به الله و پیامبرش. شما میتوانید ملحد به هر خدا و دینی باشید. خدای محمد یک گسترهی ازلی و ابدیاست. نه مانند من و شما مخلوقی مفلوک و دستبسته. معنای امر قدسی را میدانید که؟ خدا انتهای نیاز معنویست. شما اسماش را هرچه میخواهید بگذارید و به هر خدائی که میخواهید معتقد باشید. خدای محمد همان خدای همیشگیست.
پ.ن. گاهی خودم هم از این همه نوشتن یکجا تعجب میکنم. شاید بد باشد و از ارزش کار کم کند و جاهائی را غیرعلمی جلوه دهد یا مرتکب خطائی شوم. به هر حال....
3 نظر:
امیر عباس عزیز! نکند موجب رنجش شما شده باشم منظورم فقط این بود که میشد لحن مناسبتری در گفتگو با مخلوق داشت همین. زیاده رنجشی نباشد.
1. بحثی ندارم.
2. اینکه فلان فقیه بنابر فلان قاعده یِ عقلی (از قسم مستقلاتِ بدویِ عقلی) چه استنباطی از آیات الاحکام می کند ربطی به این ندارد که قرآن چه نوع تعقلی را برایِ مؤمنان توصیه کرده است.
شیخ طوسی را عربِ زمانِ محمد حساب نمی کنند. درست است؟
اینکه متکلمان و فیلسوفان و مفسران در طولِ تاریخ چه استنباطاتِ عقلی از آیاتِ قرآن کرده اند نیز ربطی به مدعایِ من در بابِ تعقل موردِ تاکیدِ قرآن ندارد. نه؟
شما تنها هنرتان گویا ادعایِ گزاف کردن است و بس!
خوب اگر به قولِ شما اینهمه شاهد بر نقض قولِ من وجود دارد، چرا چند مورد از آیاتِ قرآن را که معنایِ "تعقل" در آن جز آن است که من گفته ام، بعنوانِ نمونه نمی آورید؟
اما اینکه من از حیطه یِ لغوی، بحثِ فلسفی بیرون استخراج کرده ام مانندِ سایر مدعیاتِ شما در حدِ یک سخن گنگ رها شده بدونِ آنکه به شیوه یِ همان فلسفه یِ تحلیلی که سنگ اش را به سینه می زنید، به ایضاح این مدعا بپردازید. اما اگر مراد آن است که من از معنایِ "عقل" در فرهنگِ زمانِ محمد و تصویر قرآن از تعقل، به این نتیجه رسیده ام که بعنوانِ نمونه این تعقل قرآنی ربطی به تفکر انتقادیِ معاصر و عقل مدرن ندارد، البته نتیجه گیریِ صحیحی است و اگر شما این را نقب زدن از ساحتِ لغوی به ساحتِ فلسفی می دانید، بهتر آن است که درکِ آشفته یِ خود را از مفهوم "بحثِ فلسفی" و مدعایِ طرفِ بحثِ تان باز می گردد.
3. من ادعا کرده ام که شما ارجاع به فطرتِ درونی را برایِ تشخیص حق از باطل نفی کرده اید؟
در این موردِ با نگاهِ دوباره به بحثِ قبلی می توانید ببینید که من دو سخن در این باب گفته ام:
اول اینکه برخلافِ مدعایِ شما تمییز حق از باطل بدونِ تحلیل عقلی از سنخ آنچه من گفته ام، و با صرفِ هوشیاریِ باطنی امکان پذیر است.
دوم آنکه بر خلافِ مدعایِ شما که "تمییز اخلاقی" را از آن سخن جابری توهم نمودید و مدعی شدید که این دیدِ اخلاقی سودی به حالِ مخلوق ندارد و ربطی به روش باطنی نیز پیدا نمی کند. من در مقابل توضیح دادم که خوانش پریشانِ شما از سخن جابری منشاءِ چنین اشکالی شده است. گفتم آن قیدِ اخلاقی راجع ب حق و باطل است نه راجع به تمییز و حق و باطل اخلاقی را با حس درونی نیز می توان تشخیص داد.
حال این دو سخن من را قیاس کنید با حرفهایِ بی ربطِ خودتان در این بند!
4. از ساده اندیشی شیعی شما همین بس که مدعی می شوید "لئلا یکون للناس..." را می توان برایِ دفع ضرر (مگر آیاتِ قرآنی جز نور هستند؟ ضرر؟ آنهم برایِ کلام خدا؟) از "لایسئل عما یفعل و هم یسئلون" بکار گرفت و چنان جزم گرا هستید که توجه نمی کنید اشاعرة هم کاملاً محق بودند که همین آیه یِ مضر به قولِ شما را در مقابل آیه یِ موردِ پسندِ معتزله بعنوانِ شاهد بیاورند. و چه ترجیحی است که گزینش عدلیة صحیح باشد نه اشاعرة؟ فراموش نکنید که اشاعرة آیه یِ معارض خود را متشابه می دانند و عدلیة نیز همین ادعا را در بابِ آیه یِ "لایسئل عما یفعل" خواهند داشت. در این بین فقط یک نگاهِ فرقه ایِ بدوی می تواند بگوید حقیقت در مدعایِ شیعه نهفته است نه اشاعرة.
من چشم بر مکاتبِ عقلی نبسته ام بلکه این شما هستید که تصور کینه توزانه و کودکانه یِ تان از گفتمانِ اشعریت در تفکر اسلامی را به نمایش گذاشته اید.
5. شما لازم نیست درس بلاغت بدهید! در آنچه نگاشته ام کوچکترین بحثی در بابِ وجود/عدم وجودِ قواعدِ عقلی در علوم بلاغی نیست. سابقاً هم برایتان نوشتم و باز هم شما توجه نکردید که بحث بر سر عقل داشتن یا نداشتن مخاطبانِ قرآن نیست. بحث بر سر این نیست که عربِ زمانِ محمد می توانست بعنوانِ نمونه میانِ امر ممکن و محال تمییز قائل شود. بحث بر سر تعقل موردِ توصیه در قرآن است.
برایِ همین پرسیدم که:
به واقع اما شما چگونه از رونق شعر در جزیرة العرب به تعیین معنایِ "تعقل" در قرآن می رسید؟
مدعایِ من در بابِ ابهام واژه یِ "مثل" در صورتِ بیانی تحدیِ قرآنی نیز گویا از سطح درکِ شما فراتر است چون این ابهام را نمی توان با تکرار همان مدعا (منظور قرآن از مثل، نظیر قرآن در قدرتِ فصاحت و بلاغت بوده است) پاسخ داد.
و اما معجزه: در کتبِ تاریخی مسیحیان و یهودیانِ هم عصر محمد بگردید و اگر بعنوانِ نمونه ذکری از "شق القمر" دیدید، من را هم در جریان بگذارید! البته اتکا به صرفِ تواریخ اسلامی برایِ اذهانِ یقیناً بهترین کار است.
6. وسواس شما البته قابل تقدیر است اما مراد از بکار نرفتن ماده یِ "عقل" در قرآن به قرینه یِ سخن بعد (=در واقع این کلمه نه بنحو جامد که در تمام مواردِ استعمال شده در قالبِ فعلی و مشتق بکار رفته است) عدم کاربردِ صورتِ جامدِ آن بود. مقصودِ من بطور ساده عدم کاربردِ لفظِ "عقل" در قرآن بود نه ماده یِ " ع ق ل". قرینه یِ دیگر هم بر این منظور (که لابد باید این یکی را نیز در دانشگاه به خوردِ شما داده باشند) آن بود که ماده را "عقل" نمی نویسند بلکه همیشه ذکر ماده را با نگارش جدایِ حروفِ سه گانه یِ اصلی (اینجا:ثلاثی ها) و بصورتِ " ع ق ل" بکار می برند. پس وقتی "عقل" نوشته ام و سپس تر هم گفته ام که همه جا صورتِ مشتق اش در قرآن بکار رفته بنظرم مشخص است که مراد از آن ماده، نه ماده یِ اصطلاحی که "لفظ" بوده است.
اما در بابِ یادداشتِ "تعقل قرآنی همسانِ دین عجائز" تعابیر تندِ شما البته قابل درک است. همیشه می توان چیزی به اجمال نگاشت و سپس تر آن را تفصیل داد و این بمعنی این نیست که "چیزی نوشته بوده ام تا پاسخی داده باشم"! تکرار سخن یاسر میردامادی نیز از عدم ایضاح شما نسبت به آنچه ابهام و گسستِ معنوی (احتمالاً مرادتان گسستِ معنایی است!) نامیده اید، دردی دوا نمی کند. بجایِ توصیه به پیروی از فیلسوفانِ زبان بسته یِ تحلیلی بهتر است کمی در فهم سخن منتقد و بیانِ واضح سخنانِ خود تلاش کنید!
7. اولاً من نگفتم حس درونی بی ربط به استدلال است بلکه گفتم هیچ استلزامی میانِ هوشیاریِ باطنی و تحلیل عقلی نیست چنانکه شما چنین پنداری در سر پرورانده اید. ثانیاً اگر این مطلب واضح شده است بنظرم دیگر لازم نیست شمایِ "ابن عربی خوان" شاهد بر بدفهمی خود دست و پا کنید. اگر شاهدی می آورید باید بر "عدم رابطه یِ لزومیه میانِ هوشیاریِ باطنی و تحلیل عقلی" باشد. اگر میزانِ دقتِ تان در خوانش ابن عربی هم چیزی ست در عدادِ همین پریشان بافی ها در برابر سخنانِ من، همان به که دست از "ابن عربی خوانی" بردارید!
8. اینکه "أطلب العلم و لو بالسین" را در عدادِ "علیکم بدین العجائز" دانسته ام البته در فهم کودکانه یِ شما این معنی را یافته که "همه در چین بصورتِ عجوزه یِ محمد از خدا شناخت داشته اند"!
9. بحثی ندارم و البته خرسندم که لااقل در یک مورد توضیحاتِ من فهم شده است!
10. در پاسخ به تعابیر ساده لوحانه یِ شما در این بخش:
من میانِ ادیانِ تاریخی و معنویتِ بمثابه یِ یک رهیافتِ خود فرامانروایانه، تفاوتِ ژرفی قائل ام.
اشاعره ( شما همچون یک کودکِ ساده دلِ شیعی بخوانید: اشاعره یِ مفلوک) البته نظام خداشناسی سازگارتری نسبت به رقیبان داشتند و برداشتِ شان از خداوند نیز نزدیک تر به روح حاکم بر کتابِ مقدس مسلمین بوده است. شاید به همین سبب هم نفوذِ فراگیرشان در جهانِ اسلام خودنمایی می کند.
جملاتِ به قولِ خودتان نغز من را (آرامش درونی لزوماً راه به وجودِ خدایِ محمد نمی برد. و من می توانم هم معتقد به آرامش درونی و نیاز به طبیعت باشم و هم ملحد نسبت به الله و پیامبرش) نه یکبار که توصیه می کنم هر شب چندین بار مرور کنید بلکه بتوانید تفاوتِ نیاز معنوی و امر قدسی و از آن مهمتر تفاوتِ قدسیتِ فرادینی و عبودیتِ الهی را درک کنید.
کلمه یِ "خدا" در سنتهایِ دینی مختلف بیشتر به مشترکِ لفظی می ماند تا مشترکِ معنوی.
و در پایان:
خدایِ محمد برایِ شما خدایِ همیشگی است اما برایِ من همان خدایِ محمد است.
چند اصلاح ویرایشی:
بندِ دوم:
خطِ دوازدهم: "اما اینکه من از حیطه یِ لغوی، بحثِ فلسفی استخراج کرده ام..."
خطِ نوزدهم: "... بهتر آن است که درکِ آشفته یِ خود را از مفهوم "بحثِ فلسفی" و مدعایِ طرفِ بحثِ تان بازنگری نمایید!"
بندِ سوم:
خطِ نهم: "... ربطی به روش باطنی نیز پیدا نمی کند، من در مقابل توضیح دادم..."
خطِ یازدهم: " گفتم آن قیدِ اخلاقی راجع به حق و باطل است نه راجع به تمییز و حق و باطل اخلاقی را با حس درونی نیز می توان تشخیص داد."
بندِ پنجم:
خطِ پانزدهم - شانزدهم: " البته اتکا به صرفِ تواریخ اسلامی برایِ اذهانِ تنبل یقیناً بهترین کار است."
Post a Comment
خانه >>