داریوش همهی درد موسیقائیاش را یکجا بر سر وبلاگ بیچاره
هوار کرد.
او پرسیده: آيا عصر طلايی موسيقی ايران به پايان رسيده است؟ روزگاری که گروه چاووش و شيدا و عارف کارهای درخشان و منحصر به فردی میساختند که در خاطرهی ملت میماند، سپری شده است؟ جواب من به او خیلی خلاصه است. آری. وقتی همتی نمیبینی برای بهبودی این مرض، باید که منتظر نشست تا این احتضارهای آخری هم به سر آید و الفاتحه. هیچ کس دلاش نمیسوزد. چرا بسوزد وقتی منفعت مادی برای او ندارد؟ عملهی چیزی به نام فرهنگ هم که اصولا از دیرباز چیزی به نام موسیقی را جزو فرهنگ به حساب نمی آوردند که حالا دلسوزش باشند.
او پرسیده:
ما جايی را به خطا رفتهايم و قصوری کردهايم يا اين موسيقی ديگری ظرفيتِ تازهای ندارد؟ موسیقی ایران بی شک ظرفیتی بسیار فراتر دارد. این عُجب و خودبینی اساتید است که کار را به اینجا کشانده. علت اوضاع نابسامان موسیقی نیز فقط در این درد خلاصه نمیشود.
نوشته بودم که به طور مثال همین همایون که فعلا به فشار زایدالوصفی میخواهد یا میخواهند که ولیعهدی پدر را از آن خود کند، هیچ یک از ویژگیهای آموزشی پدر را ندارد. ریاضتی که باید، متحمل نشده. در او گوهری گم شده. گوهر معنویت که دیری است از فرهنگ و جامعهی ایرانی رخت برکشیده.
داریوش سوال کرده: چقدر بايد منتظر رستاخيزِ ققنوسِ تازهای بود؟ زهی خیال باطل. ناصر خان فرهنگ فر، آب پاکی را بیست سال پیش به دستان همه ریخت. سیمرغ قاف عزت از این مرز و بوم رفت - ماندست از او به گنبد گیتی فسانه ای.
ایضا: آيا بايد به همين مجموعهی کارهای فعلی و دو سه نسلِ پيش دل خوش کرد و با همان نوستالژيکوار زندگی کرد؟ اجباری نیست. خیلیها از آن دلزده شدند و کم کم با نبود اثری درخور، چیزی به نام موسیقی فاخر را به کناری نهادند و تمام.
و اصلاً چيزی به اسم «عصر طلايی موسيقی ايرانی» معنی دارد؟ درست است که دورهی همکاری شجريان و مشکاتيان دورهای استثنايی و تاريخی بود، اما نبايد گفت که آن کارها هم محصول شرايط اجتماعی و فرهنگی خاصی بودند که ديگر وجود ندارند (حتی اگر امروز هم شجريان و مشکاتيان با هم کار میکردند)؟ نمیدانم اهل گوش سپردن به آثار بیکلام هستی یا خیر. مشکاتیان بعد از آن طلاق کذائی روزگارش چنانچه افتد و دانی بسیار نگران کننده شد. با آن حال و روز او، طلب موسیقیای آنچنانی از وی، مضاف بر اینکه دیگر شجریانی هم وجود نداشت، دیگر بیهوده مینمایاند. چند کاری را که ضبط کرد یا با صدای ناخوش احوال خودش یا دیگران که چنگی به دل نزد. آخرین کارش هم که موسیقی بیکلامی بود، تیر آخر را به همهی نبوغ وی شلیک کرد. اثری نه آنطور که از کسی چون وی انتظارش را داشتی. اوضاع لطفی هم که معلوم است. با شلوارکی و گالشی بر پا، لخ لخ کنان بر صحنه ظاهر میشد و دلنگ و دلونگی و والسلام. این شد اوضاع موسیقی کسانی که شجریان با آنها پایدارترین آثارش را ساخته و پرداخته کرده بود. تو خود حدیث مفصل بخوان....
راه برونرفتی از اين بنبستِ ابتذال و تکرار هست آيا؟ با این اوضاع مشهود؛ خیر نیست. من 4-3 سالی است که سخت منتظر نشستهام ببینم کی مراسم کفن و دفن چیزی به نام موسیقی ایرانی را اعلام میکنند. که حلوایش را هم بخوریم تا باورمان بیاید که تمام شد و خلاص.
Labels: موسیقی
0 نظر:
Post a Comment
خانه >>