Friday, August 04, 2006

مسخ عقل جمعی

زمانه، زمانه­ی رفتن­هاست. گذاشتن­ها و گذشتن­ها. حیف. خبر رفتن دو تن از وبلاگستان (با عناوینی چون مدت نامعلوم و ...) سختم آمد. «امیر حسین سام» از یک سبد آواز نو و «مهدی خلجی» از کتابچه که آنچه تا کنون در آن نوشته بود را پاره کرده و حالا جز اوراقی سپید، نمی­توانی در آن چیزی بیابی.
فجایع بشری هم درست در بیخ گوش جهان تکرار می­شود. می­مانیم ما که نسلی سوخته­ایم و روزی را بی آنکه صدای جنگ در گوشمان نباشد؛ نداشتیم. تو بگو آنکه افزون بر 9855 روز، صدای سوختن و بردن و قتل و جنگ را در گوش داشته باشد، روزگارش را چگونه باید بگذراند؟
ذهن آدمی را دیدی که گاهی برآن قفلی ناپیدا می­زنند؟ کسی را دیدی که از هجوم یک­باره­ی درد و رنج و فکر و خیال، ناگهان مسخ شود، یخ شود و سرد؟ در این شرایط دشوار و پر هیاهو نیز گوئی با «عقل جمعی» چنان کردند که مسخ شده و بی­تحرک نظاره­گر فجایع امروزی ایران و جهان است.
راستش را بخواهید سخت به نظریه­ی «دین؛ راهی برای گفتگو» بی­اعتقاد شدم. دین همیشه­ی تاریخ که محملی برای جنگ و ستیز بوده. این نادرست انگاری است که آنرا در شرایط فعلی که کلماتی چون «حقوق بشر» و «دموکراسی» براستی باعث قهقهه و طنزی شده و چون پیراهن دلقکان به کارشان می­برند، دین را راهی برای گفتگو بین دو گروه تشنه به خون هم به کار ببریم و حتی در اعتقاد من نفتی است که بر آتش جنگ می­زنند تا شعله­ورترش کنند. اشتباه می­کنیم اگر این زمانه را بستری برای جامه­ی عمل پوشاندن بر این نظریات آرمانی بدانیم. روزگار دیوانه­ای­ست. با دیوانه نیز صحبت از آرام و قرار اجتماعی و قانونی زدن همان قدر دیوانگی است و بی­هوده تلاش.
در عوض سخت مشغول مطالعه روی منابعی هستم که پیرو نظریه­ی «مرگ فلسفه» هستند. دوست­دارم اگر از مناظری اجتماعی و انسانی به قضیه نگاه کرده­اند با مطالعه­ی آثارشان بر عمق افکارم بیافزایم. البته خواه ناخواه در معرض تیر قرار دادن ذهن تبعاتی را نیز به دنبال دارد که گریز از آن­ها اگر چه محال نیست اما از گزند آن بلکل گریختن و دور از دسترس آن­ها بودن نیز محال است. چه باک؟!
راستی چه باک، وقتی به راحتی انسان­ها می­میرند و کسی ککش هم نمی­گزد کمی سختی روح و عقل را متحمل شد تا شاید راه به جائی دیگر غیر از واژه­های کهنه و فرسوده­ی فلسفی و منطقی ببرد؟ برای زندگی در شرایط بی­منطقی آن­هم از نوع «نظم نوین جهانی!» که فعلا از «احمدی نژاد» تا «بوش» مدعی برپائی آن هستند، راه را باید از مُرده­خوری­های رایج علمی جدا کرد و این جز با برهم زدن بساط پایه­های مرداب ذهن و درگیر کردن آن­ با نظریاتی که روزگاری دراز با مسخره­کردن­ها و دست­کم گرفتن­ها که شاید به خاطر ترس از رویاروئی با آن­ها بود، صرفا نادرست انگاشته می­شد؛ به دست نمی­آید.

1 نظر:

Anonymous Anonymous نوشته...

خیلی ممنون از لف شما!

6:41 PM  

Post a Comment

خانه >>