آتش عشق. خرقه ی طامات.
سیل جنون در ربود رخت عبادات را
مسئلهی عشق نیست در خور شرح و بیان
به که به یک سو نهیم لفظ و عبارات را
دامن خلوت ز دست کی دهد آنکو که یافت
در دل شبهای تار ذوق مناجات را
هر نفسم چنگ و نی از تو پیامی دهد
پینبرد هر کسی رمز اشارات را
جای دهید امشبم مسجدیان تا سحر
مستم و گم کردهام راه خرابات را
دوش تفرج کنان خوش زحرم تا به دیر
رفتم و کردم تمام سیر مقامات را
غیر خیالات نیست عالم و ما کردهایم
از دم پیر مغان رفع خیالات را
خاک نشینان عشق بی مدد جبرئیل
هر نفسی میکنند سیر سماوات را
بر سر بازار عشق کس نخرد ای عزیز
از تو به یک جو هزار کشف و کرامات را
«وحدت» از این پس مده دامن رندان ز دست
صرف خرابات کن جملهی اوقات را
3 نظر:
قبرش را زیارت کرده ام در ابن بابویه
اما به یادم انداخت این غزل جلالالدین از دیوان شمس را که گفت:
کیست که بنمایدم راه خرابات را
تا بدهم مزد ِ او حاصل ِ طاعات را
لذت ساقی و می، ذوق ِ خرابات عشق
چاشنی از دل بَرَد، تقوی ِطامات را
کاش دهندی بهشت عاریتم زاهدان
تا به گرو کردمی وجه ِ خرابات را
زهد و عبادت بسی بود مرا لیک من
دادم و بردم نیاز زهد و عبادات را
گرچه مرا بیش بود زهد و ورع اینزمان
رانده و گم کرده ام فضل و کرامات را
دم مزن و ترک کن بهر دل شمس دین
وعظ و اشارات را لفظ و عبارات را
گفتم بنویسم شاید به سینه چاکان ایشان بربخورد. حال که گفتی، خودت بگو عزیز؛ قبول داری غزل وحدت یک سر و گردن که هیچ بسیار فوق مضمون غزل مولوی است یا نه؟
خوشا کسانی که یک باره میخانه نشینشان کرده اند.
:)
هر کی از نقطه نظر خودش نگاه میکنه و بنا به اونچه که دریافت میکنه میتونه نظر بده ...
نمیتونم بگم یا نمیدونم کدومش بالاتره
با هر دو شعر و زمزمه کردنشون سماع میکنیم و در نهایت آه از نهادمون بلند میشه ...
بعد از ادب ... از خدا خواهیم توفیق عمل
Post a Comment
خانه >>