نقش عنصر خیال در سلوک عامیانه
بعد مدتها که از سفر رسیدم و مشغول تورق صفحات وب شدم نوشتهی اخیر ایشان سخت مرا یاد روزهای درگیری ذهنی خودم با اینچنین مسائلی انداخت. بد ندیدم دربارهی چیزی که خود روزگاری بدان مشغول بودم، نکاتی را به او و دوستانی که چنین میاندیشند، یادآور شوم. اگر طولانی شد مرا به بزرگی خود ببخشید!
برداشت اول: داریوش از مثالی عینی (بحث شمایل علی و ذوالفقارش) شروع کرده است و درد خویش که درد بسیاری از عقلا و روشنفکران زمانه است را در نتیجه آورده است. عیبی در آن نیست اما وی میتوانست با اندکی ذوق از مثالهائی شروع کند که نمودی بیشتر دارند و تفاوتی آشکارتر با شبیه ائمهای اش. مثال فراوان است از چگونگی اعمال و رفتار ایشان در لباس حکومت و خدمت به خلق با خدعه و نیرنگهائی که میبینیم و میشنویم از جماعتی که خود را منتسب به ایشان میدانند و مردم ساده دلی که کم هم نیستند و به دنبال همینها میافتند و چهها که جمیعاً به نام دین نمیکنند و .... نه اینکه به تصاویری گیر بدهد که در هیچ کدام از آنان علی را «غیر اصلع»، «نازک اندام»، «با دستانی بچه مانند» و یا با «محاسنی بلند» نشان ندادهاند. در تمامی تصاویر علی دارای عمامهای است که «اصلع» بودنش را میپوشاند، به هیچ وجه وی را «لاغر» نشان ندادهاند و حتی در بسیاری از تصاویر قدیمی که به هیکل کلی میپرداختند و نه فقط صورت، دارای شکمی برآمده اش نقش میزدند با دستانی درشت که شمشیر را بسان پهلوانان و با قدرت گرفته بود یا به نشانهی ادب و خضوع بر زانوان نهاده! ریش هیچ شمایلی از ائمه هم آنقدرها هم بلند نیست که قابل ذکر باشد! (ترا به خدا داشته باشید وقت گرانبها را که به چه دغدغههای بیمصرفی هدرش میدهیم)
اگر غم داریوش در زیبا کشیدن مولاست که باید بگویم کمال بیذوقی را از خود نشان داده است. او شاید نداند که نگارگر ایرانی خصوصا آنکه با سنت «قهوه خانهای» دم خور است و در جائی دیگر حتما به آن خواهم پرداخت، در پی هر نقش نگاهی به دل دارد و چون جز جمال بیمثال یار چیزی نمییابد، نقش چنین میزند. شاید از روش سلوک این طایفه از عشاق بیخبر است. حال آنکه میدانم غمش این نیست و خود در نهانش چه عیشها و معاشقهها که با وی ندارد. اما اگر مثالی آورده تا در رد اینگونه موارد شاهدی آورده باشد، باز به این نکتهها که گفتم توجه نکرده است. کاش مثالی بهتر برای شروع میآورد. ضمن اینکه کسی هم منکر ذوالفقار بودن شمشیر علی با این تفاصیل نیست و اصلا دو دم بودن شمشیر را چه به ذوالفقار بودن آن؟
برداشت دوم: داریوش در ادامه راه به روایاتی برده است که بيشتر به کار به جان هم انداختن گروههای مختلف دينی میخورند. باز هم کاش مثالی میآورد تا برای خوانندگانش اصل موضوع اخادیثی که در شأن و منزلت ائمه است را، شبهه دار نمیکرد.
در این میان یادم از موضوع دیگری آمد که جداگانه باید مورد بحث و تبادل نظر قرار گیرد اما در گیومه اشارهای کوچک به آن میکنم که شاید اندکی به کار این بحث آید.
[از روایات کاملا بی عیب و نقص، مستند و بیاشکال از حیث رجالی و از دید هر دو فرقهی کلی شیعه و سنی که بگذریم –که مسلماً از حجم کثیری که داریوش به آنها اشاره دارد بسیاری نیز در همین زمرهاند و نمیدانم با آنها میخواهد چه کند!- برخی جملات و احادیث و خطبهها راه به اقیانوسهای بیکرانی از معارف (عرفانیات) میبرند که حقیتا دسترسی به آنها بس صعب و دور از ذهن عادی و حتی به قول مولوی استدلالیان چوبین پای دارد. مثال اگر بخواهم ذکر کنم از «خطب نادرهی امیر المؤمنین» همانند «خطبهی افتخار»، «خطبهی تطنجیه»، «خطبهی معرفت به نورانیت» و...* میگویم. و اینکه جای این سوال براستی خالی است: تکلیف اینگونه روایات چه میشود؟ براستی آیا رواست که این گنجینههای عظیم معنوی که متاسفانه در این برهه از زمان بس مهجور و غریباند، کاملا فراموش و از اذهان به دلیل عمق مطالب که بسیار مورد مناقشهی حکمی و عقلی، فقهی و عرفانی حتی در بین علمای شیعه است، زدوده شود؟ جای اینگونه روایات پس کجاست؟ تا به کی در پس پردهی جملاتی همچون "تصورات آنها (مردم) هم از واقعيتهای تاريخی در هالهای از خيال و توهم غرقه میشود." و " بيشتر به کار به جان هم انداختن گروههای مختلف دينی میخورند" خط بطلان باید بر اینگونه روایات مورد مناقشهی علمی کشید و بیخیال تحقیق جامع و مستدلل دربارهی آنها شد، چرا که شبههناکند و مضر برای عموم!؟ اگر شبههآور بودن را برای این چنین نوشتهجاتی ذکر میکنیم پس چه جای دم زدن از عقلگرائی و استدلالات؟ عقول مردم و عوام را اگر با فلسفه و عقل حکیمانه میسنجیم و راهکار نشان میدهیم چرا اجازهی اندک تاملاتی در این باب به آنها داده نشده و نمیشود؟ آیا با این میراث عرفانی شیعی چون زنگار تعصب دیگران جائی برای نمودش نگذاشته، باید برای همیشه خداحافظی کرد؟]
قصد اطالهی کلام ندارم. شاخهای از فرهنگ مردم این دیار که اتفاقا بسیار هم پرقوت است جمال پرستی است و ظاهر پسندی. در ادبیات این دیار آنچنان این امر رسوخ دارد که حتی از استعارات ظاهری در سادهترین و بیپیرایه ترین حالت برای رسوخ در لایههای عمیق وجودی و باطنی استفاده میشود. غیر این است؟ اگر به سادگی این پرسش توجه کنیم به همین سادگی هم میتوان جوابش را داد: بله ایرانی دلخوش به ظاهر است والبته کم نیستند ایرانی جماعتی که هم ظاهر پسند است و هم باطن نگر!
برداشت آخر: دوست عزیزم داریوش محمد پور، دردی گم شده در تاریخ را عیانتر نمود که دیر زمانی است به کهنه زخمی بدل شده و میرود تا عفونتش جامعه را از پای درآورد. نگاه کلیشهای به هر مقولهای خطری جدی برای فهم درست آن است. خواه دین باشد یا مسائل روزمرهی غیر دینی زندگی. گرچه نحوهی بازگو کردن این درد مرا یاد حکایت منجمان شوربخت هارون الرشید انداخت که چون خلیفه خواب دیده بود تمامی دندانهایش ریخته بودند، تعبیر به مرگ همهی خاندان وی میکردند و پادشاه بیمروت بخاطر این بیحرمتی در تعبیر که بر فامیلش روا داشته شده بود، دستور قتلشان می داد تا یکی آمد و تعبیر چنین کرد که عمر شاه از همهی خاندانش بیشتر است، اما براستی که درد است. این نگاههای تا نوک بینی نگر و خشک و خالی از هر گونه تعقل، تا کنون ضربهها به پیکر روح و گاه جسم فرد و به دنبالش بر جامعه وارد کرده است.
امید آن دارم تا عقلای جامعه راهی را غیر از تخریب بی برنامه بیابند. جماعتی از نسلهای پیش را به سختی میتوان از آنچه که دارند و داشتند برحذر داشت. به گمان من بیهوده کشاکشی است این کار. اما روح سرکش ایرانی در نهان خود سلوکهای بیشماری را درحال تجربه است. هنوز هم میتوان بدون جنگ و طعنه و با تامل و اندیشه از خلال این روح عصیان راهی به سوی واقعیت گشود و حال که دسترسی فيزيکی به کسانی که بودنشان و حضور باطنیشان چه بخواهیم و چه نخواهیم در متن جامعه سیال و از نسلی به نسل دیگر میرسد؛ ندارند، عشقورزی را رونمائی تازه کنیم. که عشق و اشتیاق روی دیگر سکهای بنام مردم ایران است و گریز از آن محال.
* برای آگاهی بیشتر به کتاب شریف «مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین» اثر «الحافظ رجب البرسی» مراجعه کنید. صحت و سقم روایات منقول در این کتاب از دید بسیاری از علمای حدیث مورد بررسی قرار گرفته و بسیاری آنها را تائید و از دید فلسفی-عرفانی همچون «علامه دهدار» مورد بررسی و کنکاش قرار دادهاند.
3 نظر:
چه آرام و مهربانانه مينويسی! نقدهايت حتا رنگ مهر دارند. من كه بهره بردم
امير عزيز،
يادداشت طولانیات را سريع خواندم. آنچه من نوشته بودم قلماندازی بود که «ديدگاه خود من» را بيان میکرد. نسخهای هم برای کسی نمیپيچيدم. هيچ لزومی ندارد همه در فهم دين بخواهند پی درکی آکادميک يا محققانه بروند. من هم سر ستيزی با دين عوام ندارم. دين عوام جايی مضر میشود که ابزار دست سياست میشود و قدرت.
قصد من از نوشتن آن يادداشت «تخريب دين عوام» نبود. و اگر هم بود، چه باکی از آن. مگر وظيفهی الهی و رسالتی ربانی دارم برای حفظ دين عوام؟
چيزی که من از يادداشت تو میفهمم اين است که خيلی مطلب مرا «شخصی» گرفتهای و يا شايد هم به خودت گرفتهای چون میبينم کاملاً عاطفی با آن برخورد کردهای. نه، من آنگونه که تو توصيف کردی نيستم. اما خوب، صريح بگويم که تصور من از ائمه مبتنی بر خيال و توهم نيست. بله قبول دارم که عنصر خيال نقش بسيار مهمی در زندگی بشری دارد. اما خيالی که منجر به خلاقيت و آفرينش هنری میشود کو و خيالی که رهزنی میکند کجا؟
شايد مادر بیسواد من که دينداری عامی است، هزار تصوير در خور فهم خودش در ذهن داشته باشد. من به آن تصويرها احترام میگذارم اما عقلا و حتی قلباً نمیتوانم بپذيرمشان.
خيلی از چيزهايی که نوشتهای درست و کاملاً به جاست و حقيقتاً ارزشمند است. اما چرا بايد از ذکر اینکه ذوالفقار دو شاخه نيست و خميده نيست تن زد؟ از ترس اينکه «دين عوام» خراب بشود؟! حداقل در حد اطلاعات عمومی هم که باشد، برای مردم خوب است بدانند.
اما خلاصه اينکه چيزی که من نوشتهام به تعبير تو «تخريب بیبرنامه» نيست. هرگز چنين قصدی نداشتهام و اگر تو يا هر کسی ديگری از نوشتهی من آزردهخاطر شده است، صميمانه عذرخواهم.
اتفاقا منهم چند روز است که به این می اندیشم که آنچه از شمایل امام منتظر می گویند و به غایت زیبایی است، آیا اثر در جذب قلوب ندارد؟ که دارد. آیا این اثر مورد قبول است یا باید باآن مبارزه کرد؟ اگر قبول است، آن مداحی های سخیفی که حول چشمان زیبای حضرت عباس می گردد هم لابد خالی از اشکال است. تو چه فکر می کنی؟
Post a Comment
خانه >>