حسن ختامی بر سال 1386
اما دوست دارم در این ساعات پایان سال، برای دل خودم چند خطی را هم اضافه میکنم تا شاید اگر چیزی جا مانده باشد، ادای قرضی شود.
- نخست اینکه خدای را سخت شاکرم، از بابت الطاف بیکرانی که در این سال در حق من روا داشت. خواستههایی که مستجاب نکرد و کرد. و از محبت مولایم بر بندهی ضعیف و بیمقدار خویش، که همچون همیشه، در نهاناش نظری با من دلسوخته بود.
با خودم فراز نخست مناجات کمیل را زمزمه میکنم:
اللّـهُمَّ اِنّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء، وَبِقُوَّتِكَ الَّتي قَهَرْتَ بِها كُلَّ شَيْء، وَخَضَعَ لَها كُلُّ شَيء، وَذَلَّ لَها كُلُّ شَيء، وَبِجَبَرُوتِكَ الَّتي غَلَبْتَ بِها كُلَّ شَيء، وَبِعِزَّتِكَ الَّتي لا يَقُومُ لَها شَيءٌ، وَبِعَظَمَتِكَ الَّتي مَلاََتْ كُلَّ شَيء، وَبِسُلْطانِكَ الَّذي عَلا كُلَّ شَيء، وَبِوَجْهِكَ الْباقي بَعْدَ فَناءِ كُلِّ شَيء، وَبِأَسْمائِكَ الَّتي مَلاََتْ اَرْكانَ كُلِّ شَيء، وَبِعِلْمِكَ الَّذي اَحاطَ بِكُلِّ شَيء، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الَّذي اَضاءَ لَهُ كُلُّ شيء.
و این گذشت تا «حافظ» به یاریام بیاید که: گفتگو آیین درویشی نبود. وگرنه در سالی که گذشت، آنقدر بهانه برای شکر و ثنا از او زیاد بود که در این مختصر کجا گنجد؟
- بهانهی بعدی، خوب معلوم است که «تو»یی! آمدی و چه صبوریها کردی و گذشتی و گذشتی تا به نتیجهای رسیدی که لایقاش بودی. در این «رسیدنها» حرفهاست. حرفها با تو دارم. حرفهایی که معلوم است هیچگاه گفته نمیشوند؛ دیده میشوند. بگذار از تو که حاصل جمع تمام ترانههای خوب خدایی، سادهتر بگذرم. خودت میدانی که! سخت است بخواهم شرح دهم.
- بهانهی دیگری میخواهم! پس تفأل میزنم: همیشه پیشهی من عاشقی و رندی بود – دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم. اگر جهد و تلاش و گم شدن به وادی حیرانی را در عاشقی دیده و چشیده باشی، شاید معنای این بیت را این چنین که من برداشت میکنم، بیابی. آری، سخن از قرار و سکون است. از دور که نگاه میکنی بهقول داریوش ملکوتی، همهاش لذت است. اما لذت و شیرنیاش را آنکه بر ساحل سلامت قرار گرفته میداند. خود-به-خودش که خستگیست و تب-و-لرزهای بیپایان! کمی که میخواستی راحت باشی، جور دیگری رخ مینمایاند و جلوه میکرد. یعنی حیرت بود و سرگشتگیای بی حد و حصر. خلاصه حلواییست که تا نخوری، ندانی!
- از حرف و حدیثهای خودی که بگذرم، سال دردناکی داشتیم. کور که نبودیم، زمستانی پُر مرگ برای اهل ادب و هنر که دردناکتریناش برایم مرگ حاج قربان سلیمانی بود. داغ نشریهی «مدرسه» هم هنوز بر دلم باقیست. تا کی روزگار بچرخد و جبران مافات کند. اینها نمونههایی از خسارات در حوزهی فرهنگ؛ اما در حوزهی سیاست نیز که حداقل، یکی از دوپای هر ایرانی در آن گیر است، رشد رو تصاعد سفله پروری سیاسیست. به این مورد، اهمیت یافتن چهارپا فرض نمودن ملت زبان بسته را هم اضافه کنید که گویی بیماری واگیرداریست و کم مانده برخی انتظار داشته باشند، اندک اندک مردم پس از یک استحالهی عظیم، خودشان هم به این مورد اقرار کنند و برای اثبات و نشان دادناش به جهانیان یک راه پیمایی هم بهراه بیاندازند! خلاصه اینکه از ما شیران عَلَمی ساختهاند و تمام. اما تند زبانیام را ببخشایید. در مَثَل که مناقشه نیست! میدانم کم نیستاند بزرگانی که شخصاً نیز ارادتی خاص بهایشان دارم و در کار سر-و-سامان دادن به بنیانهای فکری و سیاسی این مردم جد و جهدی عظیم دارند، اما چیزی که مشخص است، سرعت گرفتن این جریان استحاله است که ناگفته، با قدرت گرفتن برخی از افراد - که روز بهروز هم بیشتر میشود - ارتباطی تنگاتنگ دارد. پس اندکی همت و غیرت لازم است تا اگر هنوز به راهکاری جدّی نرسیدهایم، لااقل جلوی این افسار گسیختگی را بگیریم. نمیخواهم نسخهای برای این درد جانکاه بپیچام اما برای من نوعی که در همین حد، احساس درد را دارم، گام نخست میتواند زدودن توهمات دور-و-دراز سیاسی و تاریخی باشد.
- در شروع سال جدید برای هم دعا کنیم. برای این کار نیز لازم نیست که حتماً به خدایی ایمان داشت. یک آرزوی خوب برای هر کسی که دوستاش داریم تا شاید سالی که شروع می شود برایاش از آن جنسی نباشد که در پایان آن تاسفی باشد، دریغ و حسرتی یا دردی که جانکاه مینمایاند. وبلاگستان و فضای ایترنت، هر بدی که داشته باشد، این خوبی را داشته که دلهای بسیاری را ناخودآگاه بههم نزدیک کرده است. یکی با نوشته، یکی با عکس، یکی با تکه فیلمی در یوتوب یا صدایی یا نوایی که به اشتراک گذاشته. اسمها شاید مجازی باشند اما میتوان مطمئن بود که در پس نامهای مجازی، آدمهایی حقیقی جا خوش کردهاند. تو برای نامهای مجازی هم که بهروزی بخواهی، فرصتی غنیمت است در این روزگار پر دود و آهن و سرب.
- سالی که گذشت، گذشت. برای سال بعد، برای تویی که میآیی در این وبلاگ، نامهای میخوانی و شاید دیگر حتی پشت سرت را نگاه نکنی و برای تویی که میمانی، با قصّهها و غصّههایم همدلی میکنی، حتی مشفقانه پند و اندرزی میدهی، بهروزی، تندرستی و عزّتی مستدام را آرزومندم.
- مرا بهدور لب دوست هست پیمانی – که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه / حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز - فتاد در سر حافظ هوای میخانه
2 نظر:
هان! خوب بود. عيدت هم مبارک. صفحهات هم عالی شده است و با فايرفاکس مشکلی ندارد. تو هم کماکان صفحهی ما را با فايرفاکس ببین.
آقای ریاضی با سلام
اول از دیدن تیتر این مطلب نگرانم کردین که خدایی نکرده شاید تصمیم به ادامه نوشتن ندارین. ولی خوشبختانه با خواندن ادامه مطلب نفس راحتی کشیدم. مدتهاس که بلاگتون رو می خونم.مطمئن هستم مطالبتون انقدر از دل بر میاد که که راحت بر دلم میشینه.
نوروزتون مبارک.
Post a Comment
خانه >>