تشکر ویژه
شاید بسیاری دوست نداشته باشند که نامشان ببرم. اما حیفم آمد تا نام «هارون ایمانی» را نبرم. پیر روشن ضمیر یهودی را که جد اندر جدش در کار قبالا بودند و اگر خود بنا بر سختی موقعیت چنانچه خود می گفت کمتر به میراث پدرانش رسیده بود اما دخترش ادامه دهندهی راه اسلاف بود و با چه محبتی عنوان میکرد که حاضر است تصویرهای آنچه تا کنون به ایشان رسیده را برایم بفرستد.
در این وانفسای جهان. که چه گروههای مسلمان و چه یهودیان صهیونیست به غلط به جان هم افتادند و بد راهی را پیش گرفتند که بی منطق و زورمندانه یکی گروگان میگیرد یکی به جزایش خون میریزد، باز این همدلیهای فرهنگی مرا به ادامهی راه خوشبین نگه میدارد. امید به آرامش این نقطه از زمین، برای منی که پیشینهی دوست داشتنش را از کودکی با خود دارم، اگرچه گاهی رنگی از بیرنگی به خود میگیرد که گویا از این وقایع گریزی نیست، اما هنوز امیدوار به صلاح کارم.
از عزیزانم فرامن، ریحانه، امیر، رها، لرد، کسی با نام ملامتی گونهی جهل مرکب و بی نامهائی که برایم نظر دادند...
از جناب حقیقی، جناب فاطمی نسب، جناب لطفی، سرکار خانم صبوحی، سرکار خانم کاویانی، جناب پیرصلاح، سرکار خانم قاضی دزفولی و جناب طوسی که با ایمیلهای پربارشان مرا حقیقتا راهنمائیهای ارزنده و بجائی کردند...
از بسیاری از عزیزان که مرا در لیست مسنجرشان اضافه کردند و جایشان نسیت که نام همهشان ببرم...
و در نهایت از یهودیان عزیزی چون جناب ایمانی و دختر فاضلشان، میکا بارز، استاد ج.موسوی، هوشع سلیانی، نیفا عموس و کسانی که خود راضی به ذکر نامشان نبودند...
از همهتان ممنونم و خدای بزرگ را برای این موهبت عظیم میستایم.
1 نظر:
بی ربط بی ربط :
امشب بعد از 10 ماه زحمت با 3 تا از دوستان رفتیم شام بیرون . نیم ساعت پیش دو لباس شخصی لجن ریشو با ماشین شخصی در خیابان پهلوی جلوی ما رو گرفتن و من به جرم درخواست کارت شناسایی کتک دبشی خوردم . نیم ساعت پیش . نیم ساعت . امشب جشن فارغ التحصیلی فوق لیسانس من بود . کثافتای آشغال . حالم داره به هم می خوره . ای خدا ... سوشیانت چیزی بگو . بنویس از این لجنا . سوشیاینت حرفی بزن . از من یه مرد گنده که داره گریه می کنه ...
Post a Comment
خانه >>