نامههائی برای غربِ زمین-1
توئی که مخاطب منی را ندیدم. نمیدانم در کدام کشور غربی داری زندگی میکنی و چه سن و سالی داری. این را میدانم که در کشورهای حالا متحد شدهی اروپا نیز گاه فرهنگهای مردم بومی از هم تفاوت فاحشی دارند. پس قبول نمیکنم که آنچه یک یونانی یا ایتالیائی در بارهی من میپندارد را با تفکر یک آلمانی یا فرانسوی نسبت به خودم، کاملا یکی فرض کنم. اما تلاش من برای زدودن هرچه بیشتر غبارهائی است که به غلط اما بصورتی مشترک، کم یا زیاد، بر ذهن غربی نشسته است.
الف: نگاه من به خودم اما برای تو
اول از چیزهائی مینویسم که انتظار دارم مرا با آن بشناسی. این انتظار اما برای من تبدیل به یک عقدهی بزرگ شده. وقتی مرا در فیلمها و نمایشنامههایت چنان نشان میدهی که نیستم، در وجودم چیزی از درد به خودش میپیچد. من از دید همسایگان خود به تو اما، خبر ندارم. چرا که تا به حال این شانس را نداشتم که در هیچکدام از کشورهای شرقی، برای مدتی که بتوان در آن به یک جمعبندی علمی در خصوص نگاه مردم آن کشور به غرب رسید، سکونت داشته باشم. من اما میتوانم ادعا کنم که چون در کشوری به نام «ایران» سالیان سال است که سکونت دارم و جای-جای آن را برای مدتی آزمودم، میتوانم تصویری زلال از آنچه که هستیم را برای تو به نمایش بگذارم.
بگذار یکبار برای همیشه ایران را از منظر چشم یک ایرانی ببینی. میان من و تو همیشه یک سؤ تفاهم عظیم، مثل دیواری از جنس بتن، فاصله انداخته. در واقع نه من آن دیوی هستم که تو از فیلمهائی که دربارهام ساختهاند، شناختهای و نه تو آن شخص بیهویت و خرفت یا فاسد و هرزه که از وقتی چشم باز کردهام تحت شعارهای انقلابی به خورد من دادند. البته که هم در کشور من دیو پیدا میشود و هم در کشور تو آدمهای احمق. اما این تمام آنچه که باید بدانیم نیست. فقط چیزی است که طبق معمول، درصدی از آن در همهجای دنیا پیدا میشود.
1- زمانی ایران قدرت بلامنازع گیتی بود و بخاطر گسترهی قلمرواش او را بزرگترین امپراطوری جهان لقب داده بودند که مردمان تحت نظرش با صلح و آرامشی درخور آدمیان، روزگار میگذراندند. ایران زمین به دلیل داشتن مرز مشترک با روم برای ایشان هم جاذبهی بیشتری داشت و هم شناختهشدهتر بود و این شد که از جنگهای میان این دو حریف، تعبیر جنگ میان شرق و غرب برداشت میشد. حالا قرنهاست که دیگر نه امپراطوری رومی وجود دارد و نه ایران طول و عرض جغرافیائی امپراطوریاش آن قدر است. اما ایران از کمی قبل از حملهی نهائی اسکندر تا همین حالا کمتر روی سلامتی بلندمدت را به خود دید. در این درازای دو هزار و چند ساله، اوضاع نابسامان کشور ایران بواسطهی دخالتهای مذهبی موبدان در کار کشورداری، زخم حملهی اسکندر و سپس در سنوات بعدی اعراب، استقلالطلبیهای بیشمار حاکمان داخلی که سایهی شوم تجزیه و چند تکه سازی ایران را همیشه بر سر مردم نگاه داشته بود، تجاوزهای دولتهای خارجی در قرنهای اخیر و... روز به روز بد و بدتر شد. ایرانیان همراه این دردها رشد کردند. با درد خو گرفتند و این درد را در خویش نهادینه کردند که بعدها به عنوان ویژگی و خلق و خوی ایرانی، وجه تمایز او با دیگر مردمان جهان شد. من میخواهم از این ویژگیهای نهادینه شده بگویم.
ایرانیها ضعیف واقع شدند. ستم دیدند و برای همین ملتی شدند که در نهان خود غمی دیرین را بر دوش میکشند. چنین است که موسیقی ایشان و ادبیات آنها، مشحون از غم است. تنها چیزی که برای این سرزمین باقی مانده است، حس غروری است که در آن روزگار طلائی خویش را میجوید و همین غرور است که گاهی لبخندی هرچند بیرمق بر لبانشان مینشاند. این غرور البته تا حد زیادی بی دلیل نیست و اتفاقا نشان از زنده بودن ایشان در پی این همه مصیبت و مصائب دارد. ملتی که در روزگار کهن، آنزمان که گاه ملل دیگر به خوردن گوشت قربانیهای مشغول بودند، سخن از قانون مداری و حقوق جزائی میزد؛ مردمی که اولین قانون هنوز مترقی حقوق بشر را نگاشته بودند، ملتی که به غربی که شکستشان داده بود، اول «میترا» را داده بود تا بعدا ریشههای تفکر مسیحی را بر آن بگستراند و سپس هزار چیز دیگر از بهداشت فردی بگیر تا زوایای ناشناختهی فلسفهی خودشان و به مغول و عربی که از سرهای ایشان منارها ساختند و کتابخانههاشان سوزاندند، سواد و هنر داده بود تا عظیمترین بناها و ظریفترین نقاشیهای هنری روزگار خویش را بسازند؛ باید که حسی از غرور روزگار طلائی با خود داشته باشد هرچند که در این زمان، دیگران، نه هویت دیرین ایشان را پاس میدارند و نه حاضرند نگاهی از روی حقیقت بر ایشان بیاندازند.
حالا شاید کمی متوجه شده باشی که چرا هرچه کمپانی «برادران وارنر» به خاطر فیلم «300» قسم و آیه بخورد که این فیلم، فقط قصد سرگرم کردن مخاطب را داشته و نه توهین به فرهنگ ملیتی، به خرج ایرانیها نمیرود.
2- ما خود به خود ظلم کردیم. قبول کن که مردمی که روزگارشان را به دفع تجاوز دشمن داخلی و خارجی گذرانده باشند دیگر آنچنان به فکر چیزی غیر از زنده ماندن نیست. کمکاری ما را ببخشید. اما ما زیاد هم فرصت نشان دادن بسیاری از حقایق را در روزگار جدید نداشتیم. همین باعث شد که شما فکر کنید «مولویِ» ما اسم واقعیاش «رومی» است و چون در ترکیه دفن است اصالتا برای همانجاست و اینقدر پول دولت ترکیه مجال فکر کردن به شما ندهد که برای یک لحظه هم به ذهنتان خطور نکند که زبان همهی چندهزار بیت او «فارسی» است و نه ترکی استانبولی! ما کم کاری کردیم که شما حالا فکر میکنید چون «ابوعلی سینا» یا «ابوریحان بیرونی» اسم و کتابهایشان به عربی است پس یک عرب به تمام معنی هستاند. مشکل ماست که خودمان تاریخ خودمان را به شما ندادیم. به شما نفماندیم زمانی که حاکمان عرب در سرزمین ما، ایران، حکمفرمائی کردند، فقط به دلیل سادهی تغییر زبان علم از پهلوی به عربی بود که دانشمندان ایرانی، کتب خود را به عربی مینوشتند تا با گسترش اقلیمی دین اسلام و زبان عربی، دانش ایشان نیز همراه با آن نشر یابد. مثلا خندهدار نیست که امروز یک آلمانی مقالهی علمیاش را به انگلیسی بنویسد و انتشار دهد و بعد در جهان اعلام کنند که طرف انگلیسی است چون به انگلیسی که زبان دوم و علمی جهان است سخن گفته یا نوشته؟ قضیه به همین سادگی بود و ما از آن دفاع نکردیم تا دیگرانی پیدا شوند که از این کاهلی ما کمال استفاده را بکنند و همه چیز را به نام خود در ذهن توی غربی به ثبت برسانند. ما نیز باید پول خرج میکردیم تا در دانشگاههای شما کرسی تدریس زبان فارسی میگذاشتند. نکردیم و حالا با حجم عظیمی از سؤ برداشتها روبرو هستیم. ما در این زمینه بسیار بد عمل کردیم که این حقیقتها را در دوران معاصر تبلیغ نکردیم. و با این بد عمل کردن هم به خود ظلم کردیم و هم به شما و هم به تمام تاریخ.
ادامه دارد.
2 نظر:
بسم الله الرحمان الرحیم. امیرعباس ریاضی ی عزیز. سلام علیکم. متشکرم از خبری که اعلام فرمودی.
فرمایش شما: «زمانی که ایران قدرت بلامنازع گیتی و گسترهی قلمرواش چیزی نزدیک به نیمی از جهان کنونی بود، مشرق زمین را حداکثر با نام دو کشور میشناختند؛ ایران و چین.» مشکوک نیستی به این سخنان؟ قدرت بلامنازع گیتی؟ بر فرض صحت، بلامنازع از نظر چه نوع قدرت؟ قدرت نظامی؟ قدرت علمی؟ قدرت چی؟ الان مستحضری که power خودش موضوع گسترده ای است. اگر ایران در فلان دوران قدرت بلامنازع نظامی بوده، اصولاً قدرت بلامنازع نظامی چه اهمیتی دارد؟ الان گویا آمریکا قدرت برتر نظامی ی جهان است؟ چه اهمیتی دارد؟ چه به به و چهچهی دارد؟ قلمرو ایران نزدیک به نیمی از جهان کنونی بود؟ مصر نبود؟ هند نبود؟
نمی دانم آغاز داستان، یعنی نوشته ی صاحب سیبستان، چه بوده، ولی:
با نَفس ِ این نامه نگاری موافقم.
اگر چنین نامه ای بنویسم، محتوایش احتمالاً تفاوت زیادی با محتوای نامه ی شما دارد.
قربانت.
خدا جناب سید محمدی را از ما نگیرد. چون محدودیتی که شمرده بودم باعث سو تفاهم میشد، جمله برداشتم. درست است و چشم بر تمدن عظیم "هند" بسته بودم. اما مصر را میدانستم که تحت سلطهی ایران بود. خدا مرا ببخشاید با این دفاع کردنم.
اما قدرت بلامنازع که مشخص است. وقتی کشوری چنین گسترهی وسیعی را شامل بشود هم از نظر نظامی و هم از نظر فرهنگی قدرتی بینظیر مییابد. غیر از این است؟
Post a Comment
خانه >>