Thursday, November 01, 2007
در نوشتهی قبلی کمی تند رفتم. میدانم. ببخشید مرا! اما از شما میخواهم به من هم چند حق کوچک بدهید.
1- از روز درگذشت مرحوم امین پور تا الان که دارم برای شما اینجا را خط خطی میکنم شاید حدود 30تایی sms آمده. وقت و بیوقت. همه در وصف مرحوم تازه درگذشته. این پیامکها را اضافه کنید به تلفنهایی که میشوند و کم هم نیستند. فکر میکنید من اگر مثلا جای یکی از افراد خانوادهی داغ دیده بودم هم حالم خرابتر نمیشد؟
2- به من حق بدهید ننشینم برای کسی که جایی در خاطرات من نداشته، مرثیه سرایی کنم. برخی از عزیزترین دوستانم در وبلاگستان (+ و +) با او و یا با شعر او خاطرات خوشی داشتند. اما من نه. تمام وقتهای عاشقی من با چند شاعر کلاسیک پر میشد و میشود و چند تایی جدید گو مثل سهراب و اخوان و سایه و والسلام. من جهان شاعرانی مثل سید حسن حسینی و علیرضا قزوه و امین پور را درک نمیکنم. یعنی آبم با کسانی که مدح حکومت را کردهاند و البته عاشقانهای نیز سرودهاند به یک جوی نمیرود. هرچند که همیشه مشتاق خواندن و شنیدن عاشقانههای استخواندار و نغز از هر کسی، بوده و هستم.
3- من در دنیای ادبیات ایران یک درد را با تمام وجود حس کردم و میکنم. احساس مرده دوستی ی ما، آنهم فقط برای چند روز و حداکثر تا اولین سالگرد. بعدش کم کم او محو میشود. حالا هم نمیدانم به این همه چکامهها و افسوسها و دریغها در وصف شاعر مرحوم باید بخندم یا بگریم. جنازه را هر کسی میخواهد به نفع خود و گروه خود مصادره کند. این درد بزرگیست.
4- مرا ببخشید. روزگار خودم کم شبیه روزگار افراد داغ دیده نیست. صبح را با خبر حسین نوروزی و غم روزنامهنگارانی که دارند اخراجشان میکنند شروع کردم. هیچ وقت روزنامه نگار نبودم اما همیشه در غم ایشان احساس قربت و نزدیکی عجیبی با آنها داشتم. چرایش را نمیدانم.
5- مرگ! واژهی عجیبیست. بیخ گوش همهی کسانی است که دوست دار آنهاییم. میخواهیم بمانند تا ما زودتر از آنها برویم. اما مرگ که پایان کبوتر نیست.
باز هم از تمام کسانی که شاید از من، ته دلشان، بخاطر نوشتهی قبلیام کدورتی حاصل شده، عذر خواهم.
10 نظر:
مرثیه سرایی
dadash dostesh nadari khob nadari ia nadashti,baki nist, vali vaghti amin pour baraie hokomat sher migoft soroush ham tou television bahs mikard,makhmalbaf daad honar eslami mizad, shamlou be fekr notghe enghelabi dar marasem noble bod, dolat abadi o daneshvar be didar khomeini miraftando nasihat mi shenidand........baaki nist ba sheresh haal nemikoni vali ba ensaf hokm sader kon
سوشیجان بیخیال. خود قیصر مرحو اینقدر ناراحت نشده که تو جدی گرفتی.. من هم چندتا کارش رو فقط میخوندم. ولی صرفا به عنوان کسی که مینوشت و میخوند، برام محترمه. و البته سگ کسی که تغییر میکنه، به کسی که سنگ شده میارزه. قیصر هم خیلی فاصله گرفته بود با چیزی که بود قبلا... خلاصه که خیلی جدی نگیر. نظرت رو گفتی و حق توئه. سوشی را عشق است
چه فرقى است میان شما که «موجودى» به نام «قیصر امینپور» را به کلى نفى مىکنید و کسانى که مثلاً شاعرى به نام «شاملو» را نفى مىکنند؟! هر دو قربانى یک نگاهاید؛ نگاهى که هرچه جز سفیدى را کاملاً سیاه مىبیند و اساساً میان دو رنگ سیاه و سفید، رنگ دیگرى نمىشناسد!
بلال عزیز! فعلاً که گویا شما دارید بندهی بیمقدار را نفی میکنید! من کجا نوشتم ایشان شاعر خوب یا بدی بود؟ کجا نظر دادم در باب شعر و ادبیات و علم ایشان. گفتم با اشعارش حال نمیکردم. هنوز هم نمیکنم. آدم را به چه تکذیبیههایی وا میدارید به خدا! تازه حسین هم گفته که او فاصله گرفته بود از آنچه که بود. من نمیدانستم. دمش گرم و سرش خوش باد! بر فضایلش افزوده شد. افزوده باد! اما مسئلهی من صرفاً حکومتی بودن یا نبودن وی نبوده و نیست. مشکل اساسیام با زبان شعرش بود. همین. وگرنه چه کسی است که بتواند روی ستایش استاد کدکنی در باب پایان نامهی وی حرف بیاورد؟ روحش شادِ شادِ شاد.
من معمولا نوشتههای شما رو میخونم و اغلب هم خوشم میآد. راستش و بخواین، نوشته قبلیتونو به این عذرخواهی ترجیح میدم. عصبانیت عکسالعملیه کاملا انسانی، تند رفتن در اون حالم ناکلا قابل درکه. لذت بردن یا نبردن هم شخصیتر از اونه که استدلال بخواد، ولی وقتی تصمیم گرفتی در مورد دوست داشتن یا نداستنات استدلال کنی، قاعدتا نباید پا از دایره انصاف بیرون بذاری. چند تا از شاعران کلاسیکی که از شعرشون لذت میبرین مدح حاکم و حکومت نگفتن؟ من هم از قضا از هنر ایدئولوژیک بیزارم ولی حسابشو از مدیحهسرایی برای قدرت جدا میکنم. خلاصه نه شعر امینپور را نپسندیدن عیبی است، نه برآشفتن از موج قیصرپرستی که ناگهان راه افتاده، بیانصافی و بیدقتی در استدلال اما بیعیب نیست برادر!ا
سرکار خانم لیلی. از منطق آشکار و پنهان شما در بیان نظراتتان هم لذت و هم استفاده بردم. نکتهای که اشاره فرمودید دربارهی شاعران کلاسیک را دوست دیگری در ایمیل نوشته بود با مثالی از حافظ. برای او نیز چنین نوشتم: در روزگاری که شعر مدیحه برای خودش سبک شده بود و جایگاهی علمی پیدا کرده بود، منتقدان ادبی ی انقلابی ی قرن بیستمی نبودند که مدایح بیصله را خوش داشته باشند، اوضاع فرق میکرد. در آن روزگار شاعران [اینچنین که حالا] به دو گروه حکومتی و غیر حکومتی تقسیم نمیشدند. همه - کم یا زیاد - نانخور حکومت بودند. البته این برداشت من است و شاید هم پر اشکال باشد. بر قدما نمیتوان ایراد گرفت چون روزگار آن شاعران مانند امروز، نمیتوانست بیدغدغههای خاص باشد. حالا تو میتوانی شاعر باشی بیآنکه محتاج حکومتی گردی. روزگاری اما نمیشد چنین بود.
در ضمن حسین نوروزی عزیز و نیز تعدادی دیگر هم نظر دارند که مرحوم امین پور از آن داغ کردنهای انقلابی به دور افتاده بود. اگر چنین بوده باشد که البته امتیازی مثبت است برای او. اما هنوز بسیاری از شعرهایش بر دلم نمینشیند، که روشن است.
خیلى ببخشید؛ ولى تا آنجا که من مىدانم، پشت جملهى «وقتی با من حرف میزنی، از موجودی که نامش "قیصر امین پور" بود، حرف نزن»، مفهومى جز نفى این «موجود»ِ فعلاً ناموجود نخفتهاست! حالا شما از کجاى حرف بندهى حقیر فقیر سراپاتقصیر، مفهوم نفى خود را برداشت کردید، فقط خدا مىداند. به هر حال توصیه مىکنم شعرهاى امینپور را (مخصوصاً از دفتر "آینههاى ناگهان" به این طرف) دوباره بخوانید. حتماً چیزهاى زیادى خواهید یافت.
پیروز باشید و سربلند.
بلال جان! خوب کجای این جمله که شما نقل کردید بوی ارزش گذاری بر شعر ایشان را میداد؟ خیلی ساده نوشته بودم و با توجه به جملات قبلش راحت میتوانستید درک کنید که منظورم نه نفی شاعر و شعرش و سوادش و هنرش بود!آینههای ناگهان را همان موقع که درآمد گرفتم و اتفاقا از همان موقع جدی جدی با بسیاری از اشعارش حال نکردم.[برخی از اشعارش را دوست داشتم: مثل، قاف...، نه گندم و نه سیب، مساحت رنج] وقتی که مشیری بود، سایه بود، سهراب بود، عاشقی بهنام حمید مصدق بود، شاعران جوانتری که بهنظرم زیباتر و با احساستر از امین پور شعر میگفتند هم بودند و میدیدمشان، دیگر دل تنگ من مجالی به خواندن اشعار او نمیداد! روح من با همینها هم سیراب میشد. دیگر بس کنیم عزیز. به قول خودش: حال سوال و حوصلهی قیل و قال کو؟
786
من آن خزان زده برگم که باغبان طبیعت برون فکنده ز گلشن به جرم
چهره زردم
قدیمی ترین سعیدی که می شناسی
اینم خواهر زادمه: hanjareh.blogfa.com
بازم آدرس بدم؟
Post a Comment
خانه >>