Monday, August 07, 2006

در همه موجود، علی بود*

واژه­های نیک عالم، همه تقدیم او باد. همین. عاجزم. چه کنم؟
برای بزرگ سخنور همه­ی تاریخ، حرف زدن بی­هوده می­نمایاند. این­طور نیست؟ تو بگو: چه کسی را می­توانی چنان که علی­ست معرفی­ام نمائی؟ در دایره­ی قسمت وی من نقطه­ی تسلیمم. دستانم بالاست. نه. بر سر نهاده چون ذلیلان و بر خاک فتاده­ام. که لطف آن چه تو اندیشی؛ حکم آن چه تو فرمایی.
بزرگ و ابرمرد. خارج از قواعد انسانی­اش سنجیده­اند. صفاتش را به درستی خداگونه برشمرده­اند. این همه صفاتِ در کمالِ تضاد؟ مگر انسان نیست؟ چگونه است؟ مرد سکوت و سخن! مرد نبرد و نازک اندیشی­های عاشقانه! مرد اجتماع و خلوت! مرد عرفان و عقل! مرد نخلستان و قضاوت، مرد اقتصاد و ریاضت! مرد هرچه تضاد الهی گونه است. بشر این­گونه است؟ به راستی باید با حکیم بوعلی سینا هم­آوا شد که: ها علیٌ بشرٌ کیفَ بشر؟
همین است که در طیف طرفدارانش از چپ و توده­ای می­بینی تا ملایان اسلام پیشه! از حکیم و فیلسوف می­بینی تا عیارانِ یک­لاقبای زورگیر! خشک متعصبان دینی تا درویشی که حکم ظاهر را وقعی نمی­نهد. طیفی از مرتاضان هند تا میلیونرها. تصویرش هم در خانقاه­ست هم در مسجد و حسینیه هم باشگاه ورزشی و هم در رستوران­های شیک یا حتی نمایشگاه­های ماشین آخرین سیستم!
رسوخ عشقی چنین را خنده­دار است اگر مانند عقب­ماندگان ذهنی منوط به شمشیر و زور بدانیم....

* بخشی از نامه­ای که برای یک دوست نگاشته بودم. درست 10سال پیش در چنین روزی.