Saturday, May 13, 2006

نقش عنصر خیال در سلوک عامیانه

نمی­دانم از خراب کردن اعتقاد عامه چه سودی عاید جماعت روشنفکر می­شود. گو اینکه ایشان برای پر کردن خلائی که از این خرابی به بار می­آید چه­ها که در چنته ندارند! نمی­گویم تمام آن­چه که عوام بدان دل­بسته اند بی­تقص است و بی­اشتباه و روشنفکر وظیفه­ای و مسئولیتی در قبال آن نباید داشته باشد. خیر. اما مسلما گیری که داریوش به مقوله­ی تصویرهائی که از ائمه کشیده می­شود؛ داده است را نمی­توان انتقادی بر پایه­ی اصول و روش صحیح از این دست موارد رایج دانست.
بعد مدت­ها که از سفر رسیدم و مشغول تورق صفحات وب شدم نوشته­ی اخیر ایشان سخت مرا یاد روزهای درگیری ذهنی خودم با این­چنین مسائلی انداخت. بد ندیدم درباره­ی چیزی که خود روزگاری بدان مشغول بودم، نکاتی را به او و دوستانی که چنین می­اندیشند، یادآور شوم. اگر طولانی شد مرا به بزرگی خود ببخشید!
برداشت اول: داریوش از مثالی عینی (بحث شمایل علی و ذوالفقارش) شروع کرده است و درد خویش که درد بسیاری از عقلا و روشنفکران زمانه است را در نتیجه آورده است. عیبی در آن نیست اما وی می­توانست با اندکی ذوق از مثال­هائی شروع کند که نمودی بیشتر دارند و تفاوتی آشکارتر با شبیه ائمه­ای اش. مثال فراوان است از چگونگی اعمال و رفتار ایشان در لباس حکومت و خدمت به خلق با خدعه و نیرنگ­هائی که می­بینیم و می­شنویم از جماعتی که خود را منتسب به ایشان می­دانند و مردم ساده دلی که کم هم نیستند و به دنبال همین­ها می­افتند و چه­ها که جمیعاً به نام دین نمی­کنند و .... نه این­که به تصاویری گیر بدهد که در هیچ کدام از آنان علی را «غیر اصلع»، «نازک اندام»، «با دستانی بچه مانند» و یا با «محاسنی بلند» نشان نداده­اند. در تمامی تصاویر علی دارای عمامه­ای است که «اصلع» بودنش را می­پوشاند، به هیچ وجه وی را «لاغر» نشان نداده­اند و حتی در بسیاری از تصاویر قدیمی که به هیکل کلی می­پرداختند و نه فقط صورت، دارای شکمی برآمده اش نقش می­زدند با دستانی درشت که شمشیر را بسان پهلوانان و با قدرت گرفته بود یا به نشانه­ی ادب و خضوع بر زانوان نهاده­! ریش هیچ شمایلی از ائمه هم آن­قدرها هم بلند نیست که قابل ذکر باشد! (ترا به خدا داشته باشید وقت گران­بها را که به چه دغدغه­های بی­مصرفی هدرش می­دهیم)
اگر غم داریوش در زیبا کشیدن مولاست که باید بگویم کمال بی­ذوقی را از خود نشان داده است. او شاید نداند که نگارگر ایرانی خصوصا آن­که با سنت «قهوه خانه­ای» دم خور است و در جائی دیگر حتما به آن خواهم پرداخت، در پی هر نقش نگاهی به دل دارد و چون جز جمال بی­مثال یار چیزی نمی­یابد، نقش چنین می­زند. شاید از روش سلوک این طایفه از عشاق بی­خبر است. حال آن­که می­دانم غمش این نیست و خود در نهانش چه عیش­ها و معاشقه­ها که با وی ندارد. اما اگر مثالی آورده تا در رد این­گونه موارد شاهدی آورده باشد، باز به این نکته­ها که گفتم توجه نکرده است. کاش مثالی بهتر برای شروع می­آورد. ضمن این­که کسی هم منکر ذوالفقار بودن شمشیر علی با این تفاصیل نیست و اصلا دو دم بودن شمشیر را چه به ذوالفقار بودن آن؟
برداشت دوم: داریوش در ادامه راه به روایاتی برده است که بيشتر به کار به جان هم انداختن گروه‌های مختلف دينی می‌خورند. باز هم کاش مثالی می­آورد تا برای خوانندگانش اصل موضوع اخادیثی که در شأن و منزلت ائمه است را، شبهه دار نمی­کرد.
در این میان یادم از موضوع دیگری آمد که جداگانه باید مورد بحث و تبادل نظر قرار گیرد اما در گیومه اشاره­ای کوچک به آن می­کنم که شاید اندکی به کار این بحث آید.
[از روایات کاملا بی عیب و نقص، مستند و بی­اشکال از حیث رجالی و از دید هر دو فرقه­ی کلی شیعه و سنی که بگذریم –که مسلماً از حجم کثیری که داریوش به آن­ها اشاره دارد بسیاری نیز در همین زمره­اند و نمی­دانم با آن­ها می­خواهد چه کند!- برخی جملات و احادیث و خطبه­ها راه به اقیانوس­های بی­کرانی از معارف (عرفانیات) می­برند که حقیتا دسترسی به آنها بس صعب و دور از ذهن عادی و حتی به قول مولوی استدلالیان چوبین پای دارد. مثال اگر بخواهم ذکر کنم از «خطب نادره­ی امیر المؤمنین» همانند «خطبه­ی افتخار»، «خطبه­ی تطنجیه»، «خطبه­ی معرفت به نورانیت» و...* می­گویم. و این­که جای این سوال براستی خالی است: تکلیف این­گونه روایات چه می­شود؟ براستی آیا رواست که این گنجینه­های عظیم معنوی که متاسفانه در این برهه از زمان بس مهجور و غریب­اند، کاملا فراموش و از اذهان به دلیل عمق مطالب که بسیار مورد مناقشه­ی حکمی و عقلی، فقهی و عرفانی حتی در بین علمای شیعه است، زدوده شود؟ جای این­گونه روایات پس کجاست؟ تا به کی در پس پرده­ی جملاتی همچون "تصورات آن‌ها (مردم) هم از واقعيت‌های تاريخی در هاله‌‌ای از خيال و توهم غرقه می‌شود." و " بيشتر به کار به جان هم انداختن گروه‌های مختلف دينی می‌خورند" خط بطلان باید بر این­گونه روایات مورد مناقشه­ی علمی کشید و بی­خیال تحقیق جامع و مستدلل درباره­ی آن­ها شد، چرا که شبهه­ناکند و مضر برای عموم!؟ اگر شبهه­آور بودن را برای این چنین نوشته­جاتی ذکر می­کنیم پس چه جای دم زدن از عقل­گرائی و استدلالات؟ عقول مردم و عوام را اگر با فلسفه و عقل حکیمانه می­سنجیم و راه­کار نشان می­دهیم چرا اجازه­ی اندک تاملاتی در این باب به آن­ها داده نشده و نمی­شود؟ آیا با این میراث عرفانی شیعی چون زنگار تعصب دیگران جائی برای نمودش نگذاشته، باید برای همیشه خداحافظی کرد؟]
برداشت سوم: داریوش گفته: به راستی اگر امام علی، امام حسين يا امام جعفر صادق امروز در ميان ما بودند يا حتی ما در زمان آن‌ها بوديم، باز هم دل‌خوش به همين کليشه‌ها از طرز لباس پوشيدن يا صورت ظاهری آن‌ها بوديم؟ این سوال جوابش را اما جامعه می­دهد. داریوش عزیز مسلما تاریخ اجتماعی این مرز و بوم را بسیار بهتر از من می­داند. هم از سنت پذیری ایرانی و هم از گریز از زورچپانی­های تاریخی به خوبی آگاهست. این­جا و این جامعه در بطن و نهان خود مختصاتی بس غریب دارد. سرزمین لج و لج­بازی­های تاریخی است. تاریخ این سرزمین پر است از جنگ و گریزهای بی پایان برای تحمیل عقیده و در نهایت غلبه­ی سنت ایرانی بر حکم زور است (در هر برهه از زمان چنین بوده. امروزه نیز معتقدم اگر می­خواستند به کمک جنگ و خون­ریزی، فرهنگی را غالب کنند بی شک با شکست مواجه می­شدند.)
قصد اطاله­ی کلام ندارم. شاخه­ای از فرهنگ مردم این دیار که اتفاقا بسیار هم پرقوت است جمال پرستی است و ظاهر پسندی. در ادبیات این دیار آن­چنان این امر رسوخ دارد که حتی از استعارات ظاهری در ساده­ترین و بی­پیرایه ترین حالت برای رسوخ در لایه­های عمیق وجودی و باطنی استفاده می­شود. غیر این است؟ اگر به سادگی این پرسش توجه کنیم به همین سادگی هم می­توان جوابش را داد: بله ایرانی دلخوش به ظاهر است والبته کم نیستند ایرانی جماعتی که هم ظاهر پسند است و هم باطن نگر!
برداشت آخر: دوست عزیزم داریوش محمد پور، دردی گم شده در تاریخ را عیان­تر نمود که دیر زمانی است به کهنه زخمی بدل شده و می­رود تا عفونتش جامعه را از پای درآورد. نگاه کلیشه­ای به هر مقوله­ای خطری جدی برای فهم درست آن است. خواه دین باشد یا مسائل روزمره­ی غیر دینی زندگی. گرچه نحوه­ی بازگو کردن این درد مرا یاد حکایت منجمان شوربخت هارون الرشید انداخت که چون خلیفه خواب دیده بود تمامی دندان­هایش ریخته بودند، تعبیر به مرگ همه­ی خاندان وی می­کردند و پادشاه بی­مروت بخاطر این بی­حرمتی در تعبیر که بر فامیلش روا داشته شده بود، دستور قتلشان می داد تا یکی آمد و تعبیر چنین کرد که عمر شاه از همه­ی خاندانش بیشتر است، اما براستی که درد است. این نگاه­های تا نوک بینی نگر و خشک و خالی از هر گونه تعقل، تا کنون ضربه­ها به پیکر روح و گاه جسم فرد و به دنبالش بر جامعه وارد کرده است.
امید آن دارم تا عقلای جامعه راهی را غیر از تخریب بی برنامه بیابند. جماعتی از نسل­های پیش را به سختی می­توان از آن­چه که دارند و داشتند برحذر داشت. به گمان من بی­هوده کشاکشی است این کار. اما روح سرکش ایرانی در نهان خود سلوک­های بی­شماری را درحال تجربه است. هنوز هم می­توان بدون جنگ و طعنه و با تامل و اندیشه از خلال این روح عصیان راهی به سوی واقعیت گشود و حال که دسترسی فيزيکی به کسانی که بودنشان و حضور باطنی­شان چه بخواهیم و چه نخواهیم در متن جامعه سیال و از نسلی به نسل دیگر می­رسد؛ ندارند، عشق­ورزی را رونمائی تازه کنیم. که عشق و اشتیاق روی دیگر سکه­ای بنام مردم ایران است و گریز از آن محال.

* برای آگاهی بیشتر به کتاب شریف «مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین» اثر «الحافظ رجب البرسی» مراجعه کنید. صحت و سقم روایات منقول در این کتاب از دید بسیاری از علمای حدیث مورد بررسی قرار گرفته و بسیاری آن­ها را تائید و از دید فلسفی-عرفانی همچون «علامه دهدار» مورد بررسی و کنکاش قرار داده­اند.

3 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

چه آرام و مهربانانه مي‌نويسی! نقدهايت حتا رنگ مهر دارند. من كه بهره بردم

12:05 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

امير عزيز،
يادداشت طولانی‌ات را سريع خواندم. آن‌چه من نوشته بودم قلم‌اندازی بود که «ديدگاه خود من» را بيان می‌کرد. نسخه‌ای هم برای کسی نمی‌پيچيدم. هيچ لزومی ندارد همه در فهم دين بخواهند پی درکی آکادميک يا محققانه بروند. من هم سر ستيزی با دين عوام ندارم. دين عوام جايی مضر می‌شود که ابزار دست سياست می‌شود و قدرت.

قصد من از نوشتن آن يادداشت «تخريب دين عوام» نبود. و اگر هم بود، چه باکی از آن. مگر وظيفه‌ی الهی و رسالتی ربانی دارم برای حفظ دين عوام؟

چيزی که من از يادداشت تو می‌فهمم اين است که خيلی مطلب مرا «شخصی» گرفته‌ای و يا شايد هم به خودت گرفته‌ای چون می‌بينم کاملاً عاطفی با آن برخورد کرده‌ای. نه،‌ من آن‌گونه که تو توصيف کردی نيستم. اما خوب، صريح بگويم که تصور من از ائمه مبتنی بر خيال و توهم نيست. بله قبول دارم که عنصر خيال نقش بسيار مهمی در زندگی بشری دارد. اما خيالی که منجر به خلاقيت و آفرينش هنری می‌شود کو و خيالی که رهزنی می‌کند کجا؟

شايد مادر بی‌سواد من که دين‌داری عامی است، هزار تصوير در خور فهم خودش در ذهن داشته باشد. من به آن تصويرها احترام می‌گذارم اما عقلا و حتی قلباً نمی‌توانم بپذيرم‌شان.

خيلی از چيزهايی که نوشته‌ای درست و کاملاً به جاست و حقيقتاً ارزش‌مند است. اما چرا بايد از ذکر این‌که ذوالفقار دو شاخه نيست و خميده نيست تن زد؟ از ترس اين‌که «دين عوام» خراب بشود؟! حداقل در حد اطلاعات عمومی هم که باشد، برای مردم خوب است بدانند.

اما خلاصه اين‌که چيزی که من نوشته‌ام به تعبير تو «تخريب بی‌برنامه»‌ نيست. هرگز چنين قصدی نداشته‌ام و اگر تو يا هر کسی ديگری از نوشته‌ی من آزرده‌خاطر شده است، صميمانه عذرخواهم.

2:19 AM  
Anonymous Anonymous نوشته...

اتفاقا منهم چند روز است که به این می اندیشم که آنچه از شمایل امام منتظر می گویند و به غایت زیبایی است، آیا اثر در جذب قلوب ندارد؟ که دارد. آیا این اثر مورد قبول است یا باید باآن مبارزه کرد؟ اگر قبول است، آن مداحی های سخیفی که حول چشمان زیبای حضرت عباس می گردد هم لابد خالی از اشکال است. تو چه فکر می کنی؟

3:46 AM  

Post a Comment

خانه >>