Wednesday, May 03, 2006

آی عشق

همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره ی آبیت پیدا نیست.
و خنکای مرهمی
بر شعله ی زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون.
آی عشق آی عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست.
غبار تیره ی تسکینی
بر حضور وَهن
و دنجِ رهایی
بر گريز حضور،
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه ی برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست.

ابراهيم در آتش.
«احمد شاملو»
-
می­دانم که میایی!

4 نظر:

Blogger Saoshyant نوشته...

چه قریب نوشته ای شد و چه قریب حس و حالی؛ میان این نوشته و اولین نوشته در این کاروان سرا. درست در سالگرد افتتاحش.
-
سال پیش نگاشتم:
نخستین نوشته
این اولین کلمه است ...
بی گناه کلماتی
چرا که باید نوشته می شد .
-
یک سال گذشت و نه سکونی و نه سکوتی.
همه بر وفق بی قراری.
چه کنم؟

7:32 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

ناكوتم كردي. چند وقت بود شعري از اين شاعر پاك نخوانده بودم. روزگاري حماسه‌ام بود و امروز چه دوريم از هم... بگلذريم. به من سر بزن سوشسيانت قشنگم.

1:32 PM  
Anonymous Anonymous نوشته...

kash betavanam manayash ra dark konam,kash betavanam bishtar be omghe matnha va neveshtehayat pey bebaram,ziba bood!!
minoo

11:55 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

eshgh be joz eshgh che payani mitavanad dashte bashad!

1:28 PM  

Post a Comment

خانه >>