توهمات یک دلفین فرهنگی
---
یک
میخواستم برایت بنویسام: ما جماعت دلفین شده یا بهقول یکی دیگر گاو یا طبق فرمودهی بغل دستیام در هواپیما، گوسفند [چه فرقی میکند اصلاً؟ حیوان، حیوان است دیگر!] خیلی که بتوانیم برایات دل بسوزانیم دو روز است چون بعدش باید باز یکی از بختک نوشتههای مسیح علینژاد را مثل یکی از حیوانات محترم نامبرده شده هی بخوانیم و هی تکرار کنیم تا مبادا یادمان برود که ما ملت بدبختی هستیم و تلخ هستیم و از بدو خدایی خداوند تبارک و تعالی مقرر شده بود که یک روز هم بدون فشار بر اعضا و اسافل حساسمان شب نشود و الخ. نوشتههای اینچنینی حتماً کابوس آفرین خواهند بود و ما وظیفهی میهنی داریم که بفهمیم و فراموش نکنیم که زندگیای شبیه مردم بریتانیای کبیر با آن سابقهی درخشان فرهنگیاش نداریم.
میخواستم برایت بنویسم: امروز که ترا سرازیر میکردند توی گور اگر حواست سر جایاش بود حتماً جیغ و فریادهایی غیر از نالههای معمول برای عزاداری را هم میشنیدی که در اثر مهرورزیهای برادران گارد ویژه و باتومهایشان بود برای رماندن ملت [بخوانید رمه] کف کرده از گرما وعشق سینما و دوربین و موبایل و عکس و امضای یادگاری و قهقهه. اما همهی این باتومها که نوش جان کردیم فدای سر یک سکانس پری و هامون. من که عجیب با اسد فیلم پری همذات پنداری دارم. حالا این ویژگی پنهان ما ایرانیها که باتوم نیروی انتظامی را فدای سر یک سکانس فیلم میکنیم را اگر بخواهی، علینژاد میتواند برایات تحلیل سیاسی کند. البته بعدش ممکن است از این که ایرانی زاده شدی هم پشیمان شوی چه برسد به این که خواسته باشی با یکی از شخصیتهای فیلم، همذات پنداری هم داشته باشی.
---
دو
چند روزی میشود دارم آلبومهای جوانیام را زیر-و-رو میکنم برای فرار از زمان حال ساده که برای بیان وقایع طبیعی مثل مرگ یا عادات مثل عادت به مرگ یا حقیقتهای همیشگی مثل همیشگی ی مرگ از آن استفادههای شایانی میشود. گیر دادم به 3-2 تا ترانه از بانو شکیلا. یکیاش که این باشد، قبل از مرگ خسرو هم مرا یاد یالهای پریشان اسب سریال «روزی روزگاری» میانداخت. کسی یادش مانده اسب سپید بر صحنهی صحرا چه میکرد؟ یادت نیامد این را گوش بده.
---
سه
گفتم اسب سپید، یاد... اصلاً... آهای خاطرههای شکیبایی... ترا به خدا دست از سرم بردارید. من باید کمی زندگی کنم. دیوانهام کردی با مرگات... داداشی... هامون... اسد.... بروید پی کارتان ترا بهخدا. التماس میکنم. چهار شب است کابوس میبینم که همراه با علی مصفا، از چاه بیابان سلوک خودم را حلق آویز کردم. بیخیال. باشه؟
---
چهار
هق میزنم بسیار.
پ.ن.1: تصویر از فیلم سالاد فصل ساختهی فریدون جیرانی است.
پ.ن.2: تمام آن حیواناتی که در متن نام برده شدند منهای دلفین که تازگی به جمع نسبهای مردم ایران زمین اضافه شده، بخشی از هویت کوچه-بازاری و تاریخی ما بوده و هست. اگر احساس میکنید به کسی توهین شده عذرخواهیام را بپذیرید! سخنام بیشتر از زبان کسانیست که همیشه دوست دارند پای یک زبان بستهی بیگناه را وسط بکشند.
پ.ن.3: ماجرای بغل دستیام در هواپیما این بود که وقتی پرسنل فرودگاه زور میزدند تمام سرنشینان هواپیما را برای رساندن به ترمینال سوار یک دستگاه اتوبوس کنند، زیر لب غرولند کرد: گوسفندمان فرض کردند دیگر. حتماً هستیم که صدایی از کسی بلند نمیشود دیگر. در جواب عرض کردم: البته بلانسبتی، چیزی هم میگفتید بد نبود. خواست های و هوی راه بیاندازد که ادامه دادم: منظورم بلانسبت به گوسفند بود. حیوان چهارپا را هم اینطور بههم فشرده کنند، حتماً صدایی بلند میشود. جماعت اتوبوس میخندیدند که سالم به زمین نشسته بودند!
Labels: موسیقی
5 نظر:
جناب سوشیانت
از مطلبتان که چندان سر در نیاوردم. چندتایی متلک انداخته بودید به این و آن و چندتایی هم غرولندهای معمول بود. ما که این گوشه نشستهایم و ماست خودمان را میخوریم به آن بخشهاش کار نداریم. فقط یک سوال میپرسیم و میرویم سر ماست خوردنمان: سر جدتان این چه موزیکیست که گذاشتهاید در وبلاگ؟ از شما بعید است آقا. گیرم حسین آقایی پیدا شد و با یک چنین موزیکی که مناسب دختران دبیرستانیست دل بعضی را برد. از شما که اهل هنر هستید بعید است. از خوب و بد این قطعه هم که بگذریم، برای شما قباحت دارد که بجای کاری از خودتان، عینا موزیک یک وبلاگ دیگر را کپی کنید. خود دانید.
هوشنگ
جناب هوشنگ
از سلیقهی شخصی و احترام به سلایق دیگران هم که بگذریم، بفرمایید موزیک کدام وبلاگ است که ما عیناً آن را کپی کردیم؟ به جدمان قسم فایل mp3 اش را دریافت کرده، خودمان با دستان خودمان فلشاش کردیم و اینجا قرارش دادیم. روحمان هم خبر ندارد که چی به چیست.
ملت اگر دلفين نبود كه يك روز برايت اشك نمي ريزد و فردا از ايراني بودن اش پشيمان شود وي يك روز به به و چه چه نمي كند و روز ديگر حالت تهوع بگيرد . دوست نازنين ام به جز تو ببين بسياري ديگر پاي آن مطلب پر از نقد من آمدند و حرف زدند....حتما ممكن است ما اشتباه كنيم و اصلا مي نويسيم كه اشتباهاتمان را به ما گوشزد كنند و ياد بگيريم . پيروز باشي .
اولا این واژه "عزیز" مال ما بود و دایره رفقای جانی! شما از کجا آوردیدش؟!
دوما اینکه ایرانی جماعت (هر چیزی که نام بردید و نام می برند) کمی هم زیادی غر می زند. یعنی من شخصا مدل زیاد غر زدن را ترجیح می دهم. ولی در همین ممالک کفر (خصوصا آمریکا) ببینید چقدر مشکل هست و جیک مردم در نمی آید! همان تلنبارها در اتوبوس ها، تاخیرهای چند ساعتی هواپیماها، چاله های وحشتناک خیابان ها، ... مثنوی می شود بخواهی بنوسی. اما هیچ اعتراض نمی کنند این مردم (گوسفند دلت می خواهد بخوانی شان؟ بخوان. میل خودت است.) و نه به دولت شان فحش می دهند نه به حکومت شان نه احساس بدبختی می کنند.
همین دیگر.
عزت عالی مستدام.
این شکیلا خیلی قشنگ می خونه!
اولین باره گوش دادمش فکر کنم.
ما بزرگ شده صدای مهستی و گلپای آلبومهای رنگارنگیم. توی راه شمال...
هی روزگار.
Post a Comment
خانه >>