Tuesday, November 15, 2005
جدا شدن از سادگی های کودکی بد دردیست.
و بدتر دردیست که می بینی تو را دارند می کِشند و با خود همراه می کنند این عوامل زمانه و دور شدن خود را از یار و دیار داری می بینی. بد دردیست برادر.
بد دردیست... .
عزیزی از کیلومترها آن طرف تر زنگی زد و برایم شعر هائی خواند از روزگاری که همه ی امیدم به داشتن کلبه ی کوچکی بود در شمال کشور. شعر هایش برایم بوئی از گذشته هائی داشت که حَسَبِ زمان، زیاد بر آنها نگذشته است اما بر حسب روحیه، گوئی سالهاست که از آنها دورم.روزگار سگی که می گویند همین است ولاغیر.
0 نظر:
Post a Comment
خانه >>