Thursday, July 06, 2006

تشکر ویژه

زمانی که درخواست کمک کرده بودم برای موضوع تطبیق قبالا با برخی از علوم، چیزی حدود 100 پیغام و ایمیل برایم رسید. از سرتاسر گیتی. از دوستانی که در نظرها راهنمائی کرده بودند، تا کسانی که بابت همین موضوع مرا در لیست مسنجرشان اضافه کردند تا در ارتباطی نزدیک تر باشند و بسیاری از عزیزان که با ایمیل­های پربار و فاضلانه­شان مرا به ادامه­ی راه امیدوارتر کردند. چه خوب که عزیزانی یهودی برایم ایمیل زدند یا مرا به لیست دوستان خود اضافه کردند. حتی یکی دو نفر بودند از ایشان که تخصصی درخصوص قبالا و رد آن با من به بحث نشستند و چه استفاده­ها بردم و همه بی مزد و منت.
شاید بسیاری دوست نداشته باشند که نامشان ببرم. اما حیفم آمد تا نام «هارون ایمانی» را نبرم. پیر روشن ضمیر یهودی را که جد اندر جدش در کار قبالا بودند و اگر خود بنا بر سختی موقعیت چنانچه خود می گفت کمتر به میراث پدرانش رسیده بود اما دخترش ادامه دهنده­ی راه اسلاف بود و با چه محبتی عنوان می­کرد که حاضر است تصویرهای آنچه تا کنون به ایشان رسیده را برایم بفرستد.
در این وانفسای جهان. که چه گروه­های مسلمان و چه یهودیان صهیونیست به غلط به جان هم افتادند و بد راهی را پیش گرفتند که بی منطق و زورمندانه یکی گروگان می­گیرد یکی به جزایش خون می­ریزد، باز این همدلی­های فرهنگی مرا به ادامه­ی راه خوشبین نگه می­دارد. امید به آرامش این نقطه از زمین، برای منی که پیشینه­ی دوست داشتنش را از کودکی با خود دارم، اگرچه گاهی رنگی از بی­رنگی به خود می­گیرد که گویا از این وقایع گریزی نیست، اما هنوز امیدوار به صلاح کارم.

از عزیزانم فرامن، ریحانه، امیر، رها، لرد، کسی با نام ملامتی گونه­ی جهل مرکب و بی نام­هائی که برایم نظر دادند...
از جناب حقیقی، جناب فاطمی نسب، جناب لطفی، سرکار خانم صبوحی، سرکار خانم کاویانی، جناب پیرصلاح، سرکار خانم قاضی دزفولی و جناب طوسی که با ایمیل­های پربارشان مرا حقیقتا راهنمائی­های ارزنده و بجائی کردند...
از بسیاری از عزیزان که مرا در لیست مسنجرشان اضافه کردند و جایشان نسیت که نام همه­شان ببرم...
و در نهایت از یهودیان عزیزی چون جناب ایمانی و دختر فاضلشان، میکا بارز، استاد ج.موسوی، هوشع سلیانی، نیفا عموس و کسانی که خود راضی به ذکر نامشان نبودند...
از همه­تان ممنونم و خدای بزرگ را برای این موهبت عظیم می­ستایم.

1 نظر:

Blogger Raha نوشته...

بی ربط بی ربط :
امشب بعد از 10 ماه زحمت با 3 تا از دوستان رفتیم شام بیرون . نیم ساعت پیش دو لباس شخصی لجن ریشو با ماشین شخصی در خیابان پهلوی جلوی ما رو گرفتن و من به جرم درخواست کارت شناسایی کتک دبشی خوردم . نیم ساعت پیش . نیم ساعت . امشب جشن فارغ التحصیلی فوق لیسانس من بود . کثافتای آشغال . حالم داره به هم می خوره . ای خدا ... سوشیانت چیزی بگو . بنویس از این لجنا . سوشیاینت حرفی بزن . از من یه مرد گنده که داره گریه می کنه ...

1:35 AM  

Post a Comment

خانه >>