با مخاطبهای ناآشنا!
باری، این «دغدغههای خاص» را چنانچه پیشبینی میکنم در اندک مدتی حوزهاش فراتر از نیلگون و اندیشه خواهد رفت. چون همان قشر بالای سی سال هم در حال حاضر آنچنان شیفتهی دعواهای فلسفی-کلامی مانند بحث داریوش با عبدی نیستند. در نظربازی زمانه هم گفتم که جای پرداختن به هنرهای ایرانی به طور مثال در زمانه خالیست یا بخشی که آموزش خاصی را دنبال کند مانند آنچه بیبیسی یا دويچه وله دربارهی آموزش زبان دارند. زمانه در طول زمان خود متوجه خواهد شد که نیاز به چه چیزهائی فراتر از جائی برای فرو نشاندن عطش بحثهای آنچنانی دارد یا بهتر بگویم با فراگیرتر شدن زمانه این نیازها نیز به خودی خود نمود خواهند یافت. اما چیزی که مسلم است اگر این رسانه در همین جا توقف کند و با هر وسیلهی ممکن مخاطب شناسی خود را تکامل نبخشد؛ مسلما اگر وسعت بخشیاش متوقف نشود حداقل به سرعت روبه کندی خواهد رفت. در این میانه خوب است اشارهای نیز به این نکته داشته باشم که زمانه باید سخت به فکر داشتن آدرسهای آینه برای مقابله با موج فیلترینگ ایرانی باشد. سرپا نگه داشتن نهال زمانه بعد هر فیلتر تنها با این وسیله ممکن است.
به گمانام پاسخ داریوش را باید داده باشم که این چرا زمانه در کنار وجه جوانانهاش گذری هم به مسائل کلامی و فلسفی دارد. اما بخش دیگر سوالات داریوش بسیار جالب است. او از نسلی پرسیده که حال زمانه اگر نه کاملا اما با رویکردی خاص به ایشان برپا شده. مخاطبی در آن گروه سنی، چه چيزی میطلبد؟ چه چيزی میخواند و چه چيزی میداند؟ این سوالهائی است که جامعهشناسان و یا اهل آمار و ارقام به آن باید پاسخ دهند. شاید واقعا چنین باشد که اهل مطالعات دقیق باشند و الخ. البته بعید است و جوان امروز ایرانی که من میبینم و با آن در کلاس دبیرستان و دانشگاه همکلام هستم و مراوده دارم چیزی غیر این است که داریوش نوشته. به تحقیق، حتی آنان که باید درس تخصصی دانشگاهیشان فلسفه باشد و غور در این گونه مسائل پیشهشان، به سختی از این مسائل گریزاناند و در پی کسب نمرهای و فرار از هرگونه تحقیق و تفحصی. در خصوص نقش تعلیمی رسانهها نیز باید دید که مرام ایشان نسبت به این مقوله چیست. این که زمانه خود را تنها پایگاهی خبری بداند یا آموزش را نیز جزو حوزهی کار خود به شمار آورد به صاحب آن و دستاندرکاران زمانه بستگی دارد. بیشک از این فرصت برای آموزشی بیطرف و علمی میتوان سود جست. فرصتی که همراه با امکانات جانبی آن برای رسانهای پدید میآید شاید نصیب بسیاری دیگر نشود.
قصهی غصهواری که هست و درد نیز هست، بحث فرهنگ آفرینی رسانهای است. چیزی که تا کنون ما به شدت با آن در ایران روبرو بودیم و نتیجهاش را هم میبینیم که جامعهای داریم که رسانه در آن تاثیرگذار است و چنین با عقل و شعور مردم کرده که ایشان در روابط خویش با هم نیز مثل باز کردن گرهی کوری عمل میکنند و دوست از دشمن ناپیداست و البته که کسی هم در این میان پاسخگو نیست. صاحبان رسانههای دولتی، تحت فرهنگ انقلابی هر چیز نچسبی را به خورد این مردم دادند و حاصلاش نیز مشخص است. رفتار مردم کوچه و خیابان، فرهنگ ضعیف شهرنشینی که کم کم به وجه تشخیص ما ایرانیها در همهی جهان مبدل میشود، نمونهای از هزار است. اهمیت و تاثیر رسانه در جامعهی ایرانی بسیار است. کسانی هم که با کمک دیگران اقدام به ایجاد آن میکنند بلاشک به این وجه نظر داشتهاند که خود را به زحمت انداختهاند.
3 نظر:
اخوی مطلبات را ديدم. مرور خوبی بود. اما من به عمد و برای پرهيز از مجادله از تعيين مصاديق مشخص و صريح سخن گفتن پرهیز کردم. شايد در مجالی ديگر اين اجمال به تفصيل بيايد و شايد کسِ ديگری چيزکی بنويسد روشنتر و برنده و قاطع.
اخوی،
گمان میکنم اين نوشتهی آقای بهشتی معز، نمونهی روشنی از بخشی از بحثی است که من پيش کشيدم:
http://beheshtimoez.blogspot.com/2007/02/blog-post_16.html
البته این پاسخ در خود زمانه هم منتشر شده است.
د. م.
خواندم برادر. سخن به حق راندهاند.
Post a Comment
خانه >>