Thursday, November 16, 2006

موسیقی در عزلت (بخش نهائی)

نویسنده در بخش بعدی مقاله­اش با اشاره به موسیقی اصیل اعتقاد دارد: اگر نخواهیم همانند بسیاری از منتقدین، این نوع موسیقی را واجد جنبه­های رخوت­آور، سست کننده و تک بعدی بدانیم، دست­کم دریافت­های نوین آدمی در آن غایب است. دریافت­های نوین آدمی چیست که در حال حاضر موسیقی اصیل نمی­تواند آن­را بیان کند؟ منبع این اشراق­های آقای نویسنده و امثال او کجاست؟ برای مثال آیا موسیقی اصیل حالات شهر نشینی را نمی­تواند بیان کند؟ می­دانیم که بسیاری از هنرمندان معاصر بر این کوشیده­اند و آثاری در خور نیز پدید آورده­اند. نویسنده یا نمی­شناسد یا نمی­خواهد بشناسد. حضور کسانی چون علیرضا مشایخی با دیدی بسیار نو به موسیقی اصیل به وضوح قابل مشاهده است. مُشتی نمونه­ی خروار اما واضح را عرض کردم تا در دیدن خدای نکرده دچار مشکل نشوند. از حضور کسانی چون وزیری­ها، لطفی­ها، علیزاده­ها و ... هم نام نمی­برم تا متهم به تک­بعدی نگریستن نشوم. حال آنکه آثار متعددی از سمت و سوی هنرمندان موسیقی اصیل ایران در دوران معاصر بر مبنای شاخصه­های همین زمان ساخته و پرداخته شده و می­شود.
مرادی در ادامه می­نویسد: وجوه وجد آفرین موسیقی سنتی بازتاب نوعی سماع صوفیانه است و غم­های آن بیانگر گستره­ی فراق عاشق و معشوق و عابد و معبود است. حتی حماسه و شکوه که بخشی از همان فرهنگ سنتی است، بازتاب تام و تمامی در ماهیت و محتوای دستگاه­ها، گوشه­ها و ردیف­های آن نداشته است. شناخت کاملی موسیقی اصیل ایران را چنان­چه گفتم بی­ملاحظه­ی برخی عوامل، شناختی ناقص است. چه بخواهیم و چه نه؛ رنگ مذهب در این نوع موسیقی بسیار نمایان است. مذهبی که خود بر روی آن شمشیر کشیده است! اما آش آن به این شوری هم که نویسنده نوشته نیست. وجه شادی آفرین موسیقی ایرانی نه فقط در سماع صوفیان که در همه­ی انواع شادی­ها و پایکوبی­های مرسوم ریشه دارد. به طور مثال موسیقی کردستان و لرستان و اثراتشان بر موسیقی ایرانی کاملا مشخص است. دلیل وجود «غم» نیز در این نوع موسیقی و «همه­ی موسیقی­های جهان» هم از همین 2 مبحث اشاره شده بیشتر نیست. چرا که اصولا غم از فراق کسی یا چیزی است و گرنه جائی که اسباب و علل همه فراهم باشد چه جای غم است؟ در نگاه بعد هم که بخش حماسی موسیقی مطرح می­شود نگاه صرفا به موسیقی دستگاهی مرسوم است که باز هم بی­توجه به ذات و ماهیت آن که خواهیم گفت برای چیست بر آن خرده گرفته است. این نگاه اگر بر تمام موسیقی ایرانی ذکر شده باشد آنگاه چشم نویسنده بر مرتبه­ی رفیع این فرم در موسیقی اقوام ایرانی بسته شده است. علاوه بر این­که به نظر بسیاری از صاحب نطران موسیقی دستگاهی اصولا «پایه» است و «نه تمام محتوا». آن­چه که گاه بر آن خرده می­گیرند و از آن می­گذرند عدم شناخت از پویائی این پایه برای بیان حرف است. وظیفه­ی موسیقی دستگاهی نیز جز این نیست تا مبنائی باشد برای بیان حرف و کلام موسیقائی. می­توان با همین پایه به موسیقی حماسی هم دست یازید. چنان­چه کردند و شنیدیم و دیدیم!
در بخش­های بعدی نویسنده رابطه­ی ایرانیان امروز را با موسیقی سنتی همانند رابطه­ی ایشان با غزل می­داند و سپس به ذکر مضرات غزل می­پردازد! تا از آن وسیله­ای برای رساندن مقصود خویش بسازد. قصه­ی پرغصه­تر تازه از همین­جا شروع می­شود. چون کار به تعصب شخصی­ام بر غزل به عنوان نوع متعالی و بی­بدیل ِ سخن می­کشد از آن می­گذرم و به آن نمی­پردازم تا کار به یک­سو نگری و برداشت شخصی از ماجرا نینجامد حال آن­که تمام نوشتار هم صرفا عرض ارادتی بود بر بزرگان موسیقی ایران که من نه سواد موسیقائی­ام آن­قدری­ست که برای راقم آن مقاله اشکالات را برشمرم و نه حرفه­ام روزنامه نگاری­ست تا مشکلات عیان را مانند تناقض افکار و نوشتار و پدیدار شدن اسم شخصی که معلوم نیست از کجا آمده را گوشزد کنم. راست­اش را بخواهید خسته هم شده­ام! از سطر سطر مقاله­ی مذکور حداقل تا آن­جا که حرف از موسیقی ایران زمین و غزل است می­توان ایراداتی بنیادین گرفت و دل سوزاند. بر جامعه­ی روزنامه نگاری ایران نیز همچنین که در تیراژ فلان قدری چنین ... را به خورد مردم می­دهند و شاید بر نویسنده که لابد ایرانی شریفی هم هست و بر خوانندگان آن ایضا!
نویسنده هم دل­خوش باشد تا به­جای جواب اساسی؛ به چند خط نوشتار من گیر بدهد که تلخند نوشته­ام. که اگر خوب می­فهمید که درد کجاست شاید زبان­بازی­اش گل نمی­کرد. وی باید بداند که استفاده از زبان مغالطه و سفسطه هرچند که تاریخی به درازای تاریخ تفکر دارد تا به جای جواب معقول به آسمان ریسمان­بافی­ها و گریبان­چاک­زنی­های مرسوم بپردازد اما بر پهنه­ی شعور دو انسان دارای عقل، حتی اگر بنای مجادلات علمی -در هر زمینه­ای- هم باشد و آبی هم از بحث ایشان گل­آلود شود؛ حداقل ماهی مُراد به تور نامعقولان نخواهد افتاد.