Thursday, December 27, 2007

معشوق ازلی

برای تو عزیزی که این‌روزها داری مشق پیانو می‌کنی.
امروز نشستم به تماشای Immortal Beloved، داستان زندگی بتهون این عجوبه‌ی آهنگ و سمفونی. پرت شدم به سال‌های دور دبیرستان دکتر حسابی نارمک. آن روزها چنان در موسیقی سنتی ایرانی غلت می‌زدم، که حالا برای خودم نیز تعجب آور است. متعصبی سخت بودم و چشم موسیقی‌ام جز موسیقی ایرانی، آن‌هم جوری که از حد شجریان و لطفی و مشکاتیان نزول نمی‌کردم، چیزی نمی‌دید. روزگار فسیل کردن کاست‌های عشق داند و گریه‌ی بید و بیداد و دستان بود. دوستی داشتم به‌نام اشکان نصیری که دورادور خبرش را دارم که هنوز در کار موسیقی‌ست. هنرمندی تمام عیار بود که دستی هم در طراحی و خصوصاً کاریکاتور داشت و جهانی از ایده و نت. چند باری سعی کرد که رامم کند به انواع دیگر موسیقی، اما سخت‌سری می‌کردم تا رفت برایم چند جلد کتاب آورد یکی زندگی بتهون و دیگری خاکی و آسمانی که شرح زندگی موزارت بود. نمی‌دانم با من چه کرد اما همین شد که به‌خودم قبولاندم که حداقل باید از این دو نیز گوش دهم و دادم. اما چیزی که امروز برایم جالب شد، داستان موسیقاییان است در هر کجای جهان. فرقی نمی‌کند درویش خان باشی یا موزارت. موسیقی ماندگار را با خون جگر ساخته‌اند و می‌سازند. کتک‌ها خورده‌اند و ناسزاها و تمسخرها شنیده‌اند. فرقی نمی‌کند از شرق عالم باشی یا غرب آن. باید که صبور بود. موسیقی درست مثل معشوق سنگ‌دلی‌ست که خون عاشق‌اش بر اوست مباح.
پ.ن. همه‌ی حرفم برای تو این است: حالا که به دنیای بی‌انتهای نت‌ها قدم گذاشتی و توانستی بی‌غلط نت‌ها را یکی یکی بر کلاویه‌های پیانو بنشانی، حالا که کم کم چشم‌ات به جهان رنگین موسیقی گشوده می‌شود، یاد بگیر که صبور نیز باشی. از نت و خط حامل و چنگ‌های پیچ در پیچ نباید ترسید. این‌ها میله‌هایی برای زندانی کردن تو نیستند. از این بترس که هنرت را روزی بخواهی بر نامردمان عرضه کنی. از این بلرز که روزی بخواهی کلاویه‌ها را برای چیزی نازل و بی‌مقدار بفشاری. صبور باش و در این راه، سخت سخت‌کوش و نجیب.