Friday, September 28, 2007

خواب‌ها

این روزها و این شب‌ها همین که چشم‌ام را بر هم می‌گذارم، خواب می‌بینم. بیشتر از اهالی وبلاگستان فارسی البته. دوباره کابوس سعید حنایی کاشانی را بعد 4-5 ماه شاید که به حباب و رندانه هم گفته بودم؛ دیدم. خواب داریوش ملکوتی و بازی با وطن [!] با تم secret garden گاوخونی حسین نوروزی. خواب خوابگرد با کمر آش و لاش شده! خواب پدر بزرگی که اگر این روزها بود، یک محله را با صدای قرآن خواندن سحری‌اش بیدار می‌کرد. خواب عمویی که هنوز به دنیا نیامده بودم، تصادف کرد و خلاص. این روزها خواب‌های من در بیداری کامل می‌گذرند. وقتی چشم باز می‌کنم اما گویی به خواب می‌روم.

3 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

چه بد:(

10:44 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

خواب اگه نبود؟

7:50 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

شهد الله که خیلی به یادت بودم.نماز خواندم.دعا کردم.سفره های اخوی ها نشانه ی تو بود...

2:13 PM  

Post a Comment

خانه >>