Monday, February 27, 2006

دلم برایت تنگ شده عزیز!

دلم برایت تنگ شده عزیز.
سخت است سخت. دل تنگی را می گویم.
به جان کندنی می ماند که طولانی شده است.
پیشتر ها که می آمدی و سر بر شانه ام می گذاشتی را یادت است؟ می گفتی: نمی خوانی برایم؟ در آغوشت می کشیدم و می خواندم آرام آرام تا بخوابی. تصنیف "بت چین" را می خواستی و این اواخر به ذکر "علی" آرام تر می گرفتی. می خواندم و می خوابیدی. یادت است؟
دیشب خوابت را دیدم. مثل هر شب که به یادت سر بر میز می گذارم تا خواب مرا ببرد تا تو. دیدم که آمدی با همان لباس سفید همیشگی. چشمانت را. چشمانت را عشقست عزیزکم. می گفتم به تو و در آغوشت می کشیدم. می خندیدی و می گفتی: اگر بدمشان به تو راضی می شوی؟ مثل همیشه. و من سفت تر می فشردمت در آغوش که یعنی جایش خوب است.
گفتی: بخوان. چه؟ علی علی... .
-
سر که برمی دارم آفتاب نزده و هنوز شب است. بوی عطرت در اتاق است و صدایت در گوشم، اما تو نیستی. رفتی. مثل همیشه.

4 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

او هم دل تنگ توست به همان وسعت بیداریه همیشه گی خود به همان وسعت مقصود یگانه است هر چند به هر زبان.......پایدار باشید

6:52 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

من هم دلم برای عزیزی تنگ شده,عزیزی که عزیز صدایش نمی کردم...گه گاهی خوابش را می بینم,خودش را دیگر نمی توانم...خوب با این پستت امشب چشممان را تر کردی خوب

9:07 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

سلام دوست خوبم
خیلی مطلب زیبایی بود و برای لحظاتی به من آرامش داد و با لذت فراون اونو خوندم .
بهتر نیست شما هم بیایی سایتی مثل بلاگفا یا میهن بلاگ ،چون هم سرعتش بیشتره هم راحتر هست.
البته به من ربطی نداره یه یشنهاد بود.
خوشحال می شم با این ذوق و قلم سری هم به من بزنید و منو راهنمایی کنید.

11:49 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
و یا باز از خواجه شیراز که
مفلسانیم هوای می و مطرت داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
و یا
سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست
آنچه استاد ازل گفت بکن آن کردم
و ای آخر
می دونی خیلی وقتا نمی شه خیلی چیزا رو گفت
گمان می کنم حتی شعر هم دیگه حجابه
پایدار باشی و همچنان لایق دوست

8:55 PM  

Post a Comment

خانه >>