Friday, March 30, 2007

فقیر و خسته

تازه از مشهد آمدم و هنوز گنگ‌ام از خستگی راه و بلایائی که بر سرم رفت تا سوار هواپیما شدم که بماند. از تکه قلبی که در آن دیار جا گذاشته‌ام هم که بگذریم؛ هم‌صحبتی با سید یاسر و علی‌رضای عزیز سخت بر دلم نشست و از ایشان آموختنی‌ها آموختم اما دریغ و درد نیز بود، از عمری که به عبث در این اداره و این شغل گذاشتم و گذشت. این دو تن که من دیدم با سن شناسنامه‌ای کمتر از من، اما در بطن خویش دریای مواجی از تفکر و تعقل و در عین‌حال شور و سرمستی خاص خود را به همراه دارند که در بین هم‌نسلان ما بسیار بسیار اندک است و گوهری نایاب. بر نبود دو تن نیز حسرت خوردم که کاش بودند و حلقه‌ی مهر را دایره‌وارتر می‌گسترانیدیم. داریوش و مهدی جامی. که هر دو برای من حکم برادرانی بزرگ‌تر دارند و از ایشان نیز چو طفلان بسیار آموخته‌ام.
هوای مشهد هم در این دو-سه روز، سخت متغیر بود. از هوای معتدل بهاری تا سرما و برف و بوران زمستانی را در همین چند ساعت پشت سرگذاشتم. حالا هم حال روحی و جسمی من عجیب متناسب با آن بیت نورانی دل‌خواه من است که پیشتر هم از آن یاد کرده بودم. فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی - که جز ولای توام نیست هیچ دست‌آویز.

1 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

سلام برادر جان!
عرض تبریک بابت نوروز (که با عرض شرمندگی مهر تاخیر به همراه دارد)و ایضا زیارت قبولی...خوشا به حالتان که در جوار حضرت رضا بودید در لحظه های مبارک سال نو...یک تبریک دیگر هم تقدیمتان می شود که این هم در چهارچوب همان تاخیر کذا می گنجد و آن تبریک میلادتان است ، یادم بود که یک زمانی گوشه سرای مجاز تاریخی را ذکر کرده بودید که آغشته بود به شمیم دقایق نخستین فروردین...لحظه هایتان بهاری....

5:26 AM  

Post a Comment

خانه >>