Sunday, April 22, 2007

از سهراب

خاطرات بسیاری از ما، در گوشه و کنارش، جائی را سهراب اشغال کرده. تابستان‌های کودکی من را نیز هم. وقتی که که برای حفظ شعر سهراب، به چشمه‌ساران خوانسار که روزگاری کودکی خود او را نیز در خود جای داده بود، پناه می‌بردم. حس شیرین کودکی باز زیر زبانم آمد. کودکی که از کاج بلندی می‌رفت بالا تا شاید مثل کودک سهراب شود. شعرهای سهراب را من بالای درختان سرچشمه حفظ می‌کردم و وقتی که فارغ می‌شدم کاغذ را از همان بالا به آب می‌سپردم.
یادش بخیر کودکی‌ام با سهراب.... یادش بخیر این نغزشعر...
باد می‌رفت به سروقت چنار
من به سروقت خدا می‌رفتم

2 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

آره! بعد از ظهرهای یواشکی تابستان و شعرهای سهراب

11:54 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

رفتم از پله ی مذهب بال/ تا ته کوچه شک/ تا هوای خنک استفنا. با سلام و درود. نوشتاری درباره ی ایران و اندیشه و بررسی دین و ادیان آفاز کرده ام به دیدنم بیا.

2:43 PM  

Post a Comment

خانه >>