Friday, July 25, 2008

منزل لیلی

... راه سوم راه محبّت و دوستى خدا و نفرت از غير اوست. آن‌چه كه نتيجه و مقصد دو راه ياد شده است و پايان آن به حساب مي‌آيد، در راه سوم آغاز به حساب مي‌آيد. كاملان آن دو راه، مبتديان اين راه شمرده مي‌شوند، بلكه مبتدى نيز به حساب نمي‌آيند. نتيجه و مقصد آن دو راه اين بود كه اعمال صالح و پسنديده‌اى داشته باشد يا نفس پاك و پالوده‌اى داشته باشد و حال آن‌كه مقصد در اين راه اين است كه هيچ عملى نداشته باشد، چه اين‌كه با رسيدن به معرفت به خويش، فقر و ذلّت و مسكنت خود را در مي‌يابد و مي‌فهمد كه: «لَولا فَضلُ الله عليكُم و رحمتُه لَكُنتُم مِن الخاسِرين (بقره - 64)» پس كدامين عمل صالح را مي‌تواند به خود نسبت دهد و خود را فاعل آن داند؟ مي‌فهمد كه «هر كه را چيزى داد، رايگان داد؛ هر كه را ايمان داد، رايگان داد؛ و هر كه را آمرزيد، رايگان آمرزيد؛ همه عالم چيز ستانند و او چيز بخشد… امر كرد كه بخواهيد «واسألوا الله مِن فَضلِه ( نساء - 32)»، چون نخواستند، تقاضا كرد: «هَل مِن سائل»؛ چون تقاضا كرد و كاهلى كردند، ناخواسته داد. گفت: «أجَبتُكم قبلَ أن تَدعونى و أعطَيتُكم قبلَ أن تَسألوني»؛ ما را كرم فراوان است، بفرماييم تا بخواهيد، چون كاهلى كنيد، ناخواسته بدهيم، كار ما با شما نه امروزين است: «كُلُّ يَومٍ هو فى شَأن (رحمن - 29)» به حقيقت مي‌فهمد كه «هر كه رست، بدو رست. «ما نَجى مَن نَجى إلاّ بصِدقِ اللّجا». به حقيقت دانستند كه به رحمت او طاعت يافتند، نه به طاعت او رحمت يافتند؛ نه به خود او را يافتند، بل به او خود را يافتند. آن‌كه حالش چنين است، شرور و سيئات و زشتي‌هاى عمل را، در انتساب آن به خودش مي‌بيند، از اين‌رو نداشتن عمل را خواهان است و مقصدش در قدم اول آن است كه عمل نداشته باشد و در قدم دوم و نهايت، مقصد او اين است كه خودى نداشته باشد، مرده باشد، بل نباشد تا همه او باشد. او با گوش جان مي‌شنود كه پيوسته از او خواسته و مي‌خواهند كه: دوستان! «مُوتوا قبلَ أن تَموتُوا». او در قدم نخست يافته بود كه هيچ ندارد و تهيدست واقعى است. سرمايه او در دو جهان، تنها دلى است پاك و عريان، تنها و تنها يك دل، زيرا «ما جَعلَ الله لِرَجُلٍ من قَلبَين فى جَوفِه (احزاب - 4)»؛ خداى به كسى دو دل نداده است؛ يكى به يكي. با اين دل، خود را خواهد يا او را؛ نه دوستى خود با دوستى او جمع شود، با دو قبله در ره توحيد نتوان رفت راست يا رضاى دوست بايد يا هواى خويشتن و نه وى كسى را در حرم خويش جاى دهد. آن خانه كه از سنگ و خاك است، بايد بر گردِ آن بگردى و طواف كنى و حق خوردن و خوابيدن و سكنى گزيدن در آن را ندارى، با آن‌كه آن خانه در زمين است و نه جايگاه او كه «لايَسَعُنى أرضى و لا سَمائي» و اين دل كه حرم امن او و جايگاه ويژه او است كه «يَسَعُنى قلب عَبدى المؤمن»؛ چگونه تواند زيست‌گاه تو باشد؟ ...
آن چه خواندید قسمتی از فایل ضمیمه‌ای است که برای داریوش ساختم اما سعی‌ام این بود که دیگرانی که مشتاق‌اند نیز بتوانند از آن سود ببرند. متن در باب راه‌های سلوک است. در آن اشارت‌های مختصری به راه‌های ریاضت و عبادت کردم و از آن‌ها گذشتم و بیشتر از طریق محبت و ولایت در آن آوردم که خواستنی‌تر است و برای‌ام جذاب‌تر.
همان‌گونه که در در بالای متن ضمیمه هم آوردم، نوشته، اثری تألیف شده توسط من نیست و شاید حداکثر بتوان به آن متنی «جمع آوری و تخلیص شده» گفت که از لا-به-لای جزوه‌ها و نوشته‌های سال‌ها که خود از منابع متعدد دیگری بودند -و چه بسا که حالا بسیاری‌شان را نیز فراموش کرده باشم- بیرون کشیدم و به هم آمیخته‌شان کردم. زیرا خود هیچ‌گاه نه سالک الی الله بودم و نه جهدی حتی اندک در این راه کردم که بخواهم نظر صایبی در باره‌ی آن‌چه گفته و نوشته شده بیاورم.
متن کامل را از این‌جا بگیرید.

Labels:

2 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

نخوانده ام اش هنوز.
اما می دانم چون قطرات زمزم خواهد بود بر این کویر خشک و تشنه.

ممنون از گردآوری و قرار دادنش برای همه.

11:56 PM  
Blogger Ali.Mohtashami نوشته...

جالب بود ... ولی همچنان همش باز مثل همیشه و هنوز وقتی نثر عرفانی می‌خونم و خوشم میاد آخرش به خودم می‌گم فقط لذت بردی از خوندنش و چون عمل در تو نیست نادانی ...
فکر کن با همین روحیه می‌خوام سال دیگه دکترا شرکت کنم بعدم برم سر کلاس به بچه ها همینا رو بگم؟
!من دلم سلوک می‌خواد
دلم یه گوشه ی خلوت خانقاه مانند می‌خواد
پیری هست؟
یه پیری از جنس باباهای قدیم همدان که عین القضاة می‌گه ... آخه دلم گرفته ... بد جور

4:11 PM  

Post a Comment

خانه >>