پریشان مرغ ِ مرگ اندیش
بود روزی که با ما باز آئی؟
الا ای طوطی گویای اسرار
گشا بر ما دریچه ی روشنائی
من اینجا بس غریب افتاده ام. هین!
بیا واخوان ترانه ی آشنائی
پریشان مرغ مرگ اندیش باشم
چو نبوَد با مَنَت نفخه ی خدائی
بیا مطرب بگردان پرده ی عشق
که خواهم کرد با آن همنوائی از همه ی دوستان دعوت می شود این شعر را در قسمت "نظرگاه" تکمیل کنند.
3 نظر:
ماشالا چقدر شاعر داریم!!!شعر که قرار بود غزل باشه تبدیل به قصیده شد از بس مشارکت کردند!!!!
ز فکر لحظه ناب رسیدن
نگاهم رفت تا اوج رهایی
همی گویم تن شب گرد خود را
که آخر رهنما را گم نمایی؟
ز فکر لحظه ناب رسیدن
نگاهم رفت تا اوج رهایی
همی گویم تن شب گرد خود را
که آخر رهنما را گم نمایی؟
Post a Comment
خانه >>