موسیقی در عزلت (بخش نهائی)
مرادی در ادامه مینویسد: وجوه وجد آفرین موسیقی سنتی بازتاب نوعی سماع صوفیانه است و غمهای آن بیانگر گسترهی فراق عاشق و معشوق و عابد و معبود است. حتی حماسه و شکوه که بخشی از همان فرهنگ سنتی است، بازتاب تام و تمامی در ماهیت و محتوای دستگاهها، گوشهها و ردیفهای آن نداشته است. شناخت کاملی موسیقی اصیل ایران را چنانچه گفتم بیملاحظهی برخی عوامل، شناختی ناقص است. چه بخواهیم و چه نه؛ رنگ مذهب در این نوع موسیقی بسیار نمایان است. مذهبی که خود بر روی آن شمشیر کشیده است! اما آش آن به این شوری هم که نویسنده نوشته نیست. وجه شادی آفرین موسیقی ایرانی نه فقط در سماع صوفیان که در همهی انواع شادیها و پایکوبیهای مرسوم ریشه دارد. به طور مثال موسیقی کردستان و لرستان و اثراتشان بر موسیقی ایرانی کاملا مشخص است. دلیل وجود «غم» نیز در این نوع موسیقی و «همهی موسیقیهای جهان» هم از همین 2 مبحث اشاره شده بیشتر نیست. چرا که اصولا غم از فراق کسی یا چیزی است و گرنه جائی که اسباب و علل همه فراهم باشد چه جای غم است؟ در نگاه بعد هم که بخش حماسی موسیقی مطرح میشود نگاه صرفا به موسیقی دستگاهی مرسوم است که باز هم بیتوجه به ذات و ماهیت آن که خواهیم گفت برای چیست بر آن خرده گرفته است. این نگاه اگر بر تمام موسیقی ایرانی ذکر شده باشد آنگاه چشم نویسنده بر مرتبهی رفیع این فرم در موسیقی اقوام ایرانی بسته شده است. علاوه بر اینکه به نظر بسیاری از صاحب نطران موسیقی دستگاهی اصولا «پایه» است و «نه تمام محتوا». آنچه که گاه بر آن خرده میگیرند و از آن میگذرند عدم شناخت از پویائی این پایه برای بیان حرف است. وظیفهی موسیقی دستگاهی نیز جز این نیست تا مبنائی باشد برای بیان حرف و کلام موسیقائی. میتوان با همین پایه به موسیقی حماسی هم دست یازید. چنانچه کردند و شنیدیم و دیدیم!
در بخشهای بعدی نویسنده رابطهی ایرانیان امروز را با موسیقی سنتی همانند رابطهی ایشان با غزل میداند و سپس به ذکر مضرات غزل میپردازد! تا از آن وسیلهای برای رساندن مقصود خویش بسازد. قصهی پرغصهتر تازه از همینجا شروع میشود. چون کار به تعصب شخصیام بر غزل به عنوان نوع متعالی و بیبدیل ِ سخن میکشد از آن میگذرم و به آن نمیپردازم تا کار به یکسو نگری و برداشت شخصی از ماجرا نینجامد حال آنکه تمام نوشتار هم صرفا عرض ارادتی بود بر بزرگان موسیقی ایران که من نه سواد موسیقائیام آنقدریست که برای راقم آن مقاله اشکالات را برشمرم و نه حرفهام روزنامه نگاریست تا مشکلات عیان را مانند تناقض افکار و نوشتار و پدیدار شدن اسم شخصی که معلوم نیست از کجا آمده را گوشزد کنم. راستاش را بخواهید خسته هم شدهام! از سطر سطر مقالهی مذکور حداقل تا آنجا که حرف از موسیقی ایران زمین و غزل است میتوان ایراداتی بنیادین گرفت و دل سوزاند. بر جامعهی روزنامه نگاری ایران نیز همچنین که در تیراژ فلان قدری چنین ... را به خورد مردم میدهند و شاید بر نویسنده که لابد ایرانی شریفی هم هست و بر خوانندگان آن ایضا!
نویسنده هم دلخوش باشد تا بهجای جواب اساسی؛ به چند خط نوشتار من گیر بدهد که تلخند نوشتهام. که اگر خوب میفهمید که درد کجاست شاید زبانبازیاش گل نمیکرد. وی باید بداند که استفاده از زبان مغالطه و سفسطه هرچند که تاریخی به درازای تاریخ تفکر دارد تا به جای جواب معقول به آسمان ریسمانبافیها و گریبانچاکزنیهای مرسوم بپردازد اما بر پهنهی شعور دو انسان دارای عقل، حتی اگر بنای مجادلات علمی -در هر زمینهای- هم باشد و آبی هم از بحث ایشان گلآلود شود؛ حداقل ماهی مُراد به تور نامعقولان نخواهد افتاد.
0 نظر:
Post a Comment
خانه >>