آی عشق
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره ی آبیت پیدا نیست.
و خنکای مرهمی
بر شعله ی زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون.
آی عشق آی عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست.
غبار تیره ی تسکینی
بر حضور وَهن
و دنجِ رهایی
بر گريز حضور،
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه ی برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست.
«احمد شاملو»
میدانم که میایی!
4 نظر:
چه قریب نوشته ای شد و چه قریب حس و حالی؛ میان این نوشته و اولین نوشته در این کاروان سرا. درست در سالگرد افتتاحش.
-
سال پیش نگاشتم:
نخستین نوشته
این اولین کلمه است ...
بی گناه کلماتی
چرا که باید نوشته می شد .
-
یک سال گذشت و نه سکونی و نه سکوتی.
همه بر وفق بی قراری.
چه کنم؟
ناكوتم كردي. چند وقت بود شعري از اين شاعر پاك نخوانده بودم. روزگاري حماسهام بود و امروز چه دوريم از هم... بگلذريم. به من سر بزن سوشسيانت قشنگم.
kash betavanam manayash ra dark konam,kash betavanam bishtar be omghe matnha va neveshtehayat pey bebaram,ziba bood!!
minoo
eshgh be joz eshgh che payani mitavanad dashte bashad!
Post a Comment
خانه >>