Friday, April 21, 2006

خسته

خسته­ام و شدیدا بی­حوصله. شاید ننویسم چندی. شاید. دلیلش سرعت اتفاقاتی است که این چند وقت، روح و جانم را درهم تنیدند. احتیاج به استراحتی عمیق دارم.
عمق و ابهت فاجعه­ی از دست دادن یاری که بیش از یازده سال از عمرت را با او و هم­نفس و هم­کلام او بودی، شاید این چنین مچاله­ام کرده. شاید. بازی زندگی در یک سال گذشته چنان دیوانه­وار سرعت گرفت که هم­زمان نفس مرا هم گرفت. مثال انسانی بدوی از دل جنگل هستم که به یکباره در جامعه­ای که همه چیز سرعتی دیوانه­وار دارد؛ پرتش کرده باشند.
احتیاج به استراحتی عمیق دارم. همین.

4 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

امیر عباس عزیز ، مرد بزرگ ، گرچه سخت و طاقت فرساست ، در بند جبر زمانه بودن ، مقهور طبیعت بودن، اما مرد ، مردانه بیاست . سرمست از عشق پر سودایش ، دوباره نگاه کن . باشد که بدترین لحظه ها و حادثه ها ، بهترین فرصت ها شود . و به یاد داشته باش ، مردان بزرگ را زجر ها ی بزرگ می سازند
پایدار و سرافراز باشی

7:44 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

امیدوارم استراحتی "کوتاه" خستگیت را به در کند

1:09 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

سوشیانت عزیز :رهروآن نیست گهی تندو گهی خسته رود.یادم میاید مرا به بیشتر نوشتن تشویق می کردی .اگر ننویسی که تاریکی در این دنیای شیشه ای دلگیر تر میشود.بنویس از خستگی هایت سنگ صبور شنوا کم نیست به گمانم.

7:07 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

salam amire aziz
khastegy az to baeede
nanveshtan be to nemiad
khastegy male hame mast
mohem ine ke behesh ghlabe konim
vasat doa mikonam
montazre neveshtehat ham hastam va hamishe moshtaghe khoondanesh
khodanegahdar doste mehrabanam.
minoo

3:54 PM  

Post a Comment

خانه >>