از روزگاران
امروز اما محمد زاده شد. او را نبی رحمتش میخوانند. چنانچه عیسی را پیامبر مهربانیاش میگویند. او را بسیاری با نام مادرش میخوانند. چنانچه عیسی را. این دو پیامبر اما در طول حیاتشان نیز یکسان عمل کردند. هر دو با دشمنان شخصیشان حلیم و مهربان بودند و هر دو آنجا که معبد خدای را بازار مکاره یافتند شوریدند. هر دو آمدند تا بساط جهل را که چهرهی دین را پوشانیده بود از جا بکنند. بگذریم که در این عصر و روزگار کسانی داعیهدار سرکردگی بر امتهای ایشانند که با اینهمه یگانگی در رفتار پیامبرانشان علم جنگ و خونریزی بر ضد هم بلند کردهاند. به راستی اگر محمد و عیسی باهم و در یک دوره بودند چنانچه به ظاهر پیروانشان هستند، با هم چنین عداوت و دشمنی میکردند؟
امروز محمد زاده شد. حال که شادی مردمانش بر این است، مبارکشان باد.
می خواستم کمی از الهیات مسیحیت بنویسم که هر چه بیشتر دراین باره خواندم غصهام بیشتر شد. از تلاشهائی که عیسویان برای توجیه مسائل مطرح شده در دین خویش کردند که از جهتی بسیار مهم و حائز اهمیت است. و اینکه میگویند مسیحیت دینی است آغشته به عرفان و شهود که عرفای خویش را میکشد! و هرکه آمد تا در این دین راهگشا باشد را به تیر جهالت از میان برداشتند. چنانچه در اسلام نمونههایش اندک نیستند. اما دیدم بیفایده مینماید. میخواستم کمی از زمان عیسی بنویسم و اقداماتش را و طرز فکرش را و مقایسهاش کنم با شرایط فکری و اجتماعی مسیحیان این زمانه. بازدیدم که بیفایده است. خواستم کمی از لودگیهای مبلغان مسخرهای چون کسی بنام "آگاپه" که در شبکههای ماهوارهای فارسی زبان به زبانبازی و مسخرهگی مشغول است بنویسم و بگویم شخصا مسیحیان بسیاری را میشناسم که به حرفهای مردک میخندند و چرندیاتش را که به نام تبلیغ و توجیه آئین مسیح به خورد عوامالناس میدهد را طنز تلقی میکنند؛ باز دیدم که چنان جامعهی فارسی زبان درخودتنیدگی فکری دارد و چنان مدعیان دروغین عیسی بر ذهن این بیچارهگان مسلطند و ابزارها به اختیار میگیرند تا با جادوی رسانههای هزاره سومی به نیرنگ، پایه و اساس سستی را در مغز مخاطبانشان بنشانند که این کوته نوشتههایم راه به هیچ جا نخواهند برد. باشد که این سست اندیشههای جای گرفته در اذهان مخاطبان ایشان به نسیمی از تعقل یک باره فرو بریزند. و مگر انفاس قدسی "روح الله" مددی کند برای زدودن این خزعبلات به نام دینش از چهرهی ذهن پیروانش.
بگذریم. دیروز که در کتابخانهی دانشگاه مشغول تورق کتاب "غرر الحکم" بودم، به عباراتی عاشقانه از مولا علی برخوردم که سخت تنم لرزید و کل روز مرا ساخت. آنجا که میگوید: مَا اَقبَحَ القَطیعَة بَعدَ الصِّلَةِ وَ الجَفاءَ بَعدَ الاَخاءِ والعِداوَة بَعدَ الصّفاءِ وَ زوالَ الاُلفَةِ بَعدَ اِستحکامِها... چقدر زشت است «قطع کردن» پس از پیوستن و «بیوفائی» پس از برادری و «دشمنی» بعد از صفا و «زائل شدن دوستی» پس از استحکام آن... دیدم که یکباره پرت شدم به خاطرات. به هرآنچه که کِشیدم و چشیدم. تلخی شراب کلمات علی فوق تصورم بود. کلام عاشقانهی علی را خاصیت این است که چون شراب تلخ، مرد افکن بود زورش! هم آنجا که به رندی و طنازی خاصی به مغازله و معاشقه با خدایش میپردازد و از لا به لای حرفهایش میتوان نوعی زیرکی و رندی قلندرانه هم یافت چنانچه دعای کمیلش به زعم من چنین است و هم اینجا که یک سر حرف از فراق میزند و درد جدائیها، رسوخی بس شگفت در روح و جسم آدمی دارد.
از این هم بگذریم.
اما عیدانه.
صـــــلـــوات و درود نامــــــحــدود
ز خــــدا بــــر محــــمــد مـــحمود
آنـکه در کـــل آســـمـــان و زمـین
ز اول دهـــر تا به یـــوم الـــــدیـن
قلم و لوح و ماخــلـق در عـــــرش
قمر و شمس و مـااستقر در فرش
گـر جــنابش نـبــــود هــیچ نــبــود
مــمــکنــی بــاز نــامـدی به وجود
آنــکــه از مــهــرش، آدم، آدم شد
حضرتـش صفـــوة و مـــکــرم شـد
اوســت معــــنای عــلت غـــائــی
اوســت اســـرار ذات یـکــتــائـــی
اوســـت آئــینـهی مجـــلّـــی ذات
اوســت مسـتـجمـع جمیـع صفات
آنــــکـــــه او دم دمـــیـــــد در آدم
روح آدم بــه او شـــدی هـــمـــدم
آنــــکـــه با نوح گــشت پشتیبان
گاه طوفـان معیــــن و کشتیـــبان
آنـکـه با مـــهــر او خــــلیــــل الله
ره نــمــا شــد بـه مـــردم گمراه
آنکه گفت از درخـــت نور سخــن
جلوه گر شــد بــه وادی ایــمـــن
آنکه در طور جلـوه گـــر گـــردیــد
جـــلـــوهاش منــــظر نــظر گردید
کوه و مـوسـی و ناظـــران دگــــر
در عــدم بســـته جمـله بار سفر
مستقر کـوه شـد رونــده چـو آب
هــم نیـــاورده روح موسـی تــاب
روح موســـائــیــان هــمــه بر باد
رفت و هم کـوه میرود چــون باد
خود موسـی فتاد و رفت از هوش
باز آوریــدش هـــمـــو در هــــوش
او دمـــیـــدی به سوی مریـم روح
زو شــدی باب ماسوی مفـــتـــوح
آنـــکه اسم گرامــیــش احــــمــد
مشتــق آمد ز اسـم پـاک احــــــد
چقدر بنویسم باید گذاشت و گذشت؟
* برای مثال رجوع کنید به رسالهی اول پولس رسول به قرنتیان، باب 15، آیات 8-3.
** غرر الحکم / ص 756.
*** شعر از دیباچهی ساقی نامهای است که سال پیش سرودم.
3 نظر:
بارها این را خوانده ام اما هربار که میخوانم انگار تازه تر مینماید سخن ناب عارف بزرگ ابوالحسن خرقانی را : هر که در این سرای وارد شد نانش دهید و از ایمانش نپرسید که هرکس در بارگاه خدای به جان ارزد البته در خانقاه شیخ به نان ارزد. و ا چقدر دوریم از این سخن هر کجا سخن از کمک و همیاریست فقط چشمان همدینان را میشناسد چقدر زیباست این سخن که از ایمان کسی نپرسند و فقط به انسانیت طرف بنگرند کدام سازمان خیریه این گونه مینگرد؟؟ پیروان منحرف عیسی و محمد دین را وسیله ای برای دوری از خدا قرار داده اند شاید اگر همه انسانها به فطرت پاک خود رفتار میکردند و همواره به انسانیت توجه داشتند و روح بلند خود را ملاک قرار میدادن نه پیروی از به اصطلاح روحانیون نما ها را شاید بشر به هیچ فرستاده ای نیاز نداشت.
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
خيلي عالي بود
بازم از اين ها تو وبلاگت قرار بده
كلي فيض برديم
سلام
من مخالفم
Post a Comment
خانه >>